سخن

 عقل در وجود ما، قدرت حيرت آوري دارد پس چه بهتر كه پيوسته فكر را حاكم وجود خود سازيم.

"گوته"

 تنها شخصيتهاي نيرومند قادر به برتافتن تاريخ‌اند: شخصيتهاي ضعيف ]زير بار[ آن نابود مي‌شوند.          

"نيچه

- نيچه مي‌نويسد: "هر فرهنگي، بدون اسطوره، نيروي طبيعي سالم و آفريننده خويش را از دست مي‌دهد. فقط افقي كه كرانه آن به اسطوره‌ها محدود شود ممكن است به سراسر يك نهضت فرهنگي وحدت بدهد."

 

- زندگي يعني صحبت كردن با يك دوست عزيز.

زندگي يعني بوييدن يك شاخه گل مريم.

زندگي يعني همين ...

 

- مقدار دانشي كه هر كسي كسب مي‌كند بايد متناسب با نيروي اراده و ظرفيت آن كس يا آن ملت براي زنده بودن باشد.

"نيچه"

  آنچه عقلي است واقعي است و آنچه واقعي است عقلي است.

(هگل – فلسفه حق – پيشگفتار – صفحات 11-10)

 

تارانتینو فیلمنامه‌اش را تمام کرد، رودریگز تهیه‌کننده شد



تارانتینو فیلمنامه‌اش را تمام کرد، رودریگز تهیه‌کننده شد

سینمای ما - كوئنتین تارانتینو فیلمنامه پروژه جدید خود با نام «لعنتی‌های مفتضح» را به پایان رساند. به نقل از پایگاه خبری بی‌بی‌سی، كوئنتین تارانتینو، فیلمساز برجسته هالیوودی، در مصاحبه اخیر خود با مطبوعات خارجی گفت: از اینكه سرانجام فیلمنامه «لعنتی‌های مفتضح» را به پایان رساندم، بسیار خوشحالم. بنا بر این گزارش، كارگردان فیلم «پالپ فیكشن» و «بیل را بكش»، گفت: به‌زودی مرحله پیش تولید این پروژه را آغاز خواهم كرد.
بنا براین گزارش، تارانتینو نوشتن فیلمنامه اپیزودیك «لعنتی‌های مفتضح» را سرانجام پس از گذشت چندین سال به پایان رسانده است، این فیلم جنگی، ششمین فیلم مهم و سینمایی تارانتینو است. تارانتینو درباره موضوع این فیلم گفت: یكی از اهداف من در ساخت این فیلم مبارزه با اشغال سی ساله نازی‌هاست، داستان این فیلم در جنگ جهانی دوم روی می‌دهد و به یك گروه سرباز خلاف‌كار می‌پردازد. بنا براین گزارش، تارانتینو قرار است تا «لعنتی‌های مفتضح» را برای شركت در بخش مسابقه، جشنواره سال آینده كن آماده نماید.
رابرت ردریگوئز خالق آثاری چون «وحشت سیاره» با همكاری رزی مك‌گوان تهیه‌كنندگی فیلم كمدی «سونجا سرخ» را برعهده گرفت. فیلم «سونجا سرخ» براساس كتابی از رابرت ای.‌هوارد توسط داگلاس آرینوكوسكی به تصویر كشیده می‌شود.
بنا به اعلام كامینگ سون؛ میلینیوم فیلمز تهیه و تولید این پروژه‌ی سینمایی را برعهده دارد و دیویدان . ویتی فیلمنامه‌ی «سونجا سرخ» را آماده‌ی فیلمبرداری خواهد كرد. فیلم جدید رو دریگوئز برای نمایش درسال ۲۰۱۰ میلادی آماده‌ می‌شود و داستان آن حول مسائل یك خانواده كوچك می‌گردد.

منبع : ایسنا و فارس

چشم‌هایی كه امپراتور را نگریسته ‌است

 

 

روزی، خیلی پیش از این، اتفاقا عكسی دیدم از ژروم؛ كوچك‌ترین برادر ناپلئون كه در 1852 گرفته شده بود. با حیرتی كه هنوز هم قادر به كاستن‌اش نیستم، دریافتم: «من چشمانی را می‌نگرم كه امپراتور را نگریسته است.» گاه بر این حیرت اشارتی می‌كردم، اما چون به نظر می‌آمد نه كسی در آن سهیم است و نه حتی آن را می‌فهمد (زندگی سرشار از این خرده اشارت‌های تنهایی است) از یادش بردم. شوق‌ام به عكاسی فرهنگی‌تر شد. قطعا عكاسی را در تقابل با سینما دوست داشتم، با وجود این، از تفكیك‌شان عاجز بودم. این مسئله مدام جدی‌تر می‌شد. مغلوب شوقی «هستی‌شناسانه» بودم: می‌خواستم به هر قیمت عكاسی را چنان كه «در خود» بود، در آن ویژگی ذاتی كه از تمامی دیگر تصاویر متمایز‌ش می‌كرد، بفهمم. چنین شوقی، در حقیقت به این معنا بود كه جدا از شواهد برآمده از تكنولوژی و كاربست آن و با وجود عرصه وسیع این روزگاری‌اش، چندان هم از موجودیت عكاسی مطمئن نبودم، از این‌كه عكاسی «ویژگی»‌ای منحصر به خود داشته باشد.] رولان بارت/ اتاق روشن: اندیشه‌هایی درباره عكاسی/ ترجمه نیلوفر معترف/ نشر چشمه 1380
عكاسی، بی‌تردید فن و هنری فریبنده است. گذشته از گفتارها و مباحث هویت و رسالت تصویر فتوگرافیك، دوربین ابزاری است كه گاهی حتی به طور اتفاقی زیبایی‌های بدیعی در تصویر ایجاد می‌كند كه می‌تواند دل هر عكس‌گیرنده (و نه الزاما عكاسی) را بلرزاند. وسوسه به شراكت گذاشتن و ارائه این زیبایی در دل ایجاد می‌شود و گاهی خواب و خوراك را از آدمی می‌گیرد. امتحان آن ساده است: كافی است دوربین را در هر شرایط و موقعیتی قرار بدهیم و لنز را از حالت فكوس خارج كنیم... به هر حال در كادر تصویر چیزی پدیدار می‌شود كه ‌حداقل به دلیل ابهامی كه در نتیجه عدم‌وضوح تصویر به وجود می‌آید، گیراست. یا یك لنز فیش‌-آی روی دوربین‌مان ببندیم و از هر چیز و هر كس كه می‌بینیم عكس بگیریم. (كه البته تا این‌جا درصد ناچیزی از بازی‌های دوربین را تجربه كرده‌ایم) اما وسوسه اینجا پایان نمی‌گیرد، كسی كه پشت دوربین قرار می‌گیرد گاهی چنان افسون این بازی‌های تصویری عكس و دوربین عكاسی می‌شود كه آن را ایده بدیعی می‌پندارد كه می‌تواند خاستگاه انجام پروژه‌ها و خلق آثار و مجموعه‌های عكس شود. این‌بار، عكاس (و نه عكس‌گیرنده)-كه انتظار می‌رود به تاریخ عكاسی و هنر، آشنایی هرچند مجملی داشته باشد- به این فریبندگی تصویری بسنده نمی‌كند، تنها یك پله هم كه شده، از آن بالاتر می‌رود و پیش خود این سوال را مطرح می‌كند كه این زیبایی و فریبندگی حقیقتا چه‌قدر دست اول و بدیع است؟ و آیا فقط من هستم كه قادر به خلق چنین منظری هستم؟ و در مرحله بعدی با توجه به پاسخ عادلانه‌ای كه برای این پرسش‌ها یافته ‌است برای ادامه یا پرورش كار عكاسی‌اش تصمیم می‌گیرد. داستان تكراری و نه‌چندان شیرین وب‌سایت‌های عكاسی بی‌شمار و عكس‌‌واره‌های بی‌شمار و عكاس‌های بی‌شمار امروز جهان ما هم گواهی استوار بر همین فریبندگی این رسانه است. «این روزها همه عكس می‌گیرند.»، «همه‌جا صدای شاتر دوربین می‌آید.»: شاید دیگر بتوان این جمله‌ها را بی‌ملاحظه و بی‌ترس‌و لرز، به‌راحتی بر زبان راند. نمی‌خواهم مبحث تكراری دوربین‌های دیجیتال یا دگم‌اندیشی‌های «آنالوگی» را پیش بكشم. زندگی در قرن بیست و یكم فرصت زیادی برای گله‌گزاری‌های جناحی و خط‌كشی‌‌های دقیق و میلیمتری باقی نمی‌گذارد. اصلا این‌كه همه به نوعی جذب عكاسی می‌شوند، (حتی بی‌آنكه خودشان بدانند دقیقا جذب چه چیز شده‌اند) برایم به عنوان یك عكاس جالب و حتی مایه مباهات است. شاید در وهله نخست خیلی مهم نباشد آنهایی كه مجذوب شده‌اند دقیقا بدانند مثلا «بازنمایی» در تصویر فتوگرافیك چه معنایی می‌دهد یا مثلا آرای اندیشمندانی همچون بنیامین درباره این رسانه چه بوده ‌است یا علت این‌همه شیفتگی یا لااقل دغدغه بارت برای این رسانه چیست یا چرا عكس «دوقلوهای همسان» آربس از اهمیت زیادی در مباحث عكاسی برخوردار است یا اصلا كتاب‌ها و نوشته‌ها و نقدهایی در بستری به نام «تاریخ» یا «تاریخچه»‌ عكاسی صورت گرفته‌اند و اصلا چنین بستری وجود داشته ‌است و دارد و ...
با كمی دقت می‌توان دریافت كه در میان باقی هنرهای تجسمی، عكاسی از بالبداهگی ویژه‌ای برخوردار است. عكاسی رسانه‌ای است كه اتفاق در آن بیش از هنرهای تجسمی دیگر تاثیرگذار است و این از آنجا نشأت می‌گیرد كه عكاسی مستقیما تصویر چیزی را ثبت می‌كند كه روزی، جایی «وجود داشته است» بنابراین، تصویر به دست آمده بیشتر وابسته به این وجود خارجی است كه هیچ‌گاه به تمامی تحت سلطه عكاس درنمی‌آید. بنابراین، بخشی از این روند، وابسته به چگونگی این وجود خارجی سوژه عكاسی است. عکاس، در برخورد با این اتفاقات و «وجود»‌های پیش‌بینی‌نشده معمولا دو راه پیش‌رو دارد: یا آنها را در جهت ایده نخستین‌اش می‌‌داند و به کار می‌‌بنددشان، یا سعی می‌‌کند از آنها در عکس‌هایش دوری کند. گاهی تمیز دادن هنرمند از هنرور آماتور در چگونگی استفاده از همین اتفاق صورت می‌گیرد. كاربست و رویكرد هنرمند از این اتفاق است كه موجب تمایز آثار هنری او می‌شود. اما مسئله اینجاست كه آیا این اتفاقاتی كه افتاده مفید و در جهت نیات عكاس بوده و عكاس قادر است به شیوه‌ای سازمان‌یافته از آنها در جهت خلق و ارائه آثارش استفاده كند؟ یا تنها فرصت را غنیمت شمرده و از همه امكانی كه به صورت اتفاقی در اختیارش قرار گرفته استفاده كرده‌ است تا به اثر یا مجموعه‌ای دست یابد.

در این فضای پررونق عرصه تولید و ارائه عكس، نمایشگاه‌ها و برگزاركنندگان‌شان به دو دسته تقسیم می‌شوند. یا عكاسان بنام و با تجربه‌ و با سابقه، یا علاقه‌مندانی كه شاید خیلی حتی نامی از نام‌های دسته اول را به درستی نشناسند و بازدیدكنندگان نمایشگاه‌شان را همسالان و هم‌پیاله‌های خودشان تشكیل می‌دهند. معمولا نگارخانه‌هایی كه آثار این دو قشر در آنها ارائه می‌شوند نیز متفاوت و مجزا و از قبل تا حدودی قابل پیش‌بینی هستند. دسته اول بازدیدكنندگان خودشان و دومی نیز بازدیدكنندگان خودشان را دارند. اما آنچه مایه نگرانی و گاهی تاسف است، نادیده گرفتن دسته اول توسط دومی است. دسته‌ای علاقه‌مند به آنچه دومی‌ها در آن به اصطلاح تبحر دارند.
چندی پیش در نگارخانه «طراحان آزاد» نمایشگاه عکسی از سه عکاس برگزار شد که دو نفر از آنها به عکاسی از بچه‌ها پرداخته بودند. محمد طباطبایی عكاسی بسیار جوان است. شاید طبیعی است كه در کارهای او هر دوی این برخوردهایی كه در رابطه با «اتفاق» نام بردم دیده می‌شوند. یعنی این‌طور به نظر می‌‌رسد که در جایی، از این بالبداهگی بچه‌ها در جهتی مطلوب و مطابق با پیش‌فرض‌های عکاس استفاده شده است اما در جایی دیگر صحنه طوری کارگردانی شده یا زمانی عکاسی شده است که قرار نبوده اتفاقی بیفتد. نگاه کردن به این عکس‌ها به صورت مجزا و تک‌عکس خالی از لطف نیست اما به شمار آوردن آنها در قالب یک مجموعه بیننده را دچار نوعی سردرگمی‌ می‌‌کند. گاهی عکاس افسون فرم شده و گاهی لحظه و حرکات موضوع آنقدر برای‌اش جالب شده که عوامل تصویری دیگر را کمتر تحت کنترل خود درآورده است. گاهی این کارگردانی و دخالت (احتمالی) عکاس در صحنه موجب تصنعی شدن عکس و نوعی اطوارگرایی در آن شده است. گویی عکاس هنگام عکاسی، عکس‌های دیگری را از عکاسان دیگر در ذهن داشته و عامدانه یا ناخودآگاه می‌‌خواسته به آنها نزدیک شود. (این موضوع هم امروزه یكی از آفت‌های عكاسی ایران به ویژه عكاسان جوان و تازه‌كار شده ‌است. غفلت از این‌كه فضای فرهنگی و بستر تولید و خلق عكس‌های ما، از عكس‌های عكاسان مثلا اروپایی محبوب‌مان نه‌تنها فاصله‌ای جغرافیایی، بلكه فاصه‌ای فرهنگی و تاریخی است. همذات‌پنداری با عكاس و ستایش آثارش اگرچه موجب خشنودی و لذت هرچه بیشتر از این رسانه است اما فراموش كردن این انقطاع فرهنگی و تاریخی، نه تنها ما را به آنها نزدیك نمی‌كند بلكه از آنچه خودمان هستیم و می‌خواهیم، باشیم نیز دور می‌كند.)
از سویی دیگر در موقعیت‌های دیگری که به نظر می‌‌آید پیش‌بینی نشده‌تر باشند عکس‌ها تازه‌تر و طبیعی‌تر و دنیای آنها به دنیای واقعی بچه‌ها نزدیک‌تر می‌شود؛ عکس‌هایی که گمان می‌رود در آنها اتفاقی افتاده که توجه بچه‌ها را از اینكه عکاسی در آن مکان وجود دارد و عکاسی‌‌ای در حال اتفاق افتادن است به چیز دیگری جلب کرده است. در چنین عکس‌هایی به نظر می‌‌آید بچه‌ها در دنیای خودشان وجود داشته‌اند و عکاس به سوی آنها جلب شده است، در غیر این صورت بچه‌ها تنها به عنوان عوامل صوری در عکس نقش می‌بندند و از این مرحله بالاتر نمی‌روند، خصوصا از آن جهت که چنین موضوع‌هایی (مثل بچه‌ها) نیازمند شناخت و کنکاشی دقیق و طولانی‌مدت در دنیای آنهاست. بیننده، تصاویری زیبا و جذاب پیش‌رو دارد که در تعدادی از آنها می‌‌تواند تا حدودی به سوژه‌ها نزدیک‌تر شود.
دیگر عكاس این نمایشگاه، افشین چیذری با امكان تصویری‌‌ای كه به دلیل استفاده از دوربین پانوراما در دست دارد و افكت‌های تصویری خاصی كه این دوربین در عمق میدان و پرسپكتیو ایجاد می‌كند دست به خلق فضایی نسبتا نا‌آشنا و غیرمتعارف می‌زند. فضایی كه خواه‌ناخواه بیینده را از فضای بیرونی و جسمی‌ای كه در اطراف خود می‌بیند و كودكان را ناخواسته در آن جای می‌دهد بیرون می‌آورد. اما سوال اینجاست كه این فضا تا چه حد برای بیننده قابل قبول و باورپذیر است، تا كجا می‌توان بچه‌ها را در آن تصور كرد و چه عامل دیگری در عكس‌ها به بسط و امتداد این فضا در ذهن بیننده كمك می‌كند. آیا این دنیای جدید در جایی خارج از عكس‌های این عكاس ادامه دارد یا با پایان این نمایشگاه پایان می‌گیرد و در هیچ یادی باقی نمی‌ماند.
آثار این نمایشگاه نشان از تعجیلی آشنا و قابل پیش‌بینی داشت. شاید بتوان این عكس‌ها را به عنوان اتودهایی از ایده‌ای اولیه در نظر گرفت. اما پیشبرد این روند كه طی آن ایده‌ای به سرعت پرورش یابد و آماده مرحله ارائه شود چندان امیدواركننده نیست. از مرحله‌ای كه ایده در ذهن صورت می‌گیرد- چه ایده‌ای كه به وجود آمدن‌اش تنها مرهون یك اتفاق بوده است و چه ایده‌ای كه منشا دیگری داشته است- تا به شكل عملی در آمدن آن و رساندن پروژه به جایی كه آماده ارائه به عنوان یك مجموعه كامل می‌شود، روندی است كه بیش از هر چیز، هنگام مشاهده آثار هنری از یاد می‌بریم. آنچه می‌خواهیم دسترسی سریع به چیزی است كه در ذهن داریم و قرار است به صورت جسمی و دو بعدی نمود یابد. باقی برای‌مان قصه است.

شاید همین نمایشگاه بود كه بهانه درددل‌های بالا را فراهم كرد. احساس نیاز به صحبت كردن و نوشتن درباره «نمایشگاه عكس»؛ اتفاقی كه هفته‌های متوالی بارها و بارها در این شهر می‌افتد اما كمتر كسی نسبت به آن‌، واكنشی جدی نشان می‌دهد، مگر آنكه پای آشنایان و دوستان و همكاران قدیمی در میان باشد. اما حقیقتا هیچ ارزیابی درستی از این نمایشگاه‌ها و عكاسان و عكس‌ها صورت نمی‌گیرد. شاید تعداد عكس‌های امروز ما آنقدر زیاد باشد كه بتوانیم واحدی تحت عنوان «عكس در ثانیه» با نشان اختصاری pps تعریف كنیم، اما باز هیچ تحسین و تشویق، یا انتقاد و ایرادی به گوش نمی‌رسد. فضای عكاسی ایران از سویی دچار شتابزدگی و از سویی دیگر در بند ركود و سكوت است. آنجا كه بحث كمیت و ارائه و عكس گرفتن و عكاس بودن است همه شتابزده‌ایم اما هنگام مصرف این محصول نسبتا فرهنگی-هنری یعنی «دیدن» كه می‌رسد سكوت می‌كنیم.

بودا

بینوایان و فرودستان، توانگران و فرادستان همه یکی هستند

پیروزی به دیگران کینه به بار می آورد؛ چرا که شکست یافته رنج می کشد. آن کس آرام و نیکبخت می زید که اندیشه های پیروزی و شکست را رها کرده باشد


بودا، مثل سایر آموزگاران زمانش، از راه بحث، سخنرانی، و تمثیل تعلیم می داد. چون او هم مثل سقراط یا مسیح به فکرش نرسید که تعلیمش را بنویسد، آن را درسوتره («نخ، رشته») هایی خلاصه می کرد تا حافظه را به کار گیرد. این گفتارها، که در یاد پیروانش برای ما محفوظ مانده، ندانسته، نخستین شخصیت برجسته ی تاریخ هند را برای ما تصویر می کند: مردی با اراده ای نیرومند، خویش کام و مغرور، اما با رفتار و گفتاری آرام، و با نیکخواهی بی پایان. او مدعی «روشن شدگی» بود نه وحی؛ هرگز وانمود نکرد که خدای با واسطه ی او با بندگانش سخن می گوید. در مناظره ی شکیباتر، و از هر آموزگار بزرگ بشریت ملاحظه کارتر بود. شاگردانش، که شاید صورت آرمانی او را نشان می دادند، او را چنین می نمودند که کاملاً به اهیمسا عمل می کند: «گوتمه ی زاهد دست از کشتن زندگان برداشته، از ویران کردن زندگانی دوری می گزیند. او که زمانی از طبقه ی کشتریه بود، اینک چوب و شمشیر را به سویی انداخته است؛ از خشونت شرمسار و از عطوفت سرشار است؛ و با همه ی موجوداتی که جان دارند همدردی و مهربانی می کند.... گوتمه چون بدگویی را کنار نهاده، از غیبت رو می گرداند.... بدین سان او، همچون پیوندگر، کسانی را که از هم بریده اند به یکدیگر نزدیک می کند؛ مشوق آنانی است که دوست همند؛ صلح آور، دوستدار صلح، مشتاق صلح، گوینده ی سخنانی است که صلح می آورد.» او همچون لائو – تزه و مسیح آرزو داشت که نیکی به جای بدی، و مهر به جای کین بازگردد؛ و در برابر نفهمی و دشنام خاموش می ماند.

«اگر مردی از سر ابلهی با من بد کند، من او را در پناه مهر بی کینم جای خواهم داد؛ بد هر چه از او بیش آید نیکی من بیش بدو بازخواهد رسید.» وقتی ساده لوحی او را دشنام گفت، بودا، ساکت و خاموش، گوش داد؛ اما چون آن مرد از دشنام گفتن باز ایستاد، بودا از او پرسید: «ای فرزند، اگر مردی نخواهد پیشکشی را که به او می دهند بپذیرد، آن پیشکش از آن که خواهند بود؟» مرد پاسخ داد «از آن پیشکش آورنده.» بودا گفت «پسرم، من نمی خواهم دشنامت را بپذیرم، تمنا دارم که آن را خود نگاه داری.»

بودا به خلاف بیشتر پارسایان طبعی طنزآمیز داشت، و می دانست که ورد در مباحث مابعدالطبیعه ی بدون مزاح، نشان بیذوقی است.

«اگر مردی از سر ابلهی با من بد کند، من او را در پناه مهر بی کینم جای خواهم داد؛ بد هر چه از او بیش آید نیکی من بیش بدو بازخواهد رسید.» وقتی ساده لوحی او را دشنام گفت، بودا، ساکت و خاموش، گوش داد؛ اما چون آن مرد از دشنام گفتن باز ایستاد، بودا از او پرسید: «ای فرزند، اگر مردی نخواهد پیشکشی را که به او می دهند بپذیرد، آن پیشکش از آن که خواهند بود؟» مرد پاسخ داد «از آن پیشکش آورنده.» بودا گفت «پسرم، من نمی خواهم دشنامت را بپذیرم، تمنا دارم که آن را خود نگاه داری.»

بودا به خلاف بیشتر پارسایان طبعی طنزآمیز داشت، و می دانست که ورد در مباحث مابعدالطبیعه ی بدون مزاح، نشان بیذوقی است.

روش تعلیم او منحصر به فرد بود، گرچه تا حدی آن را مدیون آوارگان یا سوفسطایبان سیار زمان خویش بود. از شهری به شهری می رفت. در حالی که شاگردان محبوبش همراه، و هزار و دویست پیرو به دنبالش روان بودند. در فکر فردا نبود، اما به این خرسند بود که ستایشگری از آن شهر به لقمه ای میهمانش کند؛ وقتی در خانه ی روسپییی غذا خورد، پیروانش را بدنام کرد. در کنار روستایی توقف می کرد، و در باغی یا بیشه ای یا رود کناری رحل اقامت می افکند. بعدازظهرها را به خویشتن نگری، و شامگاه را به تعلیم می گذراند. گفتارهایش به شکل پرسشهای سقراطی، تمثیلهای اخلاقی، مناظره ی مؤدبانه، یا سخنان کوتاه بود، و مراد از آن این بود که تعلیمش را به صورت اختصار، آسانی ، و نظم در آورد. گفتار خاصش «چهار حقیقت عالی» بود که در آن نظرش را در این زمینه بیان می کرد که زندگی رنج است، و رنج از آرزوی نفس پیدا می شود، و فرزانگی همانا در فرونشاندن هر گوته آرزوی نفس است.

1- «ای رهروان، این است حقیقت عالی رنج. زاییده شدن براستی رنج است؛ پیری رنج است؛ بیمار رنج است؛ مرگ رنج است، بودن با چیزهای ناخوشایند رنج است؛ دور بودن از چیزهای خوشایند رنج است، به آرزو نرسیدن رنج است؛ سخن کوتاه، پنج بخش دلبستگی رنج است.

2- ای رهروان، این است حقیقت عالی خاستگاه رنج، خاستگاه رنج، آرزوی نفس است که به دوباره زاییده شدن می پیوندد، و به کامرانی و شهوت بسته است کامی که اینجا و آنجا؛ به جستجوست. آن آرزوی نفس این است، آرزوی کام؛ آرزوی هستی؛ و آرزوی نیستی.

3- ای رهروان، این است حقیقت عالی رهایی از رنج، رهایی از رنج همان رهایی از آرزوی نفس است، ترک آن است، روگرداندن از آن، آزادی از آن، و بریدن از آن است، تا آنجا که هیچ نشانی از آن به جا نماند.

4- ای رهروان، این است حقیقت عالی راهی که به رهایی از رنج می انجامد، آن راه در حقیقت راه هشتگانه ی عالیی است که همانا شناخت درست، اندیشه ی درست، گفتار درست، کردار درست، معیشت درست، کوشش درست، حال درست، و خلسه ی درست است.»

بودا معتقد بود که در زندگانی انسان کفه ی رنج چنان سنگینتر از شادی است که بهتر آن می بود که هرگز زاده نمی شد. می گوید بیش از همه ی چهار اقیانوس بزرگ [در رنج مرگ عزیزان] اشک ریخته شده است. در نظر او، زهر هر شادی همان کوتاهی و زودگذری آن است.

 از شاگردی می پرسد «آیا آنچه نپاینده است، رنج است یا شادی؟» پاسخ این است: «رنج است، ای استاد.» پس شر بنیادی تنهاست (یعنی، آرزوی نفس، میل، و طلب)، نه هر میلی، بلکه میل خودخواهانه، میلی که به سوی سود جزء باشد، نه برای خیر کل؛ از همه ی اینها بالاتر آرزوی کام است که به تولید مثل می کشاند، که این، خود، به طور بی هدفی زنجیر وجود را به رنج تازه ای می رساند.

یکی از شاگردانش، از این تعلیم استاد، چنین نتیجه می گیرد که بودا خودکشی را تأیید می کند، اما بودا نظر او را رد می کند؛ خودکشی بیفایده است، چون روان، صفا نیافته، باز در تناسخهای دیگری زاییده می شود تا به فراموشی کامل خود برسد.

وقتی شاگردانش از او خواستند که مفهوم معیشت درست را روشنتر بیان کند، او برای راهنمایی آنها «پنج دستور اخلاقی» را آورد که دستورهای ساده و مختصری است، اما «شاید از ده فرمان موسی جامعتر، و انجام دادنش سخت تر باشد»:

1- خودداری از کشتن هر موجود زنده؛

2- خودداری از بردداشتن چیزی که به شخص داده نشده است؛

3- خودداری از دروغ گفتن؛

4- خودداری از نوشابه های مست کننده، که بیخبری می آورد؛

5- خودداری از زندگی غیرقدسی.

جای دیگری بودا عناصری را به تعلیمش می افزاید که به طور عینی پیشگام مسیح است. «این آیینی باستانی است که هرگز در اینجا دشمنی با دشمنی از میان نرود؛ تنها با نادشمنی از میان برود.» «پیروزی به دیگران کینه به بار می آورد؛ چرا که شکست یافته رنج می کشد. آن کس آرام و نیکبخت می زید که اندیشه های پیروزی و شکست را رها کرده باشد.» او مثل عیسی از حضور زنان ناراحت بود، و مدتها در پذیرفتن آنان به نظام بودایی دو دل بود.

آننده شاگرد محبوبش یک بار از او پرسید:

«استاد ارجمند با زنان چگونه باید رفتار کنیم؟»

- «آن طور که گویی آنان را نمی بینید.»

- «استاد ارجمند، اگر پیش آمد و آنها را دیدیم، چگونه باید با آنها رفتار کنیم؟»

- «گفتگو نکنید.»

- «ولی وقتی که گفتگویی پیش آمد، چگونه با آنان رفتار کنیم؟»

- «اگر چنین شد، هشیار باشید.»

مفهوم ذهنی او از دین مفهومی کاملاً اخلاقی بود؛ او در همه چیز به رفتار و سلوک توجه داشت، نه به مراسم آیینی یا پرستش، مابعدالطبیعه یا خداشناسی.

سخن

 

کسى که مبارزه کند، ممکن است شکست بخورد، ولى آنکه مبارزه نکند، شکست خورده هست. ׳

" برتولد برشت"

 

ياد از گذشته، اميد به فردا، کار و تلاش در زمان حال. ׳

 چه بسيار چيزها که من نيازى به آنها ندارم. ׳

" ارسطو"

مى گويند، آينده با گذشته همانندى دارد، به طورى که ما از روى تجربه، آينده را در مى يابيم...

׳

آنچه آينده بوده است، اکنون به گذشته تعلق دارد، که آن را آينده گذشته مى ناميم... ما آينده گذشته شده را مى شناسيم و نه آينده آينده را ... آيا آينده آينده مانند و مشابه آينده گذشته شده است ؟ هيچ دليلى نمى تواند چنين پرسشى را پاسخ گو باشد، دليل هايى که همواره بر پايه آينده گذشته شده اند. ׳

" برتراند راسل"

مجازات دروغ گو فقط اين نيست که حرف هاى او را کسى باور نمى کند، بلکه در اين است که خودش هم ديگر نمى تواند گفته هاى ديگران را باور کند. ׳

" برنارد شاو"

 خطرناک ترين و جنون آميزترين عقيده اين است که ما عقيده و باور خود را واقعيت محض بدانيم. ׳

" پاول واتسلاويک"

نشانه ثروت تو در آنچه دارى نيست، بلکه در آن چيزهايى است که تو با ميل و افتخار از آنها چشم پوشى مى کنى. ׳

هنگامى که مرگ بيايد، ما ديگر نيستيم و تا آن هنگام که ما هستيم، مرگ نيست. پس چرا ترس از مرگ !؟

" اپيکور"

 

بهترين و مطمئن ترين پايه براى بناى يک ديدگاه جديد: ׳

شناخت اشتباه انجام شده و اعتراف به آن. ׳

" گونتر گراس"

آنجا که اشتباهى هست، تجربه اى هم هست. ׳

" آنتوان چخوف"

زندگى رياضيات است: ׳

خوبى ها را جمع کنيد، دعواها را کم کنيد، شادى ها را ضرب کنيد، دردها را تقسيم کنيد، نفرت ها را زير راديکال بريد، عشق را به توان برسانيد. ׳

" ويکتور هوگو"