«نیویورکر» به گفته‌ی بسیاری از منتقدان ادبی، معتبرترین و تاثیرگذارترین نشریه ادبی دنیا است



«نیویورکر» به گفته‌ی بسیاری از منتقدان ادبی، معتبرترین و تاثیرگذارترین نشریه ادبی دنیا است. این مجله با قدمتی بیش از هشتاد سال فعالیت ادبی، با مهم‌ترین نویسندگان دنیا از جمله ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر و نویسندگانی امروزی‌تر چون جی.دی. سلینجر، پل آستر، تی.سی. بویل، هاروکی موراکامی و جان آپدایک همکاری کرده است. اعتبار «نیویورکر» در این حد است که حتی چاپ یک مطلب در این نشریه آمریکایی در پیشرفت ادبی نویسنده‌ی آن نقش به سزایی دارد، به همین خاطر انتشار داستان، شعر و مقاله در «نیویورکر» یکی از آرزوها و گاه رویاهای اغلب نویسندگان دنیا تبدیل شده است.


مجله‌ی «نیویورکر» هر سال ۴۷ شماره منتشر می‌شود و قسمت‌های مختلفی همچون گزارش، نقد، مقاله، کاریکاتور، شعر و داستان دارد. اولین شماره‌ی «نیویورکر» در هفده فوریه سال ۱۹۲۵ توسط هارولد راس و همسرش جین گرنت خبرنگاران نیویورک تایمز منتشر شد و سردبیری مجله تا سال ۱۹۵۱ به دست راس بود. راس در این مدت با نویسندگان مطرح قرن بیست و بیست و یکم همچون آن بتی، جان چیور، آلیس مونرو و ولادیمیر ناباکوف همکاری کرد. «نیویورکر» در آغاز فعالیت خود به طور معمول دو یا سه داستان در هفته منتشر می‌کرد، اما امروزه کمتر شماره‌ای را شاهدیم که بیشتر از یک داستان در آن منتشر شود. داستان‌های نیویورکر از نظر شیوه‌ی داستان‌نویسی و سبک گستر‌ه‌ی وسیعی دارد و از داستان‌های جان آپدایک گرفته تا سوررئال‌های دونالد بارتلمی در آن منتشر شده است. پس از مرگ راس، ویلیام شان سردبیر مجله شد و بعد او رابرت گوتلیب و سپس تینا براون این سمت را بر عهده گرفتند. از سال ۱۹۹۸ دیوید رمنیک سردبیر «نیویورکر» شده است.


کاریکاتورهای «نیویورکر» از معروف‌ترین کاریکاتور‌های جهان هستند و طرفداران زیادی دارد. «رابرت منکوف» دبیر فعلی بخش کاریکاتورهای «نیویورکر» است و از سال ۱۹۹۸ مسئولیت این بخش را بر عهده دارد. «نیویورکر» همینطور در هر شماره چند کاریکاتور بدون شرح منتشر می‌کند و شماره‌ی بعد بهترین عبارتی که خواننده‌های مجله درباره‌ی آن نوشته‌اند، همراه کاریکاتور منتشر می‌کند. «نیویورکر» با وجودی که مجله‌ای ادبی و هنری است، اغلب اوقات تحلیل‌های سیاسی نیز منتشر می‌کند و دیدگاه لیبرال دارد. با این همه، گزارش‌های سیاسی «نیویورکر» نیز گاه از جنجالی‌ترین گزارش‌های جهان می‌شود و بازتاب بین‌المللی در دیگر رسانه‌های دنیا دارد. برای مثال؛ اطلاعاتی که درباره‌ی زندان‌های مخفی آمریکا در نقاط مختلف جهان چند سال پیش در مقاله‌ای سیاسی در نیویورکر منتشر شد، بازتاب گسترده‌ای داشت و حتی شبکه‌های مهم تلویزیونی همچون بی.بی.سی و سی.ان.ان از آن صحبت کردند. پیش‌بینی جنگ از دیگر مقالات پر سر و صدای «نیویورکر» در سال‌های اخیر است.

رو جلد «نیویورکر» از مهم‌ترین بخش‌های مجله است. رو جلد «نیویورکر» در شماره‌ی ۲۴ سپتامبر سال ۲۰۰۱ که پس از واقعه یازده سپتامبر منتشر شد، از معروف‌ترین روجلدهای «نیویورکر» است که در آن دو برج سازمان تجارت جهانی در پس‌زمینه‌ای سیاه کشیده شده است. این طرح کار «آرت اسپیگلمن» است. دیگر روجلد به‌یادماندی «نیویورکر» مربوط می‌شود به ۲۹ مارس سال ۱۹۷۶ که طرحی بود از «سول استاینبرگ» به نام «چشم‌انداز جهان از خیابان نهم» که به گفته‌ی بسیاری از طرفداران «نیویورکر» به‌یادماندی‌ترین روجلد مجله است. طبق آخرین آمار منتشر شده در سال ۲۰۰۴، «نیویورکر» نزدیک به یک میلیون مشترک دارد و بیشترین خواننده‌اش در کالیفرنیا و سپس در نیویورک است. همچنین میانگین سن خوانندگان مجله در سال ۲۰۰۴ چهل و شش سال بوده است. نیویورکر از اواخر دهه‌ی نود میلادی به اینترنت علاقه‌مند شده و سایت مجله‌ را به آدرس www.newyorker.com تاسیس کرده است. گفته می‌شود که این سایت شامل چهار هزار شماره‌ی مجله و نزدیک به نیم میلیون صفحه‌ آرشیو «نیویورکر» است.

ده چیزی که باید درباره‌ی «عتیق رحیمی» بدانیم

پیش از این دوستی‌ام با «الیاس علوی» و «سید ضیاء قاسمی» که هر دو از شاعران خوب امروز افغانستان هستند، مرا به خواندن شعر «امروز» ادبیات افغان علاقه‌مند کرد. پس از آن با خواندن اشعاری که چه در فصلنامه‌ی «فرخار» یا چه در سایت‌های مختلف دیگر منتشر شده بود، شگفت‌زده شدم. این روزها نیز انتشار مجموعه شعر «من گرگ خیالبافی هستم» سروده‌ی «الیاس علوی» و نمایش «حسین‌قلی مردی که لب نداشت» به کارگردانی «حمید پورآذری» با بازی خوب دوستان افغانی و پیش از آن نمایش «بدون خداحافظی» به کارگردانی «کتایون فیض مرندی» – که دو سال پیش دیدم – مرا بیشتر شیفته‌ی دنیای ادبیات امروز افغانستان کرده. امروزه خجالت می‌کشم که کشورم به بچه‌های افغانی متولد ایران کارت هویت نمی‌دهد و نمی‌توانند دانشگاه بروند و حتی از کشور خارج شوند، در حالی که همین کشورم وقتی اسم از شعرای کهن پارسی می‌آید، بوق و کرنایش گوش آدم را کر می‌کند اما به یاد نمی‌آورد زمانی افغانستان هم جزئی از ایران بوده. بدتر از آن خجالت می‌کشم از نگاه بیشتر هم‌وطنانم وقتی به چشمان یک افغانی نگاه می‌کنند. به‌جای آن بسیار خوشحالم که «گنکور» فرانسه امسال، شانس این را داد که با آثار نویسنده‌ای آشنا شوم که پیش از این نامش را هم نشنیده بودم. یکی از دوستان نزدیک «عتیق رحیمی» پس از اعلام برنده نهایی «گنکور» یادداشتی در «نوول ابزرواتور» نوشت و به ده، یازده چیزی اشاره کرد که باید درباره این نویسنده افغان بدانیم.


کابل عشق من


«عتیق رحیمی» شیفته‌ی آثار «مارگریت دوراس» است. ناشر فرانسوی آثار رحیمی هم همان ناشر آثار دوراس است و اصلا رحیمی به این خاطر کتاب «سنگ صبور» را به این ناشر داده که کتاب‌های دوراس را منتشر کرده است. رحیمی وقتی به فرانسه آمد با آثار دوراس آشنا شد و فیلم «هیروشیما عشق من» را دید. رحیمی در این باره می‌گوید: «به سینما رفتم تا این فیلم را ببینم. هیچی از فیلم نفهمیدم اما با خودم گفتم؛ کابل هیروشیمای من خواهد بود.» رحیمی بعدها ترجمه فارسی یکی از آثار دوراس را در کتابخانه‌ای پیدا کرده و آن را خوانده. می‌گوید: «کتاب حسابی از بین رفته بود و به سختی می‌شد آن را خواند اما برای من به یک گنج تبدیل شد.» بعدها «عتیق رحیمی» با نوشتن «خاک و خاکستر» با «سابرینا نوری» آشنا شد که بعدها این رمان را به فرانسه ترجمه کرد و دنبال ناشر می‌گشتند که عتیق رحیمی هیجان‌زده گفت: «انتشارات پی‌.او.ال، همان ناشری که آثار دوراس را چاپ کرده.»


«عتیق رحیمی» مسیحی، یهودی، مسلمان و بی‌دین است


«عتیق رحیمی» درباره دین حرف جالبی می‌زند. می‌گوید: «من بودائی‌ام چون از ضعف‌هایم آگاهم. من مسیحی‌ام چون به ضعف‌هایم اعتراف می‌کنم. من یهودی‌ام چون ضعف‌هایم را به سخره می‌گیرم. من مسلمانم چون با ضعف‌هایم مبارزه می‌کنم. من بی‌دینم اگر خدا قادر متعال [بر همه چیز قدرتمند] باشد.»


عشق به برادر


«عتیق رحیمی» درباره افغانستان می‌گوید: «هیچ کشوری در جهان به اندازه افغانستان در طول چهل سال با این همه رژیم‌ و حکومت‌ سر و کله نزده است.» رحیمی متولد سال ۱۹۶۲ است. پدر و مادرش لیبرال بودند و به همین خاطر به مدرسه فرانسو‌ی‌زبانان کابل رفت. با کودتای کمونیستی سال ۱۹۷۸ برادر رحیمی کمونیست شد. رحیمی آن روزها شیفته‌ی هنر هفتم بوده و حتی از موسسه «انیشتین» در مسکو بورس تحصیلی می‌گیرد اما به روسیه نمی‌رود. رحیمی بعدها در سال ۱۹۸۴ از فرانسه پناهندگی می‌گیرد اما تا سال ۱۹۹۰ از به قتل رسیدن برادرش مطلع نمی‌شود. امروزه، پدر و مادر رحیمی به همراه یکی از خواهرانش در آمریکا به سر می‌برند و خواهر دیگرش ساکن کابل است. وقتی «گنکور» را اعلام کردند، رحیمی به دوستش گفت: «به سختی می‌توانم زندگی کنم» [و تو به اندکی مرگ احتیاج داری – الیاس علوی]


«سنگ صبور» نخستین رمان فرانسوی رحیمی


رحیمی با وجود تحصیل در مدرسه‌ی فرانسوی‌زبانان کابل و بعدها زندگی در فرانسه، نخستین بار در سال ۲۰۰۲ بود که داستان‌نویسی به زبان فرانسه را آغاز کرد. رحیمی می‌گوید: «وقتی در سال ۲۰۰۲ پس از هجده سال تبعید در فرانسه به افغانستان بازگشتم، آن موقع بود که برای نخستین بار توانستم به فرانسه بنویسم. پیش از آن احساس می‌کردم نمی‌توانم.» رحیمی بعدها برای فرانسه‌نوشتن بیشتر تلاش کرده و در سال ۲۰۰۸ رمان «سنگ صبور» را به فرانسه منتشر کرد. جالب آنکه این سال‌ها جز «رحیمی» نویسندگان غیرفرانسوی زیادی بوده‌اند که آثارشان با اقبال خوبی در این کشور روبرو شده. «جاناتان لیتل» نیز که دو سال پیش «گنکور» برد نمونه‌ی دیگری‌است.


مشکلات رحیمی برای فیلم‌برداری «خاک و خاکستر»


رحیمی در سال ۲۰۰۳ یعنی یک سال و نیم پس از سقوط طالبان و سه سال پس از انتشار رمان «خاک و خاکستر» تصمیم گرفت که فیلمی بر اساس کتابش بسازد. همان موقع بود که به یک روستایی در شمال افغانستان رفت و در این باره می‌گوید: «وقتی دکورمان را نصب کردیم همه‌ی مردم تصور می‌کردند که ما آمده‌ایم تا روستا را بازسازی کنیم. روزی که صحنه آتش را فیلم‌برداری می‌کردیم، آتش به مسجد روستا نزدیک شد و اهالی روستا خشمگین شدند. بعد رفتم و به آن‌ها توضیح دادم و گفتم که داریم فیلم می‌سازیم و می‌خواهیم نشان دهیم چطور کمونیست‌ها روستا را از بین بردند.» روستایی‌ها هم از او با یک قرآن و یک فرش تشکر کردند.


س.ا.ن.س.و.ر کتاب «عتیق رحیمی» در ایران


هشت سال پیش، انتشار رمان «خاک و خاکستر» در ایران با اقبال خوبی روبرو شد. اما بعدها وقتی قرار شد رمان «هزاران خانه‌ی رویا و وحشت» در ایران منتشر شود، آقایان گرامی دستور دادند چهل صفحه از صد و شصت صفحه کتاب حذف شود و رحیمی هم گفت: عمرا. [یا به‌عبارتی: بمانید تو خماری‌اش!]


تاثیر از «بهاالدین مجروح» شاعر افغان


یکی از دوستان نزدیک «رحیمی» به نام «لوران مارشو» می‌گوید: «عتیق رحیمی پسر معنوی شاعر بزرگ افغان بهاالدین مجروح است.» رحیمی نیز خود در این باره تعریف می‌کند: «وقتی چهارده یا پانزده سال داشتم، اتفاقی کتابی از مجروح را در کتابفروشی‌ای در کابل دیدم و آن را خریدم.» رحیمی بعدها شیفته‌ی این شاعر افغانی می‌شود و تمام ترجمه‌های فرانسوی اشعار وی را می‌خواند. «یونگ، فروید و حتی چنین گفت زرتشت را خواندم و آن وقت بود که فهمیدم که مجروح مثل افسانه‌ی پریان است و باید شروع به خواندن همه آثارش بکنم.»


در شرق «پایانی» نیست


«رحیمی» سال‌ها شیفته‌ی سینما بوده. از آثار «ون‌کار وای» لذت می‌برد و «خون به پا می‌شود» پل اندرسون را نیز می‌پسندد و شیفته‌ی کارگردانی «کوبریک» است. رحیمی بعدها در سوربون پاریس بیشتر با سینما آشنا شده اما نکته جالبی در این باره می‌گوید: «همیشه برایم جالب بوده که در فرهنگ غرب، همه چیز به پایان می‌رسد. پایان بندی در غرب مشخص است. اما در فلسفه شرق همیشه تکرار هست و بی‌نهایت و  هیچ‌گاه پایانی نیست.»


«رحیمی» عاشق «شوبرت» است


«عتق رحیمی» جایی تعریف می‌کند: «وقتی مشغول نوشتن سنگ صبور بودم، برخلاف معمول، آهنگ «لیدر» شوبرت را گوش می‌کردم. بعدها بود که فهمیدم شعری شوبرت را بسیار تحت تاثیر قرار داده تا این آهنگ را بسازد و آن شعر می‌گوید: «بنگر مردی که چشمانش باز است اما درونش نمی‌بیند.»


تهیه‌کننده برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی


«عتیق رحیمی» مدت زیادی تهیه‌کننده چندین و چند برنامه‌ی تلویزیونی و رادیویی بوده. این برنامه‌ها را یک شبکه‌ی خصوصی به نام «تله‌تولو» در استرالیا پخش می‌کرده است. این شبکه تلویزیونی سال‌ها بعد شبکه رادیویی «آرمان» را در افغانستان راه‌اندازی کرد. «عتیق رحیمی» در این ایام برنامه‌های تلویزیونی طنز هم ساخته و تا حدودی در افغانستان شهرتی به‌هم زده. «رحیمی» درباره تنها راه نجات افغانستان می‌گوید: «اگر قرار باشد چیزی افغانستان را نجات دهد، آن چیز حتما به فرهنگ و آموزش مربوط می‌شود.»

چارلی پارکر، اسطوره جاودان جز

Charles Parker

در دنیای موسیقی جز وقتی صحبت از اسطوره های فراموش نشدنی این سبک میشود بی هیچ اغراقی باید از چارلی پارکر یاد نمود. نوازنده ای که در زندگیش فراز و نشیب های زیادی را بخود دیده اما همگان وی را بعنوان یکی از شخصیت های بنیادین این موسیقی می شناسند. چارلی پارکر (Charles Parker)در 29 آگوست سال 1920 در شهر کانزاس آمریکا بدنیا آمد. در خانواده ای نه چندان با ثبات. وی لقب "Bird" را برای خود انتخاب نمود عنوانی که بر روی بسیاری از کارهایش میتوان مشاهده کرد مانند : Yardbird Suite

برخلاف دیگر مشاهیر موسیقی در کودکی استعداد چندانی از خود نشان نداد هرچند شرایط نامساعد خانوادگی نیز عاملی بود تا مانع بروز توانایی های وی شود. پدرش فردی معتاد به الکل بود و بیشتر اوقات در خانه حضور نداشت و بعنوان یک خواننده و نوازنده پیانو درکلوپهای مخصوص سیاهان که به آن T.O.B.A می گفتند کار مینمود و مادرش نیز شبها در یکی از فروشگاه های زنجیره ای کار میکرد.

اما علاقه وی به موسیقی از زمانی شروع شد که نوازنده جوانی که ترومبون مینواخت به وی اصول بداهه نوازی را آموخت و شاید مهمترین تاثیر را در زندگی پارکر همین آشنایی با این نوازنده و معلوماتی بود که از وی فراگرفت.

در سن 11 سالگی بود که شروع به نواختن ساکسیفون نمود و در 14 سالگی توانست وارد گروه موسیقی مدرسه شود اما پارکر جوان توانایی خرید ساز را نداشت و به همین دلیل ساکسیفون را از مدرسه قرض میکرد. عدم تمرینات پیوسته با گروه و همچنین عدم آشنایی آکادمیک وی با موسیقی باعث شد تا از گروه اخراج شود. این ناملایمت هایی که در دوران نوجوانی بر فعالیت وی روی داد باعث شد تا مایوس نشود بلکه سعی و تلاش خود را بیشتر نماید.

لطفا" روی ادامه مطلب کلیک کنید.

ادامه نوشته

GUNTER GRASS

    GUNTER GRASS

INTERVIEWER
 

So many of your books, like The Rat, The Flounder, From the Diary of a Snail, or Dog Years, center on an animal. Is there some special reason for that?

GÜNTER GRASS

Perhaps. I have always felt we speak too much about human beings. This world is crowded with humans, but also with animals, birds, fish, and insects. They were here before we were and they will still be here should the day come when there are no more human beings. There is one difference between us: in our museums we have the bones of the dinosaurs, enormous animals that lived for many millions of years. And when they died, they died in a very clean way. No poison at all. Their bones are very clean. We can see them. This will not happen with human beings. When we die there will be a terrible breath of poison. We must learn that we are not alone on the earth. The Bible teaches a bad lesson when it says that man has dominion over the fish, the fowl, the cattle, and every creeping thing. We have tried to conquer the earth, with poor results. 

شما میتوانید برای خواندن ادامه مصاحبه روی لینک کلیک کنید

http://parisreview.org/viewinterview.php/prmMID/2191
   

کلاسیک‌های امروز ادبیات دنیا


«سایبرپرس» یکی از پایگاه‌های مهم خبری منطقه فرانسوی‌زبان «کبک» کشور کانادا است. حدود یک هفته پیش این پایگاه تصمیم گرفت به سراغ منتقدان و صاحب‌نظران ادبیات برود و از آن‌ها لیست «کلاسیک‌های امروز ادبیات دنیا» را جویا شود. به عبارت دیگر از آن‌ها پرسید که به نظرشان کدامیک از رمان‌ها و مجموعه داستان‌هایی که پس از سال ۱۹۸۰ میلادی منتشر شده، در آینده در لیست «کلاسیک‌های ادبیات دنیا» قرار خواهند گرفت. البته این نظرخواهی بیشتر برپایه حدس و گمان بود، چرا که کلاسیک‌های واقعی به مروز زمان مشخص می‌شوند و هر کتابی که آزمون مشکل «گذشت زمان» را به خوبی سپری کند، «کلاسیک» و جاویدان می‌شود. با این حال، به قول مارک تواین «از کلاسیک‌ها زیاد صحبت می‌شود اما کمتر خوانده می‌شوند.» به این معنا که بارها دیده‌ایم که آدم‌های زیادی و حتی منتقدان ادبی بسیاری از شاهکار «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست ستایش می‌کنند، بدون آنکه حتی یک جلد از آن را خوانده باشند.


«سایبرپرس» دو لیست از کلاسیک‌های به اصطلاح امروز ادبیات دنیا ارائه کرده است. در یک لیست نظر پایگاه «سایبرپرس» را بیان کرده و در لیست دیگری از اساتید دانشگاه، منتقدان ادبی، نویسندگان و خلاصه صاحب‌نظران پر‌س‌وجو کرده است. «سایبرپرس» در لیست اولی یعنی همان لیست پیشنهادی خود، این کتاب‌ها را «کلاسیک‌های امروز ادبیات دنیا» معرفی کرده است: «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری» نوشته «ایتالو کالوینو» نویسنده ایتالیایی؛ «عشق در زمان سال‌های وبا» نوشته «گابریل گارسیا مارکز»، «عطر» نوشته «پاتریک سوسکایند» نویسنده آلمانی؛ «انقراض» نوشته «توماس برنهارد»؛ «محبوب» نوشته «تونی موریسون»؛ «ابدیت» نوشته «میلان کوندرا»؛ «روانی آمریکایی» نوشته «برت ایستون الیس»؛ «زیردنیا» نوشته «دن دلیلو»؛ «بدی مونتانو» نوشته «اریک ویلا ماتاس»؛ رمان «جاده» نوشته «کورک‌ مک‌کارتی».


لیست دوم را همانطور که گفته شد صاحب‌نظران تهیه کرده‌اند. «پل بلانژه» استاد دانشگاه، شاعر و ویراستار، این کتاب‌ها را «کلاسیک‌های امروز ادبیات دنیا» معرفی کرده است: «اختراع تنهایی» و «کشور آخرین‌ها» نوشته «پل آستر»؛ «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری» و «آقای پالومار» نوشته «ایتالو کالوینو»؛ رمان‌های «انقراض»، «برادرزاده ویتگنشتاین» و «بازنده» نوشته «توماس برنهارد» و تمام اشعار «روبرتو جواروز» شاعر آرژانتینی. «ژان فرانسوا شاسی» استاد دانشگاه، مقاله‌ و رمان‌نویس این کتاب‌ها را انتخاب کرده است: «سه‌گانه‌ی نیویورکی» نوشته «پل آستر»؛ «انقراض» نوشته «توماس برنهارد»؛ «شبی از شب‌های زمستان مسافری» نوشته «ایتالو کالوینو»؛ «زیر دنیا» نوشته «دن دلیلو»؛ «پزشک عشق» نوشته «لوئیس اردریش»؛ «نصف‌النهار خون» نوشته «کورمک مک‌کارتی»؛ «شهر اعجوبه‌ها» نوشته «ادواردو مندوزا» رمان‌نویس اسپانیایی؛ «عملیات شایلوک» نوشته «فیلیپ راث»؛ «قدرت مگس‌ها» نوشته «لیدی سالوایر» نویسنده فرانسوی؛ «کوری» نوشته «ژوزه ساراماگو».


«الن فیست» شاعر نیز این کتاب‌ها را «کلاسیک‌های امروز ادبیات دنیا» معرفی کرده: رمان‌های «ال.ای. سری»، «قسمت تاریک من»، «داهیلا سیاه» و «ناکجاآباد بزرگ» نوشته «جیمز ال‌روی». «فابین لاروش» نویسنده نیز این کتاب‌ها را کلاسیک دانسته: «ابتذال» نوشته «ماری داریوسک» نویسنده فرانسوی، «زن پنجم» نوشته «هنینگ منکل» نویسنده سوئدی؛ «ذرات بنیادی» نوشته «میشل هولبک» نویسنده فوق‌العاده فرانسوی؛ «سه روز خانه‌ی مادرم» نوشته «فرانسوا ویرگانز» نویسنده بلژیکی؛ «عشق در زمان سال‌های وبا» نوشته «گابریل گارسیا مارکز»؛ «زندگی و مرگ لیلی ریویه‌را» نوشته «کرول زالبرگ»؛ «نبرد» نوشته «پاتریک رمبو» نویسنده فرانسوی؛ «جاده» نوشته «کورمک‌ مک‌کارتی»؛ «سه مژده‌رسان» نوشته «فرد وارگاس» و «بی‌ دخترم هیچ‌وقت» نوشته «بتی محمودی» نویسنده آمریکایی. از میان نویسندگانی که «کاترین ماوریکاکیس» استاد دانشگاه و رمان‌نویس به آن‌ها اشاره کرده، «کورمک مک‌کارتی»، «تونی موریسون» و «مارگارت دوراس» برای رمان «عاشق» شناخته شده‌تر هستند. از میان انتخاب‌های «سباستین رز» کارگردان نیز کتاب‌هایی چون «شبی از شب‌های زمستان مسافری» نوشته «ایتالو کالوینو»؛ «برادرزاده ویتگنشتاین» نوشته «توماس برنهارد»؛ «عشق در زمان سال‌های وبا» نوشته «گابریل گارسیا مارکز»؛ «از کجا تماس می‌گیرم» نوشته «ریموند کارور»؛ «آیات شیطانی» نوشته «سلمان رشدی»؛ «ابدیت» نوشته «میلان کوندرا»؛ «چوپان آمریکایی» نوشته «فیلیپ راث»؛ «رسوایی» نوشته «جی‌.ام.کوتزی» و «برف» نوشته «اورهان پاموک» دیده می‌شوند.


«مارک سگوئن» نقاش نیز این‌ها را انتخاب کرده: «جاده» نوشته «کورمک مک‌کارتی»؛ «ابدیت» نوشته «میلان کوندرا» و کتاب‌هایی از «گابریل گارسیا مارکز»، «فیلیپ راث»، «سوزان سانتاگ» و «مارگارت آتوود». «پاتریک سنه‌کال» رمان‌نویس نیز این کتاب‌ها را کلاسیک‌های آینده دانسته: «عطر» نوشته «پاتریک سوسکیند» و کتاب‌هایی از «رومن گاری»، «املی نوتومب». «آنا سوکولویک» آهنگ‌ساز نیز این‌ها را انتخاب کرده: «عطر» نوشته «پاتریک سوسکیند» نویسنده آلمانی؛ «پاندول فوکو» نوشته «امبرتو اکو» فیلسوف ایتالیایی؛ «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» نوشته «میلان کوندرا» و «سه‌گانه‌ی نیویورکی» نوشته «پل آستر». «ژولی ونسان» استاد دانشگاه و کارگردان سینما نیز کتاب‌هایی از «روبرتو بولانو»، «انریک ویلا ماتاس» و «کارلوس لیسکانو» را انتخاب کرده است.


نتیجه‌گیری: باز هم معتقدم که زمان بهترین داور در انتخاب «کلاسیک‌های امروز ادبیات دنیا» است اما از میان تمام نویسندگانی که اسم‌اشان در بالا ذکر شده، به نظرم انتخاب این نویسندگان نسبت به دیگر نویسندگان ذکرشده معقول‌تر بوده است: ایتالو کالوینو، گابریل گارسیا مارکز، پل آستر، تونی موریسون، میلان کوندرا، دن دلیلو، کورمک مک‌کارتی، فیلیپ راث، ژوزه ساراماگو، میشل هولبک، مارگارت دوراس، مارگارت آتوود، ریموند کارور، سلمان رشدی،‌ جی‌.ام.کوتزی، اورهان پاموک، املی نوتومب، رومن گاری [که البته پیش از این کلاسیک شده] و امبرتو اکو.


نام «توماس برنهارد» بارها از زبان بسیاری از این منتقدان تکرار شده و برایم بسیار جالب بود که اکثر این صاحب‌نظران از آثار این نویسنده و نمایشنامه‌نویس اطریشی لذت برده‌اند اما خودم هیچ‌ ازش نمی‌دانم و هیچ نخوانده‌ام. ارائه این چنین لیست‌هایی هیچ فایده‌ای هم که نداشته باشد، لااقل همچین نویسنده‌هایی را به آدم معرفی و تصور ما را از نویسندگان خوب دنیا کمی به واقعیت نزدیک‌تر می‌کند. از غایبان اصلی این لیست،  یکی «هاروکی موراکامی» نویسنده فوق‌العاده‌ی ژاپنی و دیگری «ماریو بارگاس یوسا» غول ادبیات آمریکای لاتین است که من یکی هیچ شکی به «کلاسیک‌ شدن‌»اشان ندارم. از «گنتر گراس» هم نمی‌شود نامی نبرد. باز هم باید به این نکته توجه کرد که این لیست‌ها همگی مربوط به آثاری هستند که پس از سال ۱۹۸۰ منتشر شده‌اند وگرنه نویسندگانی چون «جی‌.دی‌.سلینجر» و «دوریس لسینگ» و دیگر بزرگان ادبیات پیش از این کلاسیک شده‌اند.

Salvador Dali

 

 

Of War

 

zoomed in Close up of The Above art," Gala of the spheres ", Original Salvador Dali
pencil singed litho

برای دیدن مابقی عکسها روی ادامه کلیک کنید.

 

ادامه نوشته

زبان‌ مبدا و غايتي‌ براي‌ تحليل‌ بررسي‌ آراي‌ لودويك‌ ويتگنشتاين

زبان‌ مبدا و غايتي‌ براي‌ تحليل‌
بررسي‌ آراي‌ لودويك‌ ويتگنشتاين

     در سال‌ 1889 در وين‌ به‌ دنيا آمد؛ در خانواده‌يي‌ كه‌ از ثروت‌ و شهرت‌ قابل‌ توجه‌ برخوردار بود. پدرش‌ از صاحبان‌ صنايع‌ فولاد در اتريش‌ بود. لودويك‌ نيز به‌ ماشين‌ آلات‌ و صنايع‌ مهندسي‌ علاقه‌ مند بود. تحصيلاتش‌ را در رياضيات‌ و فيزيك‌ و مهندسي‌ گذرانيد و در مهندسي‌ هوايي‌ تخصص‌ گرفت. «اصول‌ رياضيات» برتراند راسل‌ او را به‌ سمت‌ فلسفه‌ كشانيد.

مهندسي‌ را رها كرد، به‌ كمبريج‌ رفت‌ و زير نظر خود راسل‌ اصولش‌ را فرا گرفت. اين‌ فراگيري‌ و ابداعاتي‌ كه‌ خود بدان‌ افزود تحرير «رساله‌ي‌ منطقي‌ - فلسفي» را سبب‌ شد. او در اين‌ زمان‌ 31 سال‌ بيشتر نداشت. رساله‌اش‌ مورد توجه‌ فراوان‌ قرار گرفت. خود نيز گمان‌ نمود كه‌ همه‌ي‌ پرسشهاي‌ اساسي‌ فلسفه‌ را پاسخ‌ گفته‌ است‌ بنابر اين‌ فلسفه‌ را رها كرد، اما اين‌ بخت‌ و اقبال‌ و يا دقيقتر بگوييم‌ انديشه‌ و تعمق‌ را داشت‌ كه‌ به‌ نارسا و ناكافي‌ بودن‌ نظريه‌هايش‌ پي‌ ببرد و خود از آن‌ روي‌ برگرداند. آنچه‌ را گفته‌ بود انكار و بار ديگر به‌ فلسفه‌ روي‌ آورد و به‌ مطالعه‌ و انديشيدن‌ مشغول‌ شد. اين‌ بار ديگر جز يك‌ مقاله‌ي‌ كوتاه‌ تا پايان‌ عمر چيزي‌ منتشر نكرد.   در سال‌ 1951 درگذشت‌ و اينك‌ طرفداران‌ و شاگردانش‌ مجال‌ آن‌ را يافته‌ بودند تا دست‌ نوشته‌هايش‌ را منتشر كنند.

«تحقيقات‌ فلسفي» دومين‌ كتاب‌ او در سال‌ 1953 دو سال‌ پس‌ از مرگش‌ منتشر شد. رويگرداني‌ فيلسوف‌ از آراي‌ نخستينش‌ در اين‌ كتاب‌ به‌ خوبي‌ مشهود است، هر چند كه‌ زبان‌ همچنان‌ مبناي‌ نظريه‌ي‌ او مي‌باشد و در كانون‌ توجه‌اش.  ويتگنشتاين‌ در «رساله» از تصوير معنا سخن‌ مي‌گويد. اين‌ تصوير را كلماتي‌ كه‌ در يك‌ جمله‌ در كنار هم‌ چيده‌ مي‌شوند ايجاد مي‌كنند. به‌ عبارتي‌ جملات‌ بيانگرامري‌ واقع‌ در جهان‌ هستند.

 به‌ ازاي‌ هر جمله‌ وضعي‌ واقعي‌ در جهان‌ وجود دارد. فصل‌ مشترك‌ جملات‌ و امور واقع‌ در جهان‌ تصويري‌ هستند كه‌ ايجاد مي‌شوند. اجرا و عناصر تصاوير نيز داراي‌ همان‌ ترتيبي‌ هستند كه‌ در دنيا وجود دارد. ويتگنشتاين‌ از اين‌ گفته‌ها مي‌خواهد اين‌ نتيجه‌ را بگيرد كه‌ آنچه‌ را كه‌ زبان‌ منعكس‌ مي‌كند همان‌ واقعيت‌ جهان‌ است، در نتيجه‌ زبان‌ منعكس‌ كننده‌ي‌ واقعيت‌ و مرز بين‌ معنا و بي‌معنايي‌ است.   

هر اسم، مدلولي‌ دارد، يعني‌ ما به‌ ازايي‌ در جهان‌ خارج‌ دارد. هر گاه‌ اسامي‌ به‌ نسبتي‌ خاص‌ در كنار يكديگر چيده‌ شوند به‌ نحوي‌ كه‌ اين‌ نسبت‌ منطبق‌ با نظيرش‌ در جهان‌ خارج‌ مي‌تواند آينه‌ي‌ تصويري‌ باشد كه‌ در جهان‌ خارج‌ وجود دارد. از اين‌ رو هم‌ ساختار جملات‌ آينه‌ي‌ جهان‌ واقعي‌ است‌ و هم‌ جهان‌ واقعي‌ آينه‌ي‌ ساختار زبان‌ و جملات.

   ويتگنشتاين‌ با شكافت‌ و تحليل‌ ساختار زبان‌ مي‌خواست‌ ساختار جهان‌ را كشف‌ و واقعي‌ را از غير واقعي‌ و معنا را از مهمل‌ جدا كند. او در اين‌ راستا به‌ ويژگيهاي‌ سطحي‌ زبان‌ نظر نداشت‌ بلكه‌ به‌ زيرساختهاي‌ جملات‌ توجه‌ داشت. او از اين‌ زيرساختها به‌ عنوان‌ «جمله‌هاي‌ ابتدايي» ياد مي‌كند.

جمله‌ هاي‌ ابتدايي‌ در آن‌ سوي‌ رابطه‌ي‌ تصوير با ساخت‌ واقعيت‌ قرار دارند.  اما جملات‌ همواره‌ ايجابي‌ نيستند بلكه‌ سلبي‌ نيز مي‌باشند. وقتي‌ مي‌گوييم‌ «يك‌ درخت‌ در باغچه‌ هست» جمله‌ وضعيتي‌ واقعي‌ را تصوير مي‌كند، اما آنگاه‌ كه‌ گفته‌ مي‌شود «يك‌ درخت‌ در باغچه‌ نيست» آنگاه‌ واقعيتي‌ كه‌ تصوير مي‌شود چيست؟ پرسش‌ از «تصوير» كردن‌ است؛ يعني‌ تصوير كردن‌ «نيستي» چگونه‌ امكانپذير است؟ ويتگنشتاين‌ نه‌ و نيستن‌ و نفي‌ و يا و اگر و از اين‌ قبيل‌ را ثابتهاي‌ منطقي(1) مي‌گويد كه‌ تصوير نيستند بلكه‌ رساننده‌ي‌ مفاهيمي‌ هستند كه‌ اين‌ مفاهيم‌ حكم‌ به‌ امكانهايي‌ مي‌كنند، اما اين‌ حكمها قطعي‌ و مطلق‌ نيستند، چرا كه‌ اساساً‌ نمي‌شود درباره‌ي‌ آنها سخن‌ گفت.

ويتگنشتاين‌ «اخلاق»، «دين» و «هنر» را از اين‌ دست‌ مي‌داند. نمي‌شود در باره‌ي‌ آنها سخن‌ گفت، هر كوششي‌ در اين‌ باره‌ بي‌معنا است‌ هر چند كه‌ آنها جزء امور مهم‌ زندگي‌ هستند. اما ويتگنشتاين‌ در دوره‌ي‌ دوم‌ حيات‌ فلسفي‌اش‌ نظريه‌ي‌ تصويري‌ معنا را رها كرد و به‌ جاي‌ تصوير معنا نظريه‌ي‌ كاربردي‌ يا ابزاري‌ معنا را بر جاي‌ آن‌ نشاند. او در اين‌ نظريه‌ واژه‌ها را در حكم‌ ابزاري‌ مي‌داند كه‌ در جملات‌ گوناگون‌ كاربردهاي‌ مختلف‌ پيدا مي‌كنند.

 ديگر ساخت‌ جهان‌ واقعي‌ نيست‌ كه‌ ساخت‌ زبان‌ را تعيين‌ مي‌كند بلكه‌ ساختار زبان، چگونگي‌ تفكر درباره‌ي‌ جهان‌ را معين‌ مي‌كند. مفاهيمي‌ كه‌ زبان‌ فراهم‌ مي‌كند، نحوه‌ي‌ انديشه‌ و نگرش‌ را نيز رقم‌ مي‌زند.

ادامه نوشته

جشن پنجاهمین سال اكران «زندگی شیرین» فدریكو فلینی در آکادمی اسکار

به مناسبت پنجاهمین سال اكران فیلم «زندگی شیرین» اثر معروف كارگردان نام‌دار ایتالیایی فدریكو فلینی، مجموعه برنامه‌ها و مراسم‌هایی در كشورهای مختلف به مدت دو سال برگزار خواهد شد.
فیلم «زندگی شیرین» كه در سال ۱۹۵۸ وارد مرحله نگارش فیلم‌نامه، در سال ۱۹۵۹ فیلم‌برداری و در سال ۱۹۶۰ اكران شد، از آثار ماندگارسینمای ایتالیا محسوب می‌شود كه فدریكو فلینی آن را كارگردانی كرد.
به گزارش خبرگزاری رویترز، به مناسبت پنجاهمین سال نمایش این فیلم، مجموعه مراسم‌های یادبودی از خانه‌ی شخصی فلینی تا آكادمی اسكار برگزار خواهد شد.
آكادمی اسكار به‌همین مناسبت نمایشگاهی را از تاریخ ۲۴ ژانویه تا ۱۹ آوریل با موضوع «كتاب رویاهایم» درباره‌ی فلینی برگزار خواهد كرد.
این مراسم‌ها هفته‌ی گذشته در ریمینی ایتالیا با برگزاری یك همایش بین‌المللی درباره‌ی فیلم «زندگی شیرین» آغاز شد كه منتقدین، جامعه‌شناسان، موسیقی‌دانان و روان‌شناسانی از سراسر جهان در آن حضور داشتند و به مدت دو روز جوانب مختلف این فیلم ۱۷۸ دقیقه‌ای سیاه و سفید را مورد تحلیل قرار دارند.
ازمیان تمام كارگردانانی كه كسب اسكار را تجربه كرده‌اند، فدریكو فلینی در مقام كارگردان، توانست چهاربار جایزه اسكار بهترین فیلم غیرانگلیسی را كسب كند و از این حیث همچنان ركورددار است.
فلینی در سال‌های ۱۹۵۶ برای «جاده»، ۱۹۵۷ برای «شب‌های كابیریا»، ۱۹۶۳ برای «هشت‌ونیم» و در سال ۱۹۷۴ برای «آماركورد» چهار اسكار بهترین فیلم غیرانگلیسی را برای سینمای ایتالیا به‌همراه آورد

کایه‌دو سینما باز هم «همشهری کین» ولز را برگزید

منتقدان مجله معتبر فرانسوی کایه دو سینما فهرست 100 فیلم برتر تاریخ سینما را از نگاه خود منتشر کردند که شاهکار سال 1941 اورسن ولز در صدر آن قرار دارد.
ایندیپندنت اعلام کرد «همشهری کین» که اولین فیلم بلند ولز است، داستان یک جوان آرمانگرای ثروتمند را به تصویر می‌کشد که رسوایی و فساد او را به پیرمردی منزوی و پشیمان تبدیل می‌کند.
رده دوم این فهرست به طور مشترک از آن فیلم 1955 «شب شکارچی» ساخته چارلز لاتن با بازی رابرت میچم و فیلم فرانسوی «قاعده بازی» (ژان رنوار، 1939) شد. «طلوع» (فریدریش ویلهلم مورنا، 1927) با حضور جرج اوبراین و جنت گینور و «آتالانت» (ژان ویگو، 1934) با بازی ژان داسته، دیتا پارلو و میشل سیمون رده‌های چهارم و پنجم فهرست کایه دو سینما را به خود اختصاص داده‌اند.
فهرست مجله کایه دو سینما این ماه در قالب یک کتاب مصور و توصیفی منتشر شد و فیلم‌های این فهرست را 76 کارگردان، منتقدان و دست اندرکاران سینمای فرانسه انتخاب کرده‌اند. تمام 100 فیلم انتخاب شده از پنجشنبه پیش تا ژوئیه سال آینده در پاریس نمایش داده می‌شود.
بیشتر فیلم‌های انتخاب‌شده از سوی کایه دو سینما، آمریکایی هستند و بسیاری از فیلم‌های فرانسوی نیز در فهرست 100 فیلم برتر این مجله دیده می‌شود، اما حتی یک فیلم بریتانیایی نیز در این فهرست حضور ندارد.
مجله کایه دو سینما که به جرات تاثیرگذارترین مجله سینمایی تاریخ مطبوعات است، فیلم‌هایی از آلمان، ایتالیا، اسپانیا، روسیه، سوئد، هند و ژاپن را نیز انتخاب کرده‌ است.
در فهرست فیلم‌های منتخب کایه دو سینما هیچ اشاره‌ای به «لارنس عربستان» دیوید لین نشده و این در حالی است که فیلم لین در فهرست 100 فیلم برتر تاریخ سینما که از سوی موسسه فیلم آمریکا در هالیوود منتشر شد، رده هفتم را از آن خود کرد. هیچ فیلمی از پیتر گرین‌اوی یا کن لوچ فیلمسازان بریتانیایی نیز در فهرست حضور ندارد.
آلفرد هیچکاک و چارلی چاپلین نیز که متولد بریتانیا هستند، تنها با فیلم‌های آمریکایی خود در این فهرست دیده می‌شوند. ژان میشل فردون سردبیر کایه دو سینما حضور نداشتن فیلم‌های بریتانیایی در فهرست 100 فیلم برتر به انتخاب این مجله را "در خور توجه" اما "غیرعمدی" دانست و گفت: این مسئله نه به خاطر نگاه ضدبریتانیایی، بلکه ناشی از انتخاب‌های فردی 76 نفر از دست‌اندرکاران سینما در فرانسه است.
هیئت داوران کایه دو سینما چهار فیلم فرانسوی را در فهرست 20 فیلم اول فهرست گنجانده‌اند. «آواز در باران» 1952 که به جرات کلاسیک‌ترین فیلم موزیکال آمریکایی تاریخ سینماست و دو وسترن معروف «جویندگان» (جان فورد،‌ 1956) و «ریو براوو» (هوارد هاکس، 1959) نیز در میان 20 فیلم اول هستند.
کایه دو سینما به جرات روشنفکرترین مجله سینمایی است و چند نویسنده و منتقد معروف آن از جمله ژان لوک گدار، فرانسوا تروفو، کلو شابرول و ژاک ریوت چند سال پس از آغار انتشار این مجله در اوایل دهه 1950 فیلمسازانی مطرح شدند.

فهرست 20 فیلم اول فهرست 100 فیلم برتر تاریخ سینما به انتخاب کایه دو سینما به شرح زیر است:

1- «همشهری کین»، 1941، اورسن ولز
2- «شب شکارچی»، 1955، چارلز لاتن
2- «قاعده بازی»، 1939، ژان رنوار
4- «طلوع»، 1927، فریدریش ویلهلم مورنا
5- «آتالانت»، 1934، ژان ویگو
6- «ام»،1931، فریتس لانگ
7- «آواز در باران»، 1952، جین کلی و استنلی دانن
8- «سرگیجه»، 1958، آلفرد هیچکاک
9- «بچه‌های بهشت»، 1945، مارسل کارنه
9- «جویندگان»، 1956، جان فورد
9- «حرص»، 1924، اریک فون استروهایم
12- «ریو براوو»، 1959، هوارد هاکس
12- «بودن یا نبودن»، 1942، ارنست لوبیچ
14- «داستان توکیو»، 1953، یاسوجیرو اوزو
15- «تحقیر»، 1963، ژان لوک گدار
16- «اوگتسو مونوگاتاری»، 1953، کنجی میزوگوشی
16- «روشنایی‌های شهر»، 1931، چارلی چاپلین
16- «جنرال»، 1927، باستر کیتن
16- «نوسفراتو، یک سمفونی وحشت»، 1922، فریدریش ویلهلم مورنا
16- «اتاق موسیقی»، 1958، ساتیاجیت رای