Dio درگذشت


دیورونی جیمز دیو، ابرخواننده‌ی موسیقی هارد راک/ هوی متال، در روز 16 می (27 اردی‌بهشت) در حالی‌که برگزاری کنسرتش در ترکیه به‌تعویق افتاده بود، به‌دلیل سرطان معده درگذشت. این خبر برای موسیقی معاصر و طرفداران جنون‌زده موسیقی متال و به‌خصوص طرفداران ایرانی این نوع موسیقی بسیار تلخ بود. خیلی از موزیک‌بازهای ایرانی برای رفتن به کنسرت دیو در استانبول لحظه‌شماری می‌کردند که این انتظار با مرگ دیو پایان یافت.
شاید خیلی از آن‌ها هم مثل من در میانه‌های دهه 1370 و در حالی‌که چند کاست Pink Floydو Metallica تمام دارایی‌شان از موسیقی راک بود، یک‌روز در حال نگاه کردن به سی‌دی‌های فروشگاه بتهوون به آلبومی برخورده‌اند به نام کلاسیک راک‌های دهه‌ی 1970 و خریدن این آلبوم فصل جدیدی از موسیقی را برای‌شان رقم زده است. آلبومی که  آثار درخشانی مثل پلکانی به بهشت/Stairway to Heaven از لِدزپلین، سربازِ اقبال/Soldier of Fortune از دیپ‌پرپل و... و معبد پادشاه/ The Temple of the King از گروه رین‌بو با صدای سحر‌آمیز رونی جیمز دیو، آن‌را شکل می‌داد. این اولین برخورد من با عالی‌جناب دیو بود. طنازی خشن لحن آواز خواندن او در این قطعه خیلی‌ها را برای پیداکردن آلبوم‌های رین‌بو/Rainbow  مشتاق کرد. من هم در جست‌وجوی رین‌بو بالاخره چند آلبومی که دیو خواننده‌ی گروه بود را پیدا کردم. هرچند که خواننده های دیگر گرروه rainbow مثل گراهم بنت هم صاحب صداهایی حیرت‌آور بودند اما دیو در Rainbow سرفصل مسائل مهمی در موسیقی متال شد.
دیو  را پدرخوانده‌ی‌ شکل موسیقی پاور متال می‌دانند. اجراهایش و لحن خاص و متفاوت او ریچی بلک‌مور، ابر نوازنده‌ی گیتار الکتریک سبک هارد راک و متال را به این واداشت تا دیو را به‌عنوان خواننده برای گروه Rainbow برگزیند. دیو تا پیش از آن در گروه بلوز راک ELF در مسند بیسیست وخواننده حضور داشت. اما هم‌کاری با بلک‌مور فصل دیگری از زندگی او را رقم زد. لحن جادویی دیو، در آواز خواندنش، او را در کنار اوزی آزبرن  برجتسه‌ترین آوازه‌خوان این سبک قرار می‌دهد.
آزبرن در سال 1980 بِلک سَبَث/ Black Sabbath را ترک کرد و دیو در مسند آوازه‌خوان و ترانه‌سرای آلبوم بهشت و جهنم/Haven and Hell، کارش را با Black sabbath آغاز کرد. آلبومی که این گروه را به دوران اوج بازگرداند. اما دیو 3 آلبوم بیش‌تر با گروه نبود و خود را تمام‌وقت در اختیار گروه شخصی خود با همان عنوان دیو قرار داد.

اما دیو یک خواننده‌ی صرف نبود، ترانه‌سرا و آهنگ‌سازی مهم در تاریخ موسیقی متال هم محسوب می‌شد. مرگ دیو، خاموشی یکی از صداهای شاخص موسیقی معاصرغرب است. این خواننده در ترانه‌هایش به چالش‌های اساطیری انسان امروز می‌پرداخت. او و بخش عمده‌ای از موسیقی متال در پی تشکل ارتشی از شوالیه‌ها، در برابر نیروی شر یا همان دول استعمارگر بودند. اما دیو یک انسان معمولی بود و در کنار همسرش زندگی خوشی را سپری می‌کرد. دیو جزو موسیقی‌دانان پیش‌گام  امور خیریه بود. او در سال 1980  پروژه‌ای با عنوان Hear 'n Aid را به‌راه انداخت که طی آن تعداد زیادی از گروه‌های متال برای مردم فقیر آفریقا آواز خواندند. گروه‌هایی هم‌چون ایرون میدن/Iron maiden، جوداس‌پریست/Judas priest، کیس/KISSو راش/RUSH.

دیو شمایل روح عاصی انسان تحقیرشده‌ی معاصر بود که خلا اساطیر او را آزار می‌داد و او با اجراهایی جادویی درپی ابراز دردی مشترک برای علاقه‌مندان این نوع موسیقی بود. دیو با اقتدار بر صحنه‌ی نمایش ظاهر می‌شد تا آن‌جا که کم‌تر کسی متوجه قد کوتاه و اندام نحیفش می‌شد.
مرگ Dio بار دیگر خطر پایان اسطوره‌های هنر موسیقی را به ما اعلام می‌کند نسلی که آرام آرام رو به انقراض است.

کشف دو اثر جدید از موتسارت

کارشناسان در شهر سالزبورگ اتریش از کشف دو قطعه موسیقی جدید از آثار ولفگانگ آمادئوس موتسارت خبر داده اند.

به گفته مسئولان بنیاد بین المللی مطالعه آثار و زندگی موتسارت، نسخه های این دو قطعه که برای پیانو تصنیف شده، از مدتها پیش در اختیار این بنیاد بوده است.

قرار است این قطعات هفته آینده در مراسمی رسمی اجرا شود و تا آن زمان جزییات زیادی درباره آنها منتشر نخواهد شد.

در ماه ژانویه یکی از آثار دیگر موتسارت که نسخه آن سالها در گوشه یک کتابخانه فرانسوی کشف نشده باقی مانده بود، برای نخستین بار اجرا شد.

آهنگسازی پرکار

یک سخنگوی بنیاد بین المللی مطالعه آثار و زندگی موتسارت گفت که جزییات کامل این قطعات تازه کشف شده، در دوم ماه اوت رسما اعلام خواهد شد.

او افزود که این آثار روی پیانویی که به خود موتسارت تعلق داشته، اجرا خواهد شد.

موتسارت که در سال 1791 در سن 35 سالگی در گذشت در طول عمر کوتاه خود، بیش از 600 اثر شناخته شده تصنیف کرد.

موتسارت آهنگسازی را در سن پنج سالگی آغاز کرد و آثار او از جمله تصنیفاتی برای پیانو، موسیقی مجلسی، اپرا و قطعات آوازی را در بر می گیرد.

قطعه جدیدی از موتسارت که در ماه ژانویه برای نخستین بار در حضور جمع کوچکی از شنوندگان در شهر نانت فرانسه به اجرا در آمد اثری دو دقیقه ای بود که این آهنگساز اتریشی برای ویولن تصنیف کرده است.

نسخه این اثر توسط کارمندان کتابخانه شهر نانت کشف شد و سپس کارشناسان در ماه سپتامبر سال 2008 در نیویورک تعلق این اثر به موتسارت را تایید کردند.

100 گیتاریست برتر the 100 greatest guitarist of all the time




www.rollingstone.com/news/coverstory/5937559/page/1




500 Greatest Albums of All Time بر اساس مجله rollingstone

http://www.rollingstone.com/news/story/5938174/the_rs_500_greatest_albums_of_all_time

http://www.rollingstone.com/news/story/5938174/the_rs_500_greatest_albums_of_all_time

 

Tonality تنالیته

اگر کمی حرفه ای به موسیقی پرداخته باشیم حتما" برداشت مشخصی از تنالیته داریم و کم و بیش درک مشترکی از آن بدست آورده ایم و میتوانیم درک خود از تنالیته را برای دوستانی که موسیقی می دانند بازگو کنیم. اما اگر بخواهیم تنالیته را برای افرادی که موسیقی را علمی نمی دانند تشریح کنیم موضوع کمی پیچیده میشود. چرا که تعریف کردن تونالیته بدون استفاده از واژه هایی مانند گام، مد، آکورد، نت و ... بسیار پیچیده و دشوار است.

خوشبختانه از آنجایی که همه هنرها به نوعی ارتباط بسیار نزدیکی با هم دارند و تعاریف و تحلیل های متفاوت در هر شاخه هنری می تواند با کمی تغییر و تصحیح در سایر شاخه ها هم بکار رود، می توانیم از نقاشی برای تعریف تنالیته کمک بگیریم. چرا که درک عمومی مردم در ارتباط با تنالیته (که واژه بنظر خیلی فنی و سختی هم می آید) در زمینه نقاشی به مراتب بیش از موسیقی می باشد. برعکس آن هم کاملا" وجود دارد مثلا" مردم درک بهتری از ریتم در موسیقی دارند تا در نقاشی لذا می توان از تعریف ریتم در موسیقی برای درک ریتم در نقاشی استفاده کرد.

به بحث اصلی بپردازیم، تونالیته در موسیقی به ما اجازه میدهد که درک درستی از زوایای مختلف در موسیقی داشته باشیم، تنالیته محدودیتی است که ما با انتخاب آن برای موسیقی حساب و کتاب خاصی ایجاد میکنیم و می گوییم که موسیقی ما باید در این چهارچوب حرکت کند، دقیقا" مانند پرسپکتیو در نقاشی یا طراحی. شما هنگامی که می خواهید نقاشی واقعی یک منظره ای را بکشید در حالت عادی باید موضوع مورد نظر خود را از یک زاویه خاصی نگاه کنید و تصمیم بگیرید که آنرا از آن زاویه بکشید و چنانچه بخواهید تصویر واقعی آن منظره را بکشید باید از همان یک زاویه به موضوع نگاه کنید.

پورتره یک زن از داویینچی Potrait of a Lady, by da Vinci

 
پورتره یک زن از داویینچی بعنوان یک مثال ساده اگر بخواهیم صورت یک شخص را از جلو بکشیم هرگز نخواهیم توانست مشخصات اجزایی از صورت مثلا" بینی یا گوش را از زاویه نیم رخ در آن تصویر نمایش دهیم. تونالیته هم دقیقا" همین نقش را بازی میکند. (برخلاف اغلب کارهای پیکاسو که از جهت پرسپکتیو تنالیته خاصی ندارند)

نکته ای که به آن باید دقت کرد این هست که در نقاشی هنگامی که شما از یک زاویه به موضوع نگاه میکنید علاوه بر آنچه میبینید رعایت مسائل دیگری برای شما واجب است، نورپردازی، کنتراست، شدت رنگ ها و ... . بعنوان مثال هنگامی که نور از بغل به صورت می تابد شما مجبور هستید آنرا رعایت کنید و اگر می خواهید همانچیزی را که میبینید بکشید باید تاثیر نور را فقط در یک طرف صورت نمایش دهید. پس انتخاب زاویه دید برای شما محدودیت هایی را پدید می آورد که ملزم به رعایت آن هستید و مطابق آن باید میان سایر المانهای نقاشی موارد مشخصی را رعایت کنید. دقیقا" مانند عکسی که یک دوربین از یک صحنه میگیرد این عکس با پرسپکتیو درست می باشد و کاملا" حقیقی و تنال هست. (بافرض اینکه دروبین پاسخ مناسبی به رنگ یا شدت نور میدهد)

پس بطور خلاصه در هنر نقاشی اگر بخواهیم تنال کار کنیم باید همانند واقعیت هایی مانند زاویه دید، رنگ، نحوه تابش نور و ... را رعایت کنیم تا نقاشی ما تنال باشد. بدیهی است شما می توانید در هریک از پارامتر های زاویه دید، رنگ، نور و ... تنالیته را بهم بزنید و هنر جدیدی خلق کنید و یا تنالیته نقاشی را به سمت و سوی خاصی هدایت کنید.

نقاشی نمایش داده شده در ابتدای متن که از پیکاسو می باشد از لحاظ زاویه دید به هیچ وجه تنال نیست چرا که امکان ندارد شما بتوانید شخصی را اینگو (بینی از بغل، چشم از جلو) ببینید، اما از لحاظ ترکیب رنگها یا تابش نور دارای تنالیته خاصی می باشد. اما نقاشی دوم تنال هست – هر چند نوعی زردی در آن مشاهده میشود که حالت خاصی به تنالیته رنگها میدهد - چرا که از لحاظ زاویه دید و سایر المانهای نقاشی تنالیته خاصی در آن رعایت شده است. بنابراین با یک مقایسه ساده شما تفاوت این دو نقاشی را حس خواهید کرد و بسادگی متوجه میشود که کار داوینچی به مراتب تنال تر از کار پیکاسو می باشد. در ارتباط با موسیقی نیز همین گونه هست که بزودی در بحث های بعدی به آن
خواهیم پرداخت

روی ادامه مطلب کلیک کنید.

ادامه نوشته

زندگی بدون موسیقی اشتباهی بزرگ بوده است

زندگی بدون موسیقی اشتباهی بزرگ بوده است". آری این همان کلام آشنای فردریش نیچه، در باب ستایش موسیقی است. البته همه ما می دانیم که شروع تفکرات نیچه به شدت تحت تاثیر افکار دیگر فیلسوف هم وطن خود شوپنهاور بوده است. اما سئوالی که اینجا برای من مطرح می باشد این است که آیا نیچه نیز چون او موسیقی را نه تنها از سایر جلوه های زندگی که از سایر هنرها نیز جدا می سازد یا خیر؟

بدون شک در ستایشگری شوپنهاور و نیچه از موسیقی تفاوتهایی وجود دارد.

نگاه بدبینانه شوپنهاور به جهان و پدیده ها و اعتقاد به این اصل که ما قادر به درک اشیاء آن طور که می باشند یا به قول کانت "اشیاء فی نفسه"، به مثابه بودها یا ذاتها نیستیم، هنر و در تعالی ترین نمود آن، موسیقی(به اعتقاد شوپنهاور)، گریزگاهی می شود برای زندگی. درحالیکه نگاه مثبت تر نیچه، تلقی او از موسیقی را به صورت پدیده ای جهت ارتقاء حیات منعکس می کند. در حقیقت نیچه بر این باور بود که موسیقی می تواند زندگی را معنا بخشد و به آن ارزش زیستن بدهد.

شاید بتوان گفت بنیادی ترین فرق میان تفکر نیچه و شوپنهاور در نوع ستایش از موسیقی، بر مبنای برداشت آنها از تجربه های زیبایی شناختی است. اینکه شوپنهاور به معنای واقعی قائل به التزام تجربه های زیبایی شناختی جهت پناه از جبر نعمت زندگی و احساس درد بی پایان آن، می باشد در حالیکه تمام اساس و پایه فلسفه نیچه از هنر و اندیشه هنر برخاسته است و این تلاش قدرتمندانه بر مبنای زیبایی شناختی، جهت کشف خود زندگی آنگونه که با ارتقاء کیفیت آن از طریق اصالت، عظمت و تراژدی می باشد.

چنان که خود او در زایش تراژدی میگوید: فقط در لباس یک پدیده زیبایی شناختی است که عالم و هستی توجیه می یابد و در همین کتاب ادامه می دهد که: زندگی در کنه و اساس هر موضوعی است و با تمامی تغییرات ظاهری بصورتی غیر قابل تغییر لذت بخش است.

شاید بتوان این طور تفسیر کرد که در فلسفه شوپنهاور انسان کودکی است که از دستان بزرگ و بی رحم زندگی که مبتنی بر رنج است به جایی مثل سرزمین موسیقی پناه می برد تا باری با تجربه لذت، توان سازش و تسلیم را بیابد و به حالتی عاری از تنش دست یازد، حال آنکه برای نیچه موسیقی شیوه ای است برای تسلط یافتن بر زندگی که هیجان و برانگیختگی را همراه خود دارد.

می توان در نگاهی کلی تر نیز این موضوع را پی گرفت و تفاوتها و شباهتها را در باب هنر موسیقی در تفکرات این دو فیلسوف بررسی نمود. شوپنهاور به طور آشکاری ملحد بوده است. هر چند که تز او در متافیزیک به بیان وجود منبعی می پردازد که به ما امکان می دهد تا به ذات واقعیت پنهان در جهان محسوس پی ببریم، با این وجود، الحاد شوپنهاور یقینا بر طول مدت عمر آرامش معنوی ناشی از درک زیبایی شناختی اثر می گذارد و آنرا کوتاه میکند.

از این جهت است که در مواجهه با درک لذت از هنر، برانگیختگی فیزیولوژیکی برای او مقدم می شود بر تاثر و احساس که این نیز با شیوه زیبایی شناختی معرفت که شوپنهاور از آن دفاع می کرده در تضاد است. به عقیده من الحاد شوپنهاور نیز برهدف غایی عشق و زندگی که همانا در فلسفه او مرگ معرفی می شود نیز تاثیر بسزایی دارد. او از به چنگ آوردن زندگی و به خصوص معنای عشق کاملا نا امید و ناتوان است در حالیکه نیچه به تاثیرات معنوی هنر و بخصوص موسیقی از منظری که می تواند انسان را فاعل بر زندگی کند بسیار معتقد است.

بنابراین نظر به ملحد بودن نیچه قضاوتی بسیار سطحی از بیرونی ترین سطح اندیشه اوست. او به شدت مسیحیت را رد می کرد و اعتقاد داشت که خدا مرده است اما در کلیت بیان اعتقاداتش نگرشی مذهبی دارد. او معتقد است که مرگ خداوند زندگی انسانها را با فقدان معنا مواجه ساخته است. شاید کج اندیشه ای نیچه ای که امروزه گریبان خوانندگان یکبار خوان کتابهای او را گرفته است با فرازی بسیار حیرت انگیز در فراسوی نیک و بد ترمیم یابد: فرمانبرداری ممتد در یک سو: که از آن در دراز مدت همیشه چیزی پدید می آید و همواره پدید آمده است که به خاطر آن زندگی بر روی زمین ارزش داشته باشد مانند فضیلت، هنر، موسیقی، رقص، خرد، معنویت، ناب، دیوانه وار و الهی.

در این فراز کاملا می بینیم که نیچه نیاز هنرمند به انضباط معنوی را مورد توجه قرار داده است وجهت اتکاء و وابستگی چیزی غیر از خود یا "من" را طلب می کند.

روی ادامه مطلب کلیک کنید.

ادامه نوشته

چارلی پارکر، اسطوره جاودان جز

Charles Parker

در دنیای موسیقی جز وقتی صحبت از اسطوره های فراموش نشدنی این سبک میشود بی هیچ اغراقی باید از چارلی پارکر یاد نمود. نوازنده ای که در زندگیش فراز و نشیب های زیادی را بخود دیده اما همگان وی را بعنوان یکی از شخصیت های بنیادین این موسیقی می شناسند. چارلی پارکر (Charles Parker)در 29 آگوست سال 1920 در شهر کانزاس آمریکا بدنیا آمد. در خانواده ای نه چندان با ثبات. وی لقب "Bird" را برای خود انتخاب نمود عنوانی که بر روی بسیاری از کارهایش میتوان مشاهده کرد مانند : Yardbird Suite

برخلاف دیگر مشاهیر موسیقی در کودکی استعداد چندانی از خود نشان نداد هرچند شرایط نامساعد خانوادگی نیز عاملی بود تا مانع بروز توانایی های وی شود. پدرش فردی معتاد به الکل بود و بیشتر اوقات در خانه حضور نداشت و بعنوان یک خواننده و نوازنده پیانو درکلوپهای مخصوص سیاهان که به آن T.O.B.A می گفتند کار مینمود و مادرش نیز شبها در یکی از فروشگاه های زنجیره ای کار میکرد.

اما علاقه وی به موسیقی از زمانی شروع شد که نوازنده جوانی که ترومبون مینواخت به وی اصول بداهه نوازی را آموخت و شاید مهمترین تاثیر را در زندگی پارکر همین آشنایی با این نوازنده و معلوماتی بود که از وی فراگرفت.

در سن 11 سالگی بود که شروع به نواختن ساکسیفون نمود و در 14 سالگی توانست وارد گروه موسیقی مدرسه شود اما پارکر جوان توانایی خرید ساز را نداشت و به همین دلیل ساکسیفون را از مدرسه قرض میکرد. عدم تمرینات پیوسته با گروه و همچنین عدم آشنایی آکادمیک وی با موسیقی باعث شد تا از گروه اخراج شود. این ناملایمت هایی که در دوران نوجوانی بر فعالیت وی روی داد باعث شد تا مایوس نشود بلکه سعی و تلاش خود را بیشتر نماید.

لطفا" روی ادامه مطلب کلیک کنید.

ادامه نوشته

ریچارد رایت، نوازنده کیبرد و يکی از بنیانگذاران گروه راک پینک فلوید بر اثر ابتلا به سرطان در سن 65

 
رایت
ریچارد رایت، نوازنده کیبرد و يکی از بنیانگذاران گروه راک پینک فلوید بر اثر ابتلا به سرطان در سن 65 سالگی درگذشت.

سخنگوی آقای رایت اعلام گفت: "خانواده ریچارد رایت، يکی از بنیانگذاران پینک فلوید، با ناراحتی فراوان اعلام کرد که ریچارد امروز پس از مبارزه ای کوتاه با سرطان درگذشت."

وی افزود که خانواده آقای رایت در اين موقعیت دشوار خواهان احترام به حریم خصوصی شان هستند.

ریجارد رایت (ریک)، راجر واترز، سيد بارت، و نيک ميسون که همه دانشجوی دانشگاه کمبريج بودند در سال 1965 گروه پینک فلوید را پايه گذاشتند. در سال 1968 ديويد گيلمور جايگزين سيد بارت شد که به دليل مشکلات روحی - روانی از گروه کناره گرفته بود.

در سال 1983 راجر واترز از اين گروه جدا شد و پینک فلوید با سه عضو دیگر راه خود را ادامه داد.

راجر واترز بارها از ديويد گيلمور، نيک ميسون و ریچارد رايت به دليل استفاده " بدون اجاره" از آثارش، شکايت کرد.

آخرین باری که این چهار نفر با هم بر روی صحنه رفتند، در جریان کنسرت 'لايو - ايت' در تابستان سال 2005 بود.

تعدادی از آهنگهای بهترين آلبومهای اين گروه از جمله "نيمه تاریک ماه" و "کاش اينجا بودی" از ساخته ریجارد رایت است.

 

سرگذشت پیانو

 
اگر به موسیقی علاقه ‌دارید و در بازار کتاب، به دنبال کتاب‌های تخصصی یا نیمه‌تخصصی درباره این حوزه گشته باشید، شاید متوجه منابع محدود کتاب‌های موسیقی، خصوصا موسیقی غربی شده باشید؛ کتاب‌هایی که در آنها اطلاعات کامل درباره سازها و آهنگسازان وجود داشته باشد و خواننده علاقه‌مند و حتی حرفه‌ای را با سرگذشت موسیقی آشنا کند. بسیاری از دانشجویان رشته موسیقی با این کمبود کتاب‌های مرجع مواجه شده‌اند. انتشارات ناهید از سال ۸۱ دست به انتشار کتاب‌هایی در حوزه موسیقی زده که تاکنون سه جلد از این مجموعه چاپ شده است. «سرگذشت پیانو»، «سرگذشت آهنگسازان بزرگ» و «سرگذشت موسیقی جاز» سه کتابی هستند که تا به حال با ترجمه و پژوهش «پرتو اشراق»، مترجم نام‌ آشنا، منتشر شده‌اند که از این بین «سرگذشت موسیقی جاز» هفته گذشته به بازار عرضه شد. سه کتابی که معرفی‌شان را می‌خوانید، گرچه کتاب‌های تخصصی موسیقی نیستند، اما در آنها اطلاعات جامع و کاملی وجود دارد که علاقه‌مندان به این حوزه را با سرگذشت موسیقی‌هایی که درباره‌شان نوشته شده، آشنا می‌کند.
سرگذشت پیانو
بسیاری از مردم از جمله حرفه‌ای‌های عرصه موسیقی وقتی با مدارک باقیمانده از نوازندگان بزرگ روبه‌رو می‌شوند، حیرت می‌کنند. بسیاری از این مدارک صوتی است و به قبل از سال ۱۹۲۵ تعلق دارد و دسترسی به آنها ساده نیست. در میان فهرست بلند‌بالای نوازندگانی که قبل از شروع قرن بیستم بسیار فعال بودند و صفحاتی از آثارشان وجود دارد به نام‌های مهمی بر می‌خوریم. از طریق بررسی صفحات موسیقی موجود، می‌توانیم آگاه شویم که نوازندگان قرن نوزدهم چگونه و با چه کیفیتی وارد تجارت موسیقی شدند. تعدادی از این پیانیست‌ها کار خود را بعد از اختراع برق و ساخته شدن گرامافون‌های برقی در تجارت موسیقی ادامه دادند و آنچه را می‌نواختند، به ناشران آثار می‌فروختند. «سرگذشت پیانو»، کتابی ا‌ست که تاریخچه پیانو و نوازندگان بزرگ آن ‌را بررسی می‌کند. مجلات و نقدهای روزنامه‌ای از سال ۱۸۰۰ به بعد، نامه‌ها و نوشته‌های نوازندگان، نامه‌های موسیقیدانان و مصنفان به دوستان‌شان درباره آثاری که از نوازندگان شنیده‌اند و اظهارنظر مردم زمان درباره آنچه که روی صحنه‌های موسیقی می‌دیدند، مستنداتی هستند که در فراهم کردن تصاویر و متون این کتاب از آنها استفاده شده است منبع دیگری که در تدوین این کتاب به کار رفته، صحبت‌های استادان موسیقی معاصر درباره نوازندگان است. آن‌طور که نویسنده کتاب، هارولد شوئنبرگ در مقدمه‌اش گفته است، مقدار زیادی از این اطلاعات کاملا غیراعتماد بود. به گفته او مردان سالخورده موسیقی همیشه تمایل دارند که در گذشته‌ زندگی کنند و چشم‌اندازی را که از آن‌روزها در مقابل دیدگان ما می‌گشایند، آلوده به اوهام و خیالات شخصی ایشان است و پرده‌ای از مه غلیظ شکوه و افتخار نه چندان واقعی جلوی واقعیت‌ها را می‌گیرد و نمی‌گذارد تصویر درستی به ما برسد.
شوئنبرگ هدف از نوشتن این کتاب را جستجو میان همین خاطرات عنوان می‌کند، به این امید که آنچه غیرواقعی است دور بریزد و آنچه را که می‌تواند در روشن کردن تصویر نوازندگان بزرگ مفید باشد، برگزیند. در «سرگذشت پیانو» از نوازندگان بزرگ یاد خواهد شد، نه به قصد داستان‌سرایی و نقل احوال بلکه به نیت مطالعه در نقش مهم و اساسی نوازندگان بزرگ پیانو که تاثیرات شگفت‌آوری بر نسل خود به جا گذاشتند و در بسیاری از موارد در نوع نگاه نسل‌های بعد به فلسفه موسیقی دخالت کردند. در این کتاب دقت شده که چهره‌های اصلی پیانو از قلم نیفتند و مسیر نوزاندگی پیانو از موتزارت و کلمنتی تا زمان حاضر به عنوان یکی از نیروهای عمده جهان موسیقی روشن شود.
«سرگذشت پیانو» ۳۸ فصل دارد و کتاب به لحاظ خاطره‌هایی که در آن وجود دارد و نثر نیمه داستان‌گونه بخشی فصل‌ها، خواندنی و جذاب است که همین ویژگی باعث می‌شود مخاطب با کتابی صرفا تخصصی روبه‌رو نشود.
سرگذشت آهنگسازان بزرگ
بسیاری از مخاطبان و علاقه‌مندان موسیقی کلاسیک، با نوازندگان و آهنگسازان بزرگ آشنا هستند و تا به حال کتاب‌های بسیاری چاپ شده که در آنها منحصرا درباره زندگینامه و سرگذشت یک آهنگساز یا نوازنده نوشته شده است. کتاب‌هایی مثل سرگذشت موتزارت یا بتهوون. «سرگذشت آهنگسازان بزرگ»، زندگینامه بسیاری از نوازندگان و آهنگسازان بزرگ را با نثری روان و خواندنی در کنار هم دارد. کتاب «سرگذشت آهنگسازان بزرگ»، نوشته هارولد شوئنبرگ برای نخستین‌بار در سال ۱۹۷۰ به چاپ رسید و سال ۸۵ در ایران ترجمه و چاپ شد. در این کتاب که روایات‌اش تا به امروز کشیده می‌شود تاکید بر واژه «بزرگ» است. آهنگسازان بزرگ هر یک از راه مخصوص به خود جهت و جریان موسیقی را تغییر داده‌اند ولی گرچه به ذهن آگاه بشریت دست نیافتند، اما موفق شدند به هشیاری و آگاهی مردم مغرب‌زمین نفوذ کنند. آهنگسازان بزرگ تقریبا همیشه بزرگ‌ترین شخصیت‌های زمان خود شناخته می‌شدند و در زمان خود رهبران و پیشروان نیز بودند زیرا موسیقی آنان در سراسر جهان بر نسل بعد تاثیر می‌گذاشت.
نویسنده در مقدمه کتاب‌اش گفته سوالی را مطرح کرده است: آیا جهان در موسیقی امروز شخصیت‌های برجسته و بزرگی ارائه داده است؟ شخصیت‌هایی همپایه موتزارت، هایدن، بتهون، بارتوک و...؟ اگر بخواهیم منصفانه بیندیشیم قضاوت در این‌باره دشوار است. امروز آهنگسازان همه‌جا دنبال شیوه‌ای مخصوص می‌گردند. دنبال سبک و روش اما باید اعتراف کنیم که از این میان هرگز پیشروان، رهبران و نوابغی چون بتهوون، برلیوز، واگنر و. . . ظهور نکرده است. نویسنده معتقد است برای اینکه بتوانیم کتاب زندگی آهنگسازان بزرگ را با وقایع و اوضاع روز تطبیق دهیم راهش این است که درباره آهنگسازان بزرگ زیاد سخت نگیریم.
شوئنبرگ به گفته خودش، این کتاب را برای شنونده عامی اما باهوش و علاقه‌مند به موسیقی نوشته است. او کوشیده که جمعیت موسیقی به لحاظ تاریخی، از کلادیو مونته وردی تا امروز را فراهم کند. هیچ نابغه و موسیقیدان و آهنگساز بزرگی را ندیده‌ایم که از گذشتگان خود تاثیر نگرفته باشد. کتاب حاضر به‌طور مشروح به زندگی و احوال آهنگسازان بزرگ می‌پردازد. در این کتاب جنبه‌های تفسیری و تکنیکی در نهایت اختصار بیان شده که برای خوانندگان غیرمتخصص نیز قابل استفاده باشد.
هارولد شوئنبرگ در ۴۱ فصل این کتاب، شرح زندگانی آهنگسازان بزرگ را از مونته وردی آغاز کرده. نه به این لحاظ که پیش از او آهنگساز بزرگی وجود نداشته بلکه به این علت که موسیقی او مجموعه‌ای ست با کیفیتی فعال که می‌توان آن‌ را متداول و همه‌گیر دانست.
سرگذشت موسیقی جاز
در چند سال اخیر، به موسیقی جاز خصوصا در بین جوانان توجه بسیاری شده است. اما تا به حال کتابی درباره تاریخچه این موسیقی یا زندگینامه اشخاص جاز منتشر نشده بود. انتشار «سرگذشت موسیقی جاز» در بازار کتابی که تقریبا هیچ اثری از موسیقی جاز در آن وجود نداشت، اتفاق خوبی بود. این کتاب 700 صفحه‌ای را یوآخیم برنت نوشته که به تازگی در ایران ترجمه و چاپ شده است.
یوآخیم ارنست برنت ۷۷ سال زندگی کرد و یکی از معروف‌ترین چهره‌های جاز بین‌المللی بود. برنت خود اهل موسیقی بود و ترومپت می‌نواخت. کتاب «سرگذشت موسیقی جاز» در میان آثار او، برجسته‌ترین است. ربنت رساله‌ها و مقاله‌های دیگری هم داشت که در مطبوعات آلمانی زبان منتشر می‌شد. کتاب حاضر ۱۶ بار چاپ شد و در آمریکا به عنوان یک کتاب مرجع شناخته می‌شود.
موسیقی جاز را فریاد دادخواهی سیاهان خوانده‌اند. سیاهان، ساکن دشت‌های باز، روح باد را تسخیر کرده بودند و ضربات تام‌تام را بر آن سوار می‌کردند و به دور دست‌ها می‌فرستادند. تام‌تام از عناصر مهم و شاید مهم‌ترین عنصر فرهنگی بود و آلت خبررسانی به شمار می‌رود. ریشه جاز در صدای تام‌تام بود که باد آن‌ را با خود به آن ‌سوی اقیانوس برد. هدف نویسنده از تدوین این کتاب، دست‌یافتن به خصوصیات و کیفیات این نوع موسیقی است. از رگتایم و نیوارلئان تا اسلوب‌های برجسته و روش‌های نوین نوازندگی امروز. نویسنده قصد دارد در این کتاب به دور از هرگونه تعصب که اغلب از پارتیزان‌های پیر جاز قدیم در برابر اسلوب‌های نوین به ظهور می‌رسد، وسعت و تمامیت همه‌جانبه موسیقی جاز را به نمایش بگذارد. او در این کتاب نکات برجسته‌ای را شرح می‌دهد که جاز توانسته برای خود فراهم آورد و موفق شده از نظر ارزشیابی، نقد و آموزش در سطحی انکارناشدنی قرار گیرد و موفقیتی جهانی برای خود دست و پا کند.
آن‌طور که مترجم در درآمد این کتاب نوشته است، تولد جاز آمریکایی قطعا در قرن بیستم نیست. دست‌کم چند قرن سابقه دارد، ریشه‌های خود را به قاره سیاه فرستاده و از آنجا تغذیه می‌کند. خیلی از نظریه‌های جنبی درباره این نوع موسیقی در این کتاب جایی ندارد. محتوای این کتاب به پدیده سوینگ و نظریات بداهه‌نوازی، بلوز، تغییر شکل صدا در جهت‌ فرازهای اساسی جاز، مسئله کشش و استحکام آن، توسعه طبل و سازهای ضربی و در نهایت تعریف جاز مربوط می‌شود. یوآخیم برنت تلاش کرده تا این نوع موسیقی را با مقیاس‌های خود بررسی کند و از مقایسه و نقد آن به لحاظ مقیاس‌هایی که به سایر فرهنگ‌هایی موسیقایی تعلق دارد پرهیز کند. در «سرگذشت موسیقی جاز» به صفحات معروف جاز نیز اشاره شده است.
این کتاب در هشت فصل نوشته شده که فصل نخست درباره سبک‌های موسیقی جاز است و فصل دوم نوازندگان و آهنگسازان جاز از بادی بولدن تا اورنت کولمن را شامل می‌شود. عناصر جاز و ادوات جاز فصل‌های سوم و چهارم را تشکیل می‌دهند و فصل پنجم به خوانندگان جاز می‌پردازد. فصل ششم و فصل هفتم ارکسترهای بزرگ جاز و کوبوهای جاز هستند.
در فصل هشتم اما، پژوهش پرتو اشراق درباره اشخاص موسیقی جاز را می‌خوانیم. به گفته این مترجم و پژوهشگر، نویسنده کتاب در متن آن جایی برای توضیح و شرح زندگانی اشخاص جاز نگذاشته و از همین رو، بخش پایانی کتاب با عنوان «اشخاص جاز» به معرفی اشخاص جاز از نیوارلئان تا آوانگارد می‌پردازد. این بخش بر اساس حروف الفباست و شامل مواردی چون سال و محل تولد و چگونگی ورود به عرصه جاز می‌شود.
در گفت‌وگو با مترجم
پرتو اشراق، متولد سال ۱۳۲۴ در تهران و تحصیل‌کرده دانشکده هنرهای دراماتیک است. او گرچه در سینما درس می‌خواند اما بعدها کار فیلم را رها کرد و به ترجمه روی آورد. این مترجم درباره هدف از ترجمه و انتشار کتاب‌هایی که معرفی شد می‌گوید: «هدف ما آشنا کردن مردم با مقوله موسیقی است. من پیشنهاد ترجمه و انتشار این کتاب‌ها را به ناشر ارائه کردم و او استقبال کرد و این مجموعه منتشر شد. چندین سال پیش یکی از دوستان من از آمریکا کتابی برای من درباره پیانو فرستاد. اینکه بزرگان پیانو چه کسانی بودند و اطلاعاتی درباره این ساز. من این کتاب را خواندم و از آن خوشم آمد و ترجمه‌اش کردم. این کتاب همین‌طور مانده بود تا اینکه روزی چاپ آن‌ را به ناشر پیشنهاد کردم و او پذیرفت. که بعد از آن خود آقای کریمی منبع کتاب آهنگسازان او درباره زمینه انتشار این کتاب‌ها و جای خالی آنها در بازار کتاب می‌گوید: ما در حوزه موسیقی کتاب‌های تخصصی کم داریم. البته این کتاب‌ها که در این مجموعه منتشر شده‌اند، تخصصی نیستند. اینها کتاب‌هایی هستند که درباره موسیقی و سیر تحولات آن اطلاعات عمومی می‌دهد. پیش از این درباره موسیقی ایرانی کتاب‌هایی نوشته شده است. مثل کتاب‌های مرحوم روح‌الله خالقی ولی درباره موسیقی غربی منابع فارسی به آن صورت وجود نداشت. غیر از یکی دو تا کتاب مثل «چگونه از موسیقی لذت ببریم». به همین خاطر فکر کردیم که این زمینه خالی وجود دارد و همین کمک کرد تا این مجموعه را منتشر کنیم. » فصل پایانی کتاب «سرگذشت موسیقی جاز» پژوهش پرتو اشراق درباره اشخاص جاز است. او در این‌باره توضیح می‌دهد: «در متن کتاب آدم‌هایی بودند که اسامی‌شان آماده و درباره خودشان و اهمیت کارشان صحبت شده است. اما به‌طور مفصل درباره این اشخاص چیزی نوشته نشده بود. به همین خاطر به فکر افتادم حالا که از این اشخاص نام برده شده، منابعی پیدا کنم که این اشخاص به‌طور کامل معرفی شوند. بعد از پیدا کردن منبع، عکس‌هایشان را نیز پیدا کردم که نتیجه این پژوهش 200 صفحه پایانی کتاب «سرگذشت موسیقی جاز» شد. »
این مجموعه اما با موسیقی جاز به پایان نمی‌رسد: «بعد از سرگذشت موسیقی جاز، سرگذشت موسیقی پاپ است. اینکه این نوع موسیقی از کجا آمده و چه کسانی در آن بوده‌اند که ترجمه آن را به پایان رساندم و بعد از آن قصد دارم به موسیقی راک و رپ بپردازم.»

Progressive Metal


گروه تول يکي از بزرگترين گروههاي جنبش Progressive Metal ( متال مترقي ) است . اين گروه در سال 1990 توسط آدام جونز adam jones ( گيتاريست ) ، ماينارد جيمز کين maynard james keenan ( خواننده ) ، پال دَمور ( باسيست ) و دني کَري danny carey ( درامر ) در لوس آنجلس شکل گرفت .
پيشتاز آنها ( ماي نارد جيمز کين ) يکي از ديوانگان موسيقي هارد راک است .
موسيقي آنان خشم آگين و قدرتمند است و با فضاهاي بي نظير ترکيب شده است . ترانه هاي بلند و غير طبيعي ، اشعار پيچيده ، معاني تجريدي و کليپهاي ويدئويی بسيار بسيار عجيب از آنها گروهي خلاف جريان اصلي موسيقي ساخته است .
براي فهميدن اينکه گروه تول از کجا پيدايش شد ابتدا لازم است سعي کنيم مغز تول يعني ماينارد( خواننده و رهبر گروه ) که به شيوني بيرحم مجهز است را بشناسيم . ماينارد در يک خانواده ي متعصب مسيحي و در شهر آکرون از ايالت اوهايوي آمريکا متولد شد و اوقات زندگي اش را در دانشکده وست پوينت و دانشکده ي نظامي ارتش آمريکا گذراند و سرانجام در 1982 به ارتش آمريکا پيوست . اگر همين مساله براي برانگيختن يک جوان به عصبيت نباشد پس بايد اين را هم اضافه کنيد که او در کودکي توسط ناپدري اش مورد تجاوز جنسي قرار مي گرفت! که در ترانه ي ( زندان سکس ) کوشيده ست تا احساس خود را از آن خاطرات تلخ نشان دهد . وي پس از رهايي از ارتش به لوس آنجلس گريخت ، جايي که دوست قديمي اش آدام جونز سعي کرد او را به تجربه اي جديد از موسيقي بکشاند .

جونز در فيلمهاي سينمايي مسئول جلوه هاي ويژه ي تصويري و مجسمه ساز بود و در شغل خود يکي از بهترينها بود . کار بر روي جلوه هاي ويژه ي فيلمهاي بي نظيري مانند : ترميناتور 2 ، غارتگر 2 و پارک ژوراسيک ذهنش را بر روي اين موضوع متمرکز کرده بود که مي تواند ويدئوهاي خوبي بسازد .
وقتي ماينارد تصميم گرفت احساسات خود را فرو بنشاند هر دو شروع کردند به نوشتن ترانه هايي و بزودي نيز براي گروه خود يک درامر جستند . چند تا آمدند و رفتند تا اينکه دني کري همسايه ي آنها در کمپاني تحت قراردادشان ZOO در گروهي بنام Green Jello درامر بود براي ورود در گروهشان ابراز علاقه کرد .
چهارمين قطعه ي پازل نيز زماني کامل شد که براي ساخت يک فيلم جستجو مي کردند . آنها در آوريل 1991 باسيست ِ گروه Spokane را از واشنگتن به لس آنجلس و گروهشان منتقل کردند . و حالا ديگر بناي گروه تول کامل شده بود.
آنها با يکديگر به يکباره تول در مسير شهرت قرار دادند . در ماه مارس 1992 آنها آلبوم کوچک اما تاثيرگذار ِ opiate را انتشار دادند . آلبومي با 7 قطعه ترانه که بشدت هرچه تمام تر از سياهي آکنده بود که مي توانست مانند الفباي جديدي براي اين گروه هوي متال بکار رود .
در آوريل 1993 مسيرشان را با شرکت در تور مشهور Rollins Band سرعت دادند و اولين آلبوم بلند خود را با نام Undertow ارائه کردند . سفري عميق به انزواي تاريک روح ماينارد ؛ و بسيار بيشتر از opiate ملوديک . با ترانه هايي بيمار گونه مانند "Sober," "Prison sex” شروع و پاياني گيج کننده با ترانه ي Disgustipated .
جلد اين آلبوم تصويري از مجسمه ي يک قفس ميله اي ترسناک بود که توسط جونز ساخته شده بود .

آنها سال 93 در تور Lollapalooza راه خود را پيدا کردند . اجراهاي فراوان زنده شان که با هيجان و ديناميک فراوان همراه بود در کارشان تاثير مثبت داشت . اعضاي گروه آنقدر در اين تورها تلاش کردند تا گروه به روند رو به رشد ثابتي دست پيدا کند .
در آگوست همان سال کليپ ويدئويي Sober در MTV به نمايش در آمد و گروه ، جوايز بهترين گروه تازه وارد و بهترين کليپ موسيقي را از آن خود کرد . قبل از پايان آن سال نيز با دو گروه Fishbone و Rage against machine يک تور گروهي راه انداختند و جاي خود را در ميان گروه هاي پرطرفدار متال باز کردند .
اگرچه 3 سال طول کشيد تا تول آلبوم بعدي خود را عرضه کند اما آنها در اين زمان بيکار ننشستند و Undertow را پلاتينيوم کردند و همچنين دومين کليپ ويديويي را بر روي ترانه ي prison sex ساختند که بلافاصله در 1995 و اينبار هم در MTV جايزه ي بهترين جلوه های بصری را ربود .
در سال 95 باسيست گروه پال دمور از گروه براي مدتي کوتاه جدا شد و به گروه هاي ديگري پيوست . و نزديک به سه ماه بعد جاستين چنسلور justin chancellor عضو تشکيل دهنده ي گروه Peach به گروه ملحق شد و در ماه مي سال 96 تول با عوض کردن تهيه کننده ي خود از کينگ کريمسون کنار کشيد و به استاديوي سيلويا ميسي ، که اولين پروژه هاي غير حرفه اي شان را در گذشته تهيه کرده بود ، بازگشتند . آلبوم بعدي آنها Aenima در اکتبر 96 منتشر شد و بسرعت موفقيت تجاري آلبوم قبلي را پشت سر گذاشت و در جدول فروش به مقام دومي دست يافت . اين آلبوم که گرسنگي عذاب آور هزاران طرفدار گروه را برطرف کرده بود نشان دهنده ي پيشرفت و جاه طلبي عظيم تول چه در موسيقي و چه در اشعار بود و نيز ثابت کرد که سطح سليقه و انتظار طرفداران از تول بسيار بالا رفته است . پس از اين آلبوم بود که گروه مدتي از يکديگر جدا شد و ماينارد گروهي را به نام Perfect Circle A تاسيس کرد .
تول در سال 2001 آلبوم Lateralus را انتشار داد که در آن تک آهنگ خيره کننده ي ( تفرقه ي مذهبي ) Schism برنده ي جايزه ي گرمي براي بهترين ترانه ي متال آلترناتيو در سال 2002 شد .

ماينارد در توضيح پيامهاي گروهشان مي گويد : ما در آهنگها به مسائل متفاوتي اشاره مي کنيم ولي مسئله ي اصلي پيرامون اين جريان است که چرا من در اين جهان زندگي مي کنم ؟ و اگر زنده هستم به خاطر اين دلايل است در غير اينصورت ، هرگز بدنيا نمي آمدم .

 

حتما بخوانید

 

 

ظرف چند سال اخير و يا آثار هنری وارداتی مختلف از کشورهای ديگر و يا حتی اگر بخواهيم دقيق‌تر وارد مقوله موسيقی بشويم، با نيم نگاهی به کنسرت‌های سال‌های اخير و يا آثاری که به صورت سي‌دی‌های صوتی و تصويری در اختيار مخاطبين قرار مي‌گيرند، تب تند و شديد روشنفکر‌نمايی و بورژوازی در جامعه را به روشنی مي توان دريافت. حال بسته به نوع و ژانر هر موسيقی، شيوه و روش برخورد و واکنش اقشار مختلف جامعه با آن نيز تغيير مي کند.

به عنوان مثال برای نشان دادن ارادت و علاقه به يک ژانر، احتياج به کمی چاشنی درویش‌مسلکی و برای ديگری کمی حس نوگرايي و ژست روشنفکرمعابانه و برای ژانری ديگر به اندکی عرق ملی يا قومی نياز است!

اگر باز هم بخواهيم دقيق‌تر و جزیی‌تر به يک بخش کوچک اما پر حاشيه بپردازيم که بتوان نتيجه بهتری نيز از اين بحث گرفت، کافی است موسيقی سمفونيک ايران و اجراهای مختلف توسط ارکستر سمفونيک تهران به رهبری رهبران ايرانی در سالهای اخير را بررسی کرد. اين مساله، که رهبران ايرانی نيز، به خصوص آنهايی که در خارجه تحصيل کرده و از قضا همگی هم بهترين و با سوادترين و مهمترين موزيسين‌های تاريخ موسيقی به شمار می‌آيند و هر کدام به تنهايی تمامی افتخارات و عناوين مهم فرهنگی، هنری و موسيقايی جهان را به عنوان سوغات برای هموطنان خود به ارمغان آورده‌اند به آن دامن مي زنند، به وضوح ديده مي‌شود.

مساله ارکستر سمفونيک تهران و اجراهای آن در سال‌های اخير به يک جور پز و ژست روشنفکری بدل شده و کمتر کسی پيدا می‌شود که حقيقتاً برای شنيدن موسيقی به سالن کنسرت برود و در بين مخاطبين ارکستر سمفونيک، کمتر کسی به چشم می خورد که واقعاً سر رشته خاصی از موسيقی کلاسيک داشته باشد و يا لااقل شنونده حرفه‌ای موسيقی کلاسيک باشد.

شاهد این مدعا تشويق‌های بی‌جا و بی مورد مخاطبين اين قبيل کنسرت‌ها در زمان اجرا است. سو تفاهم نشود، منظور دست زدن در بين موومان‌ها، قسمت‌هايی که يک آکسان يا يک اتک ناگهانی وجود دارد و به طور کل هر جا که مخاطب دوست دارد در وسط اجرا تشويق کند،

نيست، بلکه این گفته اشاره به مواردی دارد که شنوندگان و حضار در سالن کنسرت، برای بدترين و سطح پايين‌ترين کنسرت‌ها (که در سالهای اخير همواره شاهد اجراهای بسيار ضعيف بوديم و به طور کل کمتر صاحب‌نظری اجرای خوب و حتی متوسطی را از ارکستر سمفونيک تهران به ياد ندارد و هميشه مقياس برای اجراهای مختلف، بد و بدتر بوده است)، آنچنان تشويق می‌کنند که در هيچ کجای دنيا، چنين احساسات لبريز از عشق به فرهنگ و هنر را نخواهیم يافت!

اگر يک شخص خارجی از هر کشوری (به شرط آنکه او نيز موسيقی کلاسيک را نشناسد که بعيد است و يا اينکه بدون شنيدن اجرای ارکستر سمفونيک تهران، تنها در زمان تشويق تماشاچيان به سالن برسد، حسرت چنين درک والا و شعور فرهنگی و عشق به هنر موسيقی که در کشور ما موج می‌زند و طبيعتا آنها از چنين موهبتی محرومند، تا ابد در دل او باقی خواهد ماند)، غافل از اينکه در اينجا کسی متوجه نمي‌شود که ارکستر و رهبر، به بدترين شکل ممکن يک اثر فاخر موسيقی کلاسيک را به تباهی کشيده‌اند و آن کس هم که می‌فهمد از آنجا که خواهد نشود رسوا، همرنگ جماعت می‌شود.

البته از اين قبيل روشنفکرنمایي‌ها را در هنرهای ديگر نيز با اندکی تفاوت می‌توان به روشنی يافت. مانند تب تندی که چند سالی است گريبان‌گير اهل سينما و مخاطبين بی شمار اين هنر شده که چيزی نيست جز تب «ديويد لينچ» و آثار اين فيلمساز بزرگ آمريکايی. تفاوت در آنجاست که برای ژست شنيدن آثار ارکستر سمفونيک به يک دست کت و شلوار با کراوات يا دستمال گردن و غيره احتياج است و برای ديدن و مهم تر از آن فهميدن آثار لينچ، موهای پريشان، سيگار فيلتر قرمز و لباس نامرتب!

بر گرديم به موضوع اصلی خودمان، ارکستر سمفونيک تهران. از تمام اين‌ها بدتر، مساله قطعه بيز است که به يک رسم روشنفکر معابانه در بين مخاطبين اين برنامه‌ها بدل گشته و اين شنوندگان تشنه به موسيقی غنی کلاسيک تا زمانی که 4 يا 5 بيز توسط ارکستر و رهبر نابلد اجرا نشود، عطش موسيقایي‌شان از بين نمی‌رود و انگار هيچ کس نمي‌داند که بيز را برای اجرای خوب تقاضا مي کنند، نه برای گذراندن اوقات فراغت!

حال از منظری ديگر به اين روند بنگريم. اصولا هر چيز بزرگ و دهن پرکنی برای ما ايرانی ها جذابيت بسياری دارد. کما اينکه در تبليغ 90 درصد از کنسرت‌ها نيز به اين جمله بی‌معنی و نا مفهوم کنسرت بزرگ گروه فلان يا آقای فلان بر مي خوريم و حال اينکه اين بزرگی از کجا می آيد و با کجای کنسرت ارتباط دارد، سوالی است بی‌جواب و شما نهايتا حتی تا بعد از پايان کنسرت نيز متوجه نخواهيد شد که اين بزرگی به گنجايش سالن ارتباط داشت يا به تعداد نوازندگان و يا شايد به بزرگی فرهنگی و هنری مجری برنامه و يا شايد هم به بزرگی جثه و قد و قامت نوازنده يا خواننده و … و جالب تر اينجاست که آگهی دهنده، هميشه از اين جمله بی سر و ته و نا مفهوم جواب بسيار مثبت نيز می‌گيرد: سالن کنسرتش پر می شود. مردم هنر دوست نيز که عشق شديدی به کارهای بزرگ دارند، از اين قبيل کارها حمايت می‌کنند.

در اينجا يادآوری اين نکته ضروری است که ما در کشوری زندگی مي کنيم که به Drum Set، جاز و به نوازنده آن جازيست می گوييم. «يانی» را آهنگساز بزرگ کلاسيک مي‌پنداريم و «محسن نامجو» نيز از نظر ما مدرنيست به حساب مي‌آيد. آثار «پينک فلويد» و «ژان ميشل‌ژار»، موسيقی الکترونيک خوانده مي‌شود و آثار «اوتمار ليبرت» به عنوان گيتار کلاسيک و «جيپسی کينگ» به عنوان گيتار فلامنکو عرضه مي‌گردد و هر جا که يک چيزی با چيز ديگر - حتی به اشتباه - با هم قاطی شوند، به آن موسيقی تلفيقی مي‌گوييم. بر همگان واضح و مبرهن است که تمامی مواردی که در بالا به آنها اشاره شد، زير مجموعه ای از موسيقی پاپ به حساب می آيند، نه کلاسيک و الکترونيک و مدرن و غيره، حال در چنين اوضاع نا به سامانی جذب مخاطب و به تعبيری بهتر، معرکه‌گيری، کار بسيار ساده‌ای است و از راه‌های بسياری می‌توان به اين مهم دست يازيد.

از بحث اصلی دور نشويم، ارکستر سمفونيک تهران در اين روزها آثاری از بيزه و سيبليوس را به رهبری «پروفسور دکتر منوچهر صهبايی» اجرا می‌کند. باز هم انتخاب رپرتواری سنگین برای ارکستر سمفونیک تهران. ارکستری که همه می‌دانیم که از ضعف شدید نوازندگان بادی چوبی و نا کوکی شدیدتر بادی‌برنجی‌ها و عدم درک صحیح از ریتم در کوبه‌ای‌ها و همچنین به تازگی ضعف در تکنیک نوازندگان زهی و عدم صدادهی مناسب در این بخش و غیره رنج می‌برد.

حقیقتا اینکه رهبر ارکستری، ضعف نوازندگان بادی برنجی را در اجرای اثری از بتهوون یا حتی موتسارت بشنود و در حرکتی، در اولین کنسرت اثری از موسورگسکی(1) را در برنامه قرار دهد که بیشتر بار قطعه بر دوش برنجی ها و همچنین زهی ها (که به آنها هم اشاره شد) قرار دارد، سئوالی است بی جواب! عجیب تر از آن این است که قطعه مزبور، مجوز ورود نوازندگان جوان به ارکستر نیز بوده است (نوازندگان بادی چوبی که در این قطعه نقش ظریف و حساسی را ایفا می‌کنند، باید برای آزمون وردی ارکستر، پارت ساز خود در قطعه شبی بر فراز کوه سنگی را اجرا می کردند). به هیچ وجه قابل قبول نیست که نوازندگانی قطعه‌ای را به اجرا بگذارند که در امتحان ورودی، به گفته رهبر ارکستر، به سختی آن را اجرا کرده‌اند و با ارفاق در آزمون قبول شده‌اند.

حال اگر از تمام اینها بگذریم، دیگر از انتخاب آثاری از راخمانینف و سیبلیوس برای این ارکستر، واقعا نمی‌توان به سادگی گذشت. البته مشخص است که در اینجا منظور ساده انگاشتن اجرای آثاری از موتسارت و به طور کل آثاری از دوران کلاسیک یا اوایل دوران رومانتیک نیست، اما شکی نیست که هر چه در تاریخ موسیقی به جلوتر برویم، با آثار پیچیده‌تری روبرو خواهیم شد. يقينا تعداد زيادی از مشتاقان موسيقی کلاسيک برای ديدن اثری از سيبليوس به سالن کنسرت رفته و پس از اجرا در حالی که شديدا تظاهر می‌کنند که اجرا و تفسير رهبر را به خوبی درک کرده اند، هورا کشيده و تقاضای بيز می کنند.

در اينجا باز اين نکته را يادآوری می‌کنم که از همکاری رهبران قبلی با ارکستر سمفونيک تهران نيز هيچ خاطره خوشی در ذهن ها باقی نمانده است. آثاری از دورژاک، بتهوون، ارف، کورساکف، استراوينسکی، پرت و … که هر کدام به شکلی خراب شده‌اند. رهبر فعلی، تمام مشکلات را متوجه رهبران گذشته ارکستر مي‌داند و بعضا از آکوستيک بد تالار وحدت برای اجرای ارکستر سمفونيک نيز گله دارد و بخشی از ضعف کار را به گردن آکوستيک سالن مي‌اندازد که برای ما نيز قابل قبول بود. اما از زمانی که ارکستری کم حجم از يکی از شهرهای کوچک آلمان به ايران آمد و صدای اين ارکستر را در همان تالار شنيديم، بر اين فرضيه نيز خط بطلان کشيديم.

در پايان لازم می دانم به توانایي‌های رهبران ايرانی در همکاری با ارکسترهای خوب و حرفه‌ای خارج از ايران که هيچ شکی در آن نيست اشاره کنم و يادآور شوم که ارزش هنری آنها با بيوگرافی يا بدون بيوگرافی بر همگان روشن است. اما شايد وقت آن فرا رسيده باشد که برخی از رهبران ارکستر، با استادی، هنرمندی و زيرکی ضعف های نوازندگان ارکستر را با انتخاب رپرتواری که در حد و اندازه اين نوازندگان باشد پنهان سازند! شايد وقت آن فرا رسيده باشد که کسی به رهبران ايرانی که انگيزه زيادی برای انجام کارهای محيرالعقول دارند بفهماند که با يک کوارتت زهی مبتدی و 4 پنکه سقفی، نمی توان هلی‌کوپتر کوارتت زهی «کارل هاينز اشتوکهاوزن» را اجرا کرد. ای کاش برخی از رهبران ارکستر ايرانی فراموش نمی‌کردند که برای رهبری يک ارکستر سمفونيک، به چيزهايی بيش از يک باگت(2) مناسب و فراک اتو شده احتياج است!

پی‌نوشت:
1. اشاره به اجرای اثر «برفراز کوه سنگی» در اجرای اردیبهشت ماه ارکستر سمفونیک
2. چوب رهبری

كلود  دبوسي

كلود  دبوسي


دبوسي با اينكه خانواده‌اش هيچ نام و نشاني از موسيقي نداشتند، ولي در يازده سالگي وارد كنسرواتوار پاريس شد و به خاطر مهارتش در نوازندگي پيانو به دريافت جوايزي نائل شد.
بعد از آن به پاداش تصنيف كانتاتي موسوم به كودك اعجوبه جايزه ممتاز رم از جانب كنسرواتوار به وي اعطا شد، پس در سال 1885 توانست براي ارايه تحصيلات موسيقي به ايتاليا رود.
در مدت اقامتش در ايتاليا دو اثر پديد آمد كه بعدها نيز نشان دهنده سبك و شيوه‌ي او به عنوان يك آهنگساز شد.
اثر اول، سوييت اركستر الي تحت عنوان “بهار“ بود كه استادان محافظه كار كنسرواتوار رم را به خاطر ابداعات متهورانه و بي‌پروا يانه‌اش در زمينه‌ي هارموني به شدت تكان داد.
اثر بعدي او قطعه‌اي براي دو خواننده‌ي سلوي زن بود كه دوشيزه برگزيده نام داشت.
دبوسي، در سال 1887، هنگام بازگشت از پاريس، به جرگه‌ي شاعران و نويسندگان مترقي و پيشرو زمان خود مجذوب شد. كارهاي اوليه او تحت تاثير آهنگسازان معاصر و كهن، سالتر فرانسوي و همچنين واگنر بود ولي خيلي زود شيوه‌ي اصيلي از خود ابداع كرد كه علي رغم مخالفت‌هاي شديدش به شيوه‌ي امپرسيونيسم مرسوم شد.
الوان هارمونيك دبوسي كه تركيبي از رنگ آميزي اركسترال واگنر با مقام‌هاي كليسايي و برخي اصول كهن است زباني منحصر به فرد مي‌سازد كه بدون كمترين تاملي شناخته مي‌شود و او را از ديگران متمايز مي‌كند.
در سال 1894 پرلودي موسوم به بعد از ظهر رب‌النوع كشتزارها، ساخت كه با الهام از شعري، با طبيعت استعاري اثر مالارمه تصنيف شده است اين اجرا بنيان رنگ آميزي سازها را دگرگون ساخت و به دست‌اندركاران عالم موسيقي نشان داد كه در پهنه‌ي رنگ آميزي اركسترال چه امكانات جانبي وجود دارد.
شاهكار دبوسي درام موزيكال وي تحت عنوان اپراي پلئاس و مليزاند است كه براساس نمايشنامه‌اي سمبوليك اثر موريس مترلينگ نويسنده نامدار بلژيكي تصنيف شده است هر چند كه اين اپرا در نخستين اجرا، روي صحنه‌ي اپرا كميك پاريس، به سال 1902 با استقبال سردي روبه‌رو شد.
اين اپرا در جوي نيمه روشن و مرموز، آميخته با شعر جريان مي‌يابد، كه در آن ديسونانس‌هاي هارمونيك به جاي كرنسونانس مي‌نشيند.
از طرفي در آن مقام‌هاي كهن معمول در موسيقي كليسايي به كار برده مي‌شود و در كنار آن مقام‌ها گام‌هايي بانت كامل و ساير ابداعات عجيب و ناآشنا به گوش مي رسد.
دبوسي، درسالهاي آخر عمرش، مبتلا به سرطان مي‌شود و به تدريج بنيه‌ي او فرسوده و دستخوش رنج و ... جسمي و روحي‌اش مي شود. از طرفي از قدرت خلاقه‌ي او نيز به تدريج كاسته مي شود.
در همين احوال، برنامه‌هايش براي خلق آثار جديد دستخوش اختلال و بي‌نظمي مي‌شود او چند بار تصميم مي‌گيرد تا داستان موسوم به تريسترام و ايزولت و اثري از ادگارآلن پو به نام شيطان در برج ناقوس و اثر سقوط خاندان اوشر را به صورت اپراهايي تصنيف كند ولي بعد از مدتي منصرف شد.
در هفت سال پاياني عمرش، براي نمايشنامه اسرارآميز گابريل وانونزيو موسوم به شهادت سن سباستيان موسيقي متن تصنيف كرد. همچنين باله‌اي تحت عنوان بازي‌ها و چند قطعه براي موسيقي مجلي نيز پديد آورد.
سرسوناتي كه آخرين محصول دوره‌ي خلاقيت‌هاي وي 1951 - 1917 است، از نظر شيوه آهنگسازي و طرز تلقي وي از موسيقي مجلسي، سادگي و بي‌پيرايگي چشمگيري دارد.
او يكي از مبتكرترين آهنگسازان قرن بيستم است كه هر يك از آهنگسازان بعد از خود را به نوعي تحت تاثير كارهايش قرار داده است دبوسي انجام در 25 مارس 1918، در پاريس چشم از جهان فروبست

مايكل كيمن

Café Bonito

مايكل كيمن متولد سال 1948 در شهر نيويورك و يكي از بزرگ ترين آهنگسازان و رهبران اركستر معاصر، روز هجدهم نوامبر سال ۲۰۰۳ در شهر لندن بر اثر سكته قلبي و در 55 سالگي درگذشت.

كيمن كه از پيشگامان ژانر موسيقي راك كلاسيك در جهان شناخته مي شد، در دو سالگي نواختن پيانو را آموخت. والدينش كه خانواده اي اهل موسيقي بودند در سنين بالاتر نواختن گيتار و كلارينت را نيز به مايكل آموختند.
دو موزيسين بنام آن دوران يعني پيت سيگر و هدي لدبتر كه از دوستان صميمي خانواده كيمن بودند در ساختن بنيان موسيقايي مايكل نقش بسزايي ايفا كردند. مايكل در دوران نوجواني به آثار باخ، ژيلبرت و ساليوان عشق مي ورزيد و به آنها گوش مي داد.


در دهه شصت كيمن ابتدا به دبيرستان موسيقي و هنر نيويورك رفت و سپس در مدرسه مشهور موسيقي جوليارد به تحصيل مشغول شد.
در دوران تحصيل در جوليارد كه از مدرسه هاي عصا قورت داده و سنتي موسيقي كلاسيك شناخته مي شود، هيبت مايكل جوان با موها و ريش هاي بلند و نامرتب بيشتر به يك گيتاريست هوي متال شباهت داشت.


آثار پرتعداد كيمن نشانگر ذوق فراوان و تسلط كامل بر حرفه آهنگسازي است. كيمن آهنگساز، رهبر اركستر و تنظيم كننده بسيار قابلي بود و طيف وسيع و ناهمگوني از آثار موسيقي را به جاي گذارد. از اركستر فيلارمونيك لندن تا گروه هاردراك ايرو اسميت، و از متاليكا تا ديويد سانبورن ساكسيفونيست.
در آغاز دهه هفتاد ميلادي، كيمن به عضويت گروه راك اندرول انسمبل نيويورك درآمد. او مايه هاي فولك بلوز را حين آموختن ساز ابوا در جوليارد آموخت و سپس موسيقي كلاسيك براي اجراي باله را تجربه كرد.


در سال 1971 آهنگسازي را با ساخت موسيقي متن فيلم ذكريا آغاز كرد و تا پايان دهه هفتاد موسيقي متن سه وسترن آن زمان به نام هاي مرد آخر، بين خطوط و بدلكاران را ساخت.
اولين موفقيت عمده كيمن از همكاري با گروه راك نامدار پينك فلويد و ساخت موسيقي آلبوم ديوار، كه موسيقي متن فيلمي به همين نام نيز هست به دست آمد. كيمن رديف هاي سنگين هارد راك را در قالبي كلاسيك براي پينك فلويد نواخت.
كيمن به جز ديوار در دو آلبوم The Final Cut و The Division Bell نيز با پينك فلويد همكاري كرد.


در دهه هشتاد او ديگر به عنوان يك آهنگساز معتبر جاافتاده و تثبيت شده بود. در اين دهه با اريك كلپتن در موسيقي متن فيلم هاي سلاح مرگبار، پسرخانه و سلاح مرگبار 2 همكاري كرد. همچنين با جورج هريسن در فيلم سورپريز شانگهاي و هربي هنكاك در فيلم اكشن جكسون فعال بود.
ونوم، آنجلو، عشق من، منطقه مرده، برزيل، موناليزا، ريوت، سو و باب، كسي براي مراقبت از من، متهم، جان سخت 1 و2، ماجراهاي بارون مونچاوزن و جواز قتل از فيلم هايي بودند كه در دهه هشتاد كيمن آهنگسازي آنها را بر عهده گرفت.


از آثار سينمايي دهه نود كيمن مي توان به موسيقي متن فيلم هايي چون هادسن هاوك، آخرين پيشاهنگ، يخ آبي، آخرين قهرمان اكشن و سه تفنگدار اشاره كرد.
در سال 1991 ترانه فيلم رابين هود شاهزاده دزدان با صداي برايان آدامز با نام هر كاري مي كنم … Everything I do را ساخت كه به جز عرصه سينما در عرصه موسيقي پاپ آن زمان نيز از ترانه هاي ماندگار و پرفروش بود. اين آهنگ در جدول فروش هفتگي موسيقي انگلستان شانزده هفته در رده اول جاخوش كرد، كانديد جايزه اسكار شد و جايزه گرمي را نيز براي كيمن به ارمغان آورد.


موتيف هاي خاص راك تلفيقي كيمن در هاليوود محبوبيت فراواني داشت. به همين خاطر پس از همكاري در آلبوم مشهور پاواروتي و دوستان به سال 94، در سال 95 دوباره همراه با برايان آدامز براي ترانه فيلم دون ژوان دوماركو با نام آيا هرگز زني را واقعا دوست داشته اي؟ نامزد دريافت جايزه اسكار شد.


سال 1996 موفقيت ديگري براي كيمن بود. موسيقي فيلم اپوس آقاي هالند دومين جايزه گرمي را به او رساند. پس از آن نيز موسيقي متن فيلم هايي چون: صد و يك سگ خالدار، مرا به ياد مي آوري؟، مهمان زمستاني، افق حادثه، چه روياهايي مي آيند و مردان X از ديگر آثار برتر كيمن در سال هاي پاياني عمرش بودند.


كيمن در كنار آهنگسازي براي فيلم، نوازنده و رهبر اركستري قدرتمند بود و پيانو و كي بورد را استادانه مي نواخت. در سال 2001 سومين جايزه گرمي را براي ساخت و رهبري استادانه كنسرت اركسترال متاليكا با عنوان S&M و با همكاري اركستر فيلارمونيك سانفرانسيسكو از آن خود ساخت.


ديويد بووي، كبت بوش، يوريتميكز، باب ديلن، استينگ و راد استوارت از خوانندگاني بودند كه از آثار كيمن در ترانه هاي خود بهره جستند. از ديگر آثار كيمن مي توان به يك كنسرتوي گيتار براي اريك كلپتن، يك كنسرتوي ساكسيفون براي ديويد سانبورن و همكاري با اپراي لااسكالاي ميلان اشاره كرد.
و در روز ۱۸ نوامبر اين موسيقيدان برجسته بر اثر حمله قلبی دنيای موسيقی را برای هميشه و با سکوتی ابدی ترک گفت.

تئوری موسیقی

Café Bonito

یکی از ابتدایی ترین مباحثی که یکی علاقمند به موسیقی باید به آن آگاهی داشته باشد شناخت از سازهای مختلف میباشد در این مطلب به بررسی ساز ها و دسته بندی های آن میپردازیم.سازهای موسیقی را میتوان به سه گروه اصلی تقسیم نمود : 1= سازهای زهی 2= سازهای بادی 3 = سازهای کوبه ای

تئوری موسیقی 2- کشش ها

 

( Note Duration) کشش نتها :دیرند یا کشش یعنی زمانی که هر صدای موسیقیای ادامه می یابد(مدت زمان نواختن نت را کشش نت میگوییم) . روشن است که یک آهنگ موسیقی از صداهایی تشکیل شده که غالبا ارزش های متفاوتی زمانی دارند - یعنی بعضی کوتاهتر و بعضی کشیده ترند

خواص صوت

 

فراوانی و ارتفاع :دیاپازنها و سایر آلات مرتعش از لحاظ عده موجهای کاملی که در هر ثانیه ایجاد می‌کنند باهم اختلاف دارند. مثلا می‌گویند یک دیاپازن 256 سیکل در ثانیه فراوانی دارد و دیگری 1024 سیکل هر چه فراوانی موجها زیادتر شود، آثار امواج در روی صفحه موج نگار به هم نزدیکتر می‌شود. زیر و بمی صوت به فراوانی بسته است، هر چه موجها زیادتر شوند صوت زیرتر و هر چه کمتر شوند صوت بمتر می‌شوند.

تئوری موسیقی1

 

تئوری موسیقی چیست؟ دانشی که به قواعد نوشتن نت‌های موسیقی و مقولات مرتبط با آن می‌پردازد، تئوری موسیقی نام دارد.

قسمت اول تاریخچه موسیقی

 

دانشی که یک نوازنده بعنوان موزیسین باید بدان آگاه باشد شناخت از موسیقی و اجزای آن میباشد نه تنها اشراف به نت ها و قواعد تئوریک بلکه توجه کافی به فلسفه هنر و موسیقی - تاریخ موسیقی و شناخت دوره های موسیقی و تاثیر سایر هنرها بر موسیقی و غیره میباشد. که سعی میشود طی مباحث پیوسته به هر یک از آنها پرداخته شود. اما مبانی موسیقی ومباحث مربوط به آن

۵۰ آلبومی كه موسیقی را متحول كردند

 

در یك نظر كلی آلبوم تعریفی است كه در قرن بیستم ظهور كرد. نام آلبوم به طور مشخص اولین بار در سال ۱۹۰۹ به كار گرفته شد، زمانی كه باله فندق شكن چایكوفسكی به صورت چهار دیسك دوطرفه در یك بسته ارائه شد. اولین جدول ده انتخاب اول این پدیده نوظهور موسیقی نیز برای اولین بار در تاریخ ۲۸ جولای ۱۹۵۶ در بریتانیا استفاده شد كه امسال وارد پنجاهمین سال آغاز به كار خود شده است.

در حالی كه تك آهنگ ها تاثیری زودگذر و ناپایدار داشتند، آلبوم ها توانستند با شكل پایدارتر خود نوعی میزان سنجش صحیح تر و دقیق تر را به موسیقی پاپ و راك وارد كنند. با تك نگاهی به مجموعه های یكدیگر، دوستی ها شكل گرفته اند، عشق ها شكوفا شده و گروه ها تاسیس شده اند.

مجموعه آلبوم های یك نفر نگاهی مختصر به شخصیت اوست: مانیفستی نشان دهنده عقیده او درباره هر آنچه با آن موافق یا مخالف است. قبل از جای گیری لیزر به جای سوزن، آلبوم ها ابعاد مختلفی داشتند. بازی بازی ای بودند با دو نیمه، سازه ای به سوی یك وقفه و این ابعاد مهمتر از تعداد آهنگ های سازنده آنها بود. حداقل آلبوم های خوب این چنین بودند. بعضی هنوز هم هستند، جز اینكه زمانی بیش از ۷۰ دقیقه دارند، خیلی بیشتر از اجدادشان. شیوه زندگی پیرامون آلبوم ها شكل می گرفت ، دوپینگ با آلبوم، عشق ورزی با آلبوم . آلبوم مورد علاقه ات را با ترس و لرز به كسی قرض می دادی، با تاسف آنها را جایگزین می كردی. این چیزی است كه نسل های جوان و نه چندان جوان از آلبوم به یاد می آورند. اما این همه چقدر طول خواهد كشید امروزه به آلبوم ها بلكه آهنگ های مورد علاقه دانلود می شوند.

سیستم های پخش موسیقی برنامه هایی مانند درست كردن لیست آهنگ های مورد علاقه، یا پخش تصادفی Random دارند و شنوندگان از گذاردن یك ساعت یا بیشتر زمان برای یك هنرمند خسته شده اند. آلبوم به شكلی كه ما امروزه می شناسیم بیشتر از ۵۰ سال دیگر دوام نخواهد داشت، یا حتی ۱۰ سال.

اما همچون یك نقاش كه آثارش را در قالب گروهی در یك گالری نمایش می دهد، آهنگ ها نیز همچنان براساس موضوع یا زمانشان در دسته هایی طبقه بندی شده و همگی به نوعی مانند الگوی اولیه باله فندق شكن ارائه خواهند شد. در این صفحات ۵۰ عدد از این مجموعه وجود دارند كه با خط سیر نزولی به ترتیب اهمیت دسته بندی شده اند، آلبوم هایی كه هر كدام تحولی عظیم در جریان زمان خود به وجود آورده و بدون آنها گروه ها یا حتی سبك ها پدیدار نمی شدند.

اینها مجموعه ای آهنگ هستند كه مهمترین و ماندگار ترین تاثیرات را بر موسیقی گذارده اند. انتخاب تنها ۵۰ آلبوم كار بسیار دشواری بود. چرا باید NWA باشد و پابلیك انمی نه شاید بدین دلیل كه تاثیر اولی فراگیرتر بوده است.

چرا Fairport Convention انتخاب شده و The Incredible String Band نه زیرا ما مجبور بودیم مستقیم به سمت آلبومی برویم كه تغییر اساسی در فولك راك بریتانیایی ایجاد كرده است و بالاخره اینكه چرا رولینگ استونز در بین آنها نیست زیرا با وجود باشكوه بودنشان، آنها بیشتر فرم موسیقی از پیش داده شده را برداشته و در مسیر آن حركت كرده اند تا اینكه شكلی اساسا جدید ابداع كنند.

۱ ولوت آندر گراند و نیكو: ولوت آندر گراند و نیكو ۱۹۶۷
این آلبوم اگرچه در ابتدا فروش اندكی داشت، به تدریج تبدیل به تاثیرگذارترین آلبوم راك تاكنون شد. این اولین آلبوم سبك آرت راك دارای فضایی خیال انگیز، تخدیری و افسانه ای قطعه «صبح یكشنبه» بوده كه با آزمون های تجربی شنیداری نو و انعطاف ناپذیری درآمیخته و با طرح مشهور اندی وارهول «موز» آراسته شده است. اشعار لورید دنیای بی پروا و هرزه نیویورك زمان وارهول را نمایش می دهند، جایی كه مواد مخدر و تجربه های تازه فردی حرف اول را می زند. دنیایی تكان دهنده و میخكوب كننده. بدون این آلبوم افرادی مانند دیوید بووی، راكسی موزیك، Siouxsie و بسیاری دیگر به وجود نمی آمدند.

۲ بیتلز: Sgt Pepperشs Lonely Hearts Club Band ۱۹۶۷

هستند كسانی كه آلبوم هایی مانند هفت تیر ۱۹۶۶ یا آلبوم سپید ۱۹۶۸ را به عنوان برترین اثر گروه بیتلز انتخاب كنند. اما این آلبوم قالب كوچك تر و اختصاصی تری برای موسیقی پاپ به عنوان یك شكل هنری ایجاد كرد كه تا قبل از آن كالای احمقانه، بی اهمیت و ناپایداری برای نوجوان ها بود. در زمانی كه گروه های پاپ به شكلی مصنوعی و قالبی كارهای یكدیگر را كپی می كردند، ملودی های روان پل مك كارتنی كه جورج مارتین آن را تولید كرد مجموعه ای از اصوات را پدید آورد كه نشان می داد آزمودن ناآزموده ها نه تنها به خلق ایده های جدید منجر می شود بلكه موفقیت اقتصادی چشمگیر و همیشگی را به دنبال دارد. این آلبوم، موسیقی دهه ۶۰ را تعریف كرده و به سبكی كه اصطلاحا به راك سپید معروف است، اعتبار بخشیده است. بدون این آلبوم، موسیقی پاپ ماهیتی متفاوت پیدا می كرد.

3 كرافت ورك: Trans Europe Express ۱۹۷۷
در بحبوحه غوغای موسیقی پانك، این آلبوم خلاقانه، متفكرانه، یكدست و تركیبی تاثیر بسیاری بر هم عصرانش گذارد. موسیقی كرافت ورك از دل ایده ها و تجهیزاتی بیرون می آمد كه بیشتر مرهون علم و فلسفه بودند تا هنر و سرگرمی. این آلبوم كه نوعی سرود پیروزی برای زیبایی جنبش ما شینیسم از یك سو و تمدن اروپایی تبار از سویی دیگر به شمار می آمد، اثری عالی و پر از تحرك بود. روشنفكران آلمانی كرافت ورك با به خدمت گرفتن موسیقی سیاهان آمریكا، سبك موسیقی الكترونیك جدید را به اوج خود رساندند.
بدون این آلبوم تكنو و هاوس هرگز به وجود نمی آمدند، پت شاپ بویز شكل نمی گرفت و… این فهرست بی انتها است.

۴ Straight Outta Compton: NWA ۱۹۸۹
NWA همچون پابلیك انمی اما با چشم اندازی سیاه تر با نگاه صریح و خشن خود به آشكار ساختن واقعیات فرهنگ گانگستری غرب وحشی پرداخت. موسیقی این گروه با گزارش های شنیداری نظیر شلیك گلوله، بی سیم پلیس و آژیرها همراه بود. آلبوم Compton سرآغاز سبكی از موسیقی است كه موفق ترین در ۲۰ سال اخیر به شمار می رود: گانگستر رپ. سبكی كه محصول كاملا جدیدی به دنیا عرضه كرد و همچنین به طرفداران خود جرات اعتراض به شرایط روز داد كه باعث بروز آشوب های سال ۱۹۹۲ در لس آنجلس شد.
آهنگ های این آلبوم سراسر انتقاد و اعتراض نسبت به دستگاه های دولتی به خصوص پلیس FBI است.
بدون این آلبوم گروه هایی مانند امینم و فیفتی سنت به وجود نمی آمد.

۵ رابرت جانسون: King of the Delta Blues Singers ۱۹۶۱
به گفته اریك كلاپتون، رابرت جانسون مهم ترین خواننده سبك بلوز تا به امروز است. جانسون فردی به شدت منزوی بود، كه زندگی كوتاه و مرگ اسرارآمیزش او را تبدیل به اسطوره كرد. در مورد او گفته شده است كه روحش را در ازای قدرت انگشتانش در یكی از جاده های می سی سی پی به شیطان فروخت جانسون تنها ۲۹ آهنگ ضبط كرد، اما این آلبوم به سرعت به سنگ محك بلوز بریتانیایی تبدیل شد.
بدون این آلبوم گروه هایی مانند رولینگ استونز، كریم و لدزپلین به وجود نمی آمدند.

۶ ماروین گای: Whatشs going on ۱۹۷۱
مسیر كاری ماروین گای هیچ گاه نشانی از آن نداشت كه او روزی آلبومی ارائه دهد كه درگیر مسائلی مانند حقوق بشر، جنگ ویتنام یا یهودیت باشد. در آلبوم Whatشs going on علاوه بر مضامین، موسیقی و صدای تیز خود او نیز شگفت انگیز است. این آلبوم به نوعی سرآغاز حركت به سوی آگاهی دادن های اجتماعی به شمار می آید. بدون این آلبوم گروه هایی مانند Innervisions استیوی واندر یا سوپر فلای كورتیس میفیلد به وجود نمی آمدند.

۷ پتی اسمیث: اسب ها ۱۹۷۵
چه كسی می پنداشت آغازكننده بخشی از پانك راك یك دختر باشد او یك شاعر، غیرمتجانس با محیط و اهل نیویورك بود. پتی روح كیت ریچاردز و باب دیلن را در قالب زنانه خود زنده كرد و با آلبومی عجیب، هیجان آلود و تب زده مشعل پانك نیویورك را روشنایی بخشید. طرح روی جلد این آلبوم، پتی را با چهره ای سنگ شده و مردانه نشان می دهد كه به تماشاگر زل زده است. این طراحی تاثیر قاطعی بر نوع برخورد صنعت موسیقی با هنرمندان زن گذارد. بدون این آلبوم گروه هایی مانند REM، پی جی هاروی و ریزر لایت شكل نمی گرفتند و ستارگان زن موسیقی پاپ مانند مدونا به وجود نمی آمدند.

۸ باب دیلن: Bringing it all back Home ۱۹۶۵
اولین آلبوم فولك راك شاید. به طور قطع اولین نشانه های ظهور شاهكاری كه بعدها به نام Like a Rolling Stone پدیدار شد. این آلبوم كه در سال های اوج پاپ راك ارائه شد، اشعار وهم آلود را با موسیقی راك اندرول درآمیخت. در آهنگ افتتاحیه آلبوم، دیلن هم ادای احترامی به چاك بری و بیتس كرده و هم به شكل پیش دستانه به استفاده از بازی كلمات مانند آنچه در موسیقی رپ می شنویم، پرداخته است. بدون این آلبوم راك مدرن كه خود دیلن توسط این آلبوم و آلبوم Highway 61 Revisited اختراع كرد به وجود نمی آمد.

۹ الویس پریسلی: الویس پریسلی ۱۹۵۶
نخستین آلبوم سلطان پاپ در واقع نخستین مثالی است كه چطور با وارد شدن به دنیای شور و شوق مخاطب جوان می توان به پول رسید با شیوع بیماری «پریسلی پرستی» كمپانی RCA به طور همزمان آلبوم ها، تك آهنگ ها و صفحه هایی را منتشر كرد كه روی جلد همه آنها چهره پریسلی نقش بسته بود. فروش این آلبوم برای اولین بار مرز میلیون دلار را برای كمپانی ها ترسیم كرد.
بدون این آلبوم نه King به وجود می آمد، نه جنون راك اندرول و شاید نه اولین آلبوم بیتلز.

۱۰ بیچ بویز: Pet Sounds ۱۹۶۶
آلبوم «صدای حیوانات» با جایگزین شدن با آلبوم Sgt Pepperشs بیتلز به نظر بسیاری از منتقدان به عنوان برترین آلبوم در تمامی زمان ها انتخاب شده است. این آلبوم زمانی كه سایر اعضای گروه در تور به سر می بردند، توسط برایان ویلسون یكی از اعضای گروه در خلوت ساخته شد، بنابراین بیشتر باید یك آلبوم تك نفره محسوب شود. زیبایی این آلبوم فقط در نبوغ آهنگسازی و ابداعات نوازندگی خلاصه نمی شود، بلكه صدای بی نظیر خواننده و اشعار غمگین و باشكوه، به زیبایی آن افزوده است. بدون این آلبوم از كجا می توان شروع كرد گروه بیتلز تاثیر این آلبوم را بر آثار خود تصدیق كرده اند. باب دیلن نیز صدای ویلسون را بسیار ستوده و آن را اعجاب انگیز می داند.

11 دیوید بووی: The rise and fall of ziggy stardust and the spiders form mars ۱۹۷۲
تركیب انقلابی هارد راك و Glam pop نگاه و احساسی فرازمینی به آلبوم دیوید بووی و همزاد لوندش ziggy داده است. تاثیر این آلبوم فقط در پیدایش مد موهای نارنجی رنگ فضانوردان عنكبوت مانند نبود، بلكه مهمتر از آن، آموزش خلق كردن مجموعه ای از عكس و تصویر بود كه بتواند طرفداران را شیفته خود كند. بدون این آلبوم گروه های بزرگی مانند سكس پیستونز، پرنیس، دوران دوران، بوی جورج، كیس، بن جووی البته آهنگی مانند Bohemian Rhapsody به وجود نمی آمدند.

۱۲ مایلز دیویس: Kind of Blue ۱۹۵۹
نمونه كمیابی از تحول در موسیقی كه تقریبا همه آن را می پسندیدند. آلبومی آرام و دوست داشتنی كه از سبك موسیقی رایج زمان خود Hard Pop فاصله بسیاری گرفت. اثرات این آلبوم بر اسلوب موسیقی ایجاد سبكی تازه، مطبوع، دست یافتنی و به طرز عجیبی پر معنی بود. سایرین استفاده های بسیاری از این سبك كرده و «مدال جز» براساس دستور العمل آن به وجود آمد.
بدون این آلبوم صدای خوشایند و آشنای ترومپت در پس زمینه میلیون ها نمایش رادیویی و مستند تلویزیونی شنیده نمی شد.

۱۳ فرانك سیناترا: Songs for swiging lovers ۱۹۵۶
سال قبل از این آلبوم سیناترا اثری ارائه داد كه آن را اولین آلبوم مفهومی پاپ می دانند و آلبوم سال ۵۶ در واقع متمم و مكمل آن به شمار می آید. مجموعه ای از سرود های شاد درباره عشق. اجراهای زیبا و نشاط انگیز آهنگ هایی مانند Iصve got you under my skin از یك سو معرف شخصیت دوست داشتنی سیناترا بود و از طرف دیگر آلبوم را به صدر اولین جدول برترین آلبوم های انگلستان كشاند. بدون این آلبوم ایده «خواننده به عنوان مترجم آهنگ» شكل نمی گرفت.

۱۴ جانی میچل: آبی ۱۹۷۱
اگرچه آلبوم كارول كینگ در این دوره به عنوان پرفروش ترین آلبوم معرفی شد، آلبوم آبی تاثیرات بسیار قوی تری بر موسیقی راك اوایل دهه هفتاد گذارد. جانی بسیار صادقانه و صمیمانه احساسات خود را درباره عشق، خیانت و ناامنی های احساسی با مخاطب در میان می گذاشت. اشعار ساده، لطیف و ماهرانه این آلبوم آن را به عنوان الگویی برای نوعی بازگویی احساسات زنانه قرار داد. بدون این آلبوم افرادی مانند توری آموس و فیونا اپل ظهور نمی كردند. این آلبوم تاثیر قابل توجهی نیز بر آثار اولیه الویس كاستلو و پرنیس داشته است.

۱۵ برایان انو: Discreet Music ۱۹۷۵
گفته می شود كه برایان انو لحظه ای كه در بیمارستان بستری بود و توانایی دسترسی به رادیویی كه صدایش را خیلی آهسته و از دور می شنید، نداشت به نوعی ابداع دست زد كه می توان نام موسیقی محیط را به آن داد. این ابداع نه تنها شرایط او را در گروه راكسی موزیك تغییر داد، بلكه زمینه پیدایش موسیقی الكترونیك راك را فراهم كرد. بدون این آلبوم، افرادی مثل ویلیام اربیت، ارب و جوانا مولینا وجود نداشتند و صداهای انعكاسی گیتار در آثار U2 به وجود نمی آمدند و آهنگ Low or Heroes دیوید بووی ساخته نمی شد.

۱۶ آرثا فرانكلین: هیچ گاه مردی را مانند تو دوست نداشتم ۱۹۶۷

«ا. ح. ت. ر. ا.م. معنای این كلمه را در درون من كشف كن.» آیا شعری قوی تر از این را در میان اشعار سرایندگان زن دیده اید فرانكلین با آلبوم خود یك باره در تمامی احساسش را به روی مخاطبش گشود و خیلی زود خود و آلبومش را به الگوهای افتخار سیاهان آمریكایی تبدیل كرد. بدون این آلبوم افرادی مانند تینا ترنر، ماریا كری و بسیاری دیگر به وجود نمی آمدند.

17 Raw Power :The stooges ۱۹۷۳
این آلبوم توسط دیوید بووی تهیه شد و او همچنین كسی بود كه به تشكیل دوباره گروه كمك فراوانی كرد. گروه البته به دلیل اجراهای زنده دو آلبوم اولش تبدیل به افسانه شد، اما Raw Power با وجود فروش كمی كه در ابتدا داشت، مدتی بعد از طرف تمامی گروه های پانك بریتانیایی به تاثیر گذار ترین آلبوم در این سبك معرفی شد. بدون این آلبوم پانك جایگاه ویژه ای در بریتانیا نداشت و گروه هایی مانند سكس پیستونز كه آهنگ NOFUN را نیز دوباره اجرا كرد و بعد ها رایت استراپز به وجود نمی آمدند.

در یك نظر كلی آلبوم تعریفی است كه در قرن بیستم۱۸ London Calling: The Clash ۱۹۷۹
بهترین آلبوم پانك یا ناقوس مرگ آن در این آلبوم دوگانه، The Clash ریشه های راك خود را با علاقه اش به موسیقی لاتین درآمیخت و از دنیایی كه در آن به وجود آمده بود فاصله گرفت. این آلبومی بود كه به پانك كه تاكنون به عنوان موجی بدقلق و جنون آمیز به شمار می آمد سندیت داد. این آلبوم با پرداختن به موضوعاتی مانند جنگ های داخلی اسپانیا دیدگاه های سیاسی چپ گرایانه را به درون موسیقی مد روز پانك وارد كرد. بدون این آلبوم گروه هایی مانند Maniac Street Preachers، گرین دی یارانسید تشكیل نمی شدند. آیا واقعا علاقه به موسیقی لاتین بدون وجود این آلبوم تا این حد افزایش می یافت

۱۹ مری جی بلیج: Whatصs the ۴۱۱ ۱۹۹۲
قبل از مری، سبك B&R هنوز قاطعانه به عنوان بخشی از Soul و جز به شمار می آمد. ظهور هیپ هاپ، این آلبوم بلیج و آثار استاد او P Diddy عواملی بودند كه به B&R جایگاهی قابل توجه داده و آن را معرفی كردند.
بدون این آلبوم B&R و Soul از یكدیگر جدا نمی شدند و به همین دلیل گروه هایی مانند TLC، بیانس، آشانتی و بسیاری دیگر به وجود نمی آمدند.

۲۰ Sweetheart of the: The Byrds Rodeo ۱۹۶۸
به گفته بسیاری این آلبوم توانست با خلق یك موجود پیوندی به نام كانتری راك، مانع فرهنگی بین دو گروه اسیدی های موبلند صلح طلب موعظه گر و پرچمداران جوانان خوب قدیمی را از میان بردارد. پیوند صداهای ناهموار گیتار و صدای نرم و یكنواخت خواننده، همراه با سنت های موسیقی كانتری تمام نگاه ها را نسبت به این دو جریان مخالف تغییر داد. گروه حتی به خاطر آهنگ Grand ole opry موهایشان را كوتاه كردند. بدون این آلبوم آهنگ هایی مانند هتل كالیفرنیا و افرادی مانند ویلی نلسون و شانیا تواین به وجود نمی آمدند.
۲۱ اسپایس گرلز: اسپایس ۱۹۹۶
از لحاظ موسیقایی «اسپایس» نسخه ای اصلی و بدیع نبود، اما سبك Power Girl آن مورد توجه قرار گرفت و نسلی از بیست ساله ها را معرفی كرد كه جای خود را خیلی زود در بازار موسیقی پیدا كردند. بدون این آلبوم كم سن و سال ها مورد تایید و توجه دنیای موسیقی قرار نمی گرفتند.

Grammy Awards

 

جایزه گرمی (به انگلیسی: Grammy Awards) (در اصل به معنای جایزه گرامافون بوده) توسط آکادمی رکوردینگ (انجمن آمریکایی صنعت ضبط موسیقی)، به دستاوردهای برجسته در تولید موسیقی تعلق می‌گیرد، که در پشت پرده توسط شرکت‌های بزرگ تولید و تهیه آلات موسیقی و استودیوهای بزرگ حمایت مالی می‌شود. این جایزه یکی از چهار جایزه سالانهٔ موسیقی در امریکا است (بقیه آنها جایزه موسیقی بیلبورد، جایزهموسیقی امریکایی و جشنواره اهدای تالار افتخاری راک اند رول هستند) اگرچه گرمی معمولا در ماه فوریه برگزار میشود، آن را جایزه اسکار در موسیقی می‌دانند.
همانند اسکار، گرمی نیز دارای ۱۰۸ رده بندی خاص در ۳۰ سبک موسیقی از سبک‌های مختلف مانند پاپ، گاسپل و رپ و … است که رای
تمامی داوران در نتیجه نهایی مسابقه تاثیر دارد.

جایزه گرمی که به رسم یادبود به برندگان اهدا می‌شود، تندیس طلایی دست‌ساز یک گرامافون است که توسط بیلینگز آرت‌ورکز ساخته شده‌است.
از بین «سه مسابقه بزرگ» دیگر موسیقی، جایزه گرمی بزرگترین جایزه موسیقی است.

تا سال ۲۰۰۶، برخلاف سایر جوایز دوره اهدای جوایز گرمی در تاریخ ۱ اکتبر آغاز شده و آلبوم‌ها و ترینه‌های انتخاب شده برای شرکت در گرمی سال بعد انتخاب می‌شوند. برای مثال آلبوم Double Fantasy از جان لنون و یوکو آنو در ۱۷ نوامبر ۱۹۸۰ ساخته شد، و ۱۶ روز دیرتر از جوایز گرمی سال ۱۹۸۱ ساخته شد؛ برای همین در جوایز گرمی سال ۱۹۸۲ نامزد شد و از قضا جایزه گرمی بهترین آلبوم سال را از آن خود کرد. این تاریخ چند ماه زودتر از تقویم اسکار بود و نتایج جالبی هم داشت. برای مثال فیلم ری در سال ۲۰۰۵ برنده جایزه اسکار بهترین صداگذاری شد اما برنده جایزه گرمی رده ۸۰ و رده ۸۱ (بهترین موسیقی متن فیلم) سال ۲۰۰۶ شد. مراسم گرمی هم اکنون در شبکه سی‌بی‌اس
نمایش می‌یابد.

رکوردهای گرمی

اکثر مراسم گرمی توسط سر جورج سالتی، رهبر ارکستر سمفونی شیکاگو، تا ۲۲ سال برگزار شده‌است. وی خودش برنده ۳۱ جایزه گرمی بوده، و
تا قبل از مرگش در سال ۱۹۹۷، ۷۴ بار نامزد شده بود.

پت متنی و گروهش جمعاً ۱۷ جایزه گرمی را از آن خود کردند، که شامل هفت جایزه متوالی برای هفت آلبوم متوالی بوده‌است. رکورد متنی تا سال ۲۰۰۵ برای برنده شدن جایزه گرمی در رده‌های متفاوت نگه داشته شد:

1. بهترین اجرای جاز فیوژن (۱۹۸۳, ۱۹۸۴, ۱۹۸۵, ۱۹۸۸, ۱۹۹۰)
2. بهترین قطعه سازی (۱۹۹۱)
3. بهترین اجرای زنده جاز/آلبوم (۱۹۹۳, ۱۹۹۴, ۱۹۹۶, ۱۹۹۹, ۲۰۰۳, ۲۰۰۵)
4. بهترین اجرای ساز جاز، انفرادی یا گروهی (۱۹۹۸, ۲۰۰۰)
5. بهترین اجرای ساز راک (۱۹۹۹)
6. بهترین ساز جاز انفرادی (۲۰۰۱)

هال بلین برنده شش جایزه متوالی بود که به عنوان رکورد سال مشخص شد:

1. ۱۹۶۶ Herb Alpert & the Tijuana Brass - «A Taste of Honey»
2. ۱۹۶۷ Frank Sinatra - «Strangers in the Night»
3. ۱۹۶۸ ۵th Dimension - «Up, Up and Away»
4. ۱۹۶۹ Simon & Garfunkel - «Mrs. Robinson»
5. ۱۹۷۰ ۵th Dimension - «Aquarius/Let the Sunshine In»
6. ۱۹۷۱ Simon & Garfunkel - «Bridge Over Troubled Water»

منبع : ویکیپدیا

سبک شناسی موسیقی راک

 

گونه‌ای موسیقی عامه‌پسند که در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ میلادی در امریکا با نام راک اند رول شکل گرفت و از نظر تأثیرات اجتماعی و گستردگی شنوندگانش در بین انواع موسیقی بی‌همتا است. نام راک کوتاه شده عبارت راک اند رول است و از فعل to rock در زبان انگلیسی به معنای جنباندن و تکان خوردن می‌آید. از اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی نام راک اند رول صرفاً به موسیقی دهه ۵۰ و ۶۰ اطلاق شده ولی نام راک همچنان به‌عنوان نام فراگیر این گونه (که شامل راک اند رول هم می‌شود) به‌کار می‌رود. این موسیقی در بلوز ریشه دارد.

۱ سبک‌های موسیقی راک

* ۱.۱ راک اند رول (Rock & Roll)
* ۱.۲ پاپ-راک Pop-Rock
* ۱.۳ سافت راک Soft Rock
* ۱.۴ Grunge
* ۱.۵ آلترنیتیو راک Alternative Rock
* ۱.۶ هارد راک Hard Rock
* ۱.۷ Punk Rock
* ۱.۸ Metal موسیقی متال

راک اند رول (از انگلیسی rock and roll=تکان دادن و غلت‌زدن) نام گونه‌ای موسیقی بود که در دهه ۱۹۵۰ در جنوب آمریکا رایج شد و به سرعت در تمام آمریکا و بعد اروپا و جهان محبوبیت یافت.

بعدها این موسیقی باعث پدید آمدن گونه‌های دیگری مثل راک شد و اکنون نام راک اند رول بیشتر برای اشاره به همان صورت اول آن یعنی موسیقی دهه ۱۹۵۰ و اوائل ۱۹۶۰ (تقریباً قبل از ظهور بیتل‌ها) بکار میرود.

از کسانی که این نوع موسیقی را بنا نهادند می‌توان از بادی هالی و الویس پریسلی نام برد.

کسانی که از این سبک موسیقی استفاده می‌کنند عبارت‌اند از:

* بادی هالی
* الویس پریسلی
* بیل هالی
* چاک بری
* گروه بیتل‌ها
* رولینگ استونز
* باب دیلان
* جونی میشل
* جیم موریسون
* پل سیمون
* نیل یانگ
* التون جان
* دیوید بووی
* جان لنون
* جانی کش

پاپ-راک Pop-Rock

پاپ-راک یکی از عمده ترین شاخه‌های موسیقی محسوب می‌شود که به طور کلی به هر نوع موسیقی پاپ ساخته شده پس از دوران جذب راک اند رول به پاپ، Pop rock می‌گویند. از ویژگیهای این سبک ملودیک و گیرا بودن موسیقی اونه و تکیه اون بر موسیقی لاینقطاع که با چیره دستی نواخته میشه. از گروههای مشهور فعال در این سبک که تعداد اونا کم هم نیست می‌تونم به Everly Brothers، مدونا و Rowed House اشاره کنم.

سافت راک Soft Rock

گرچه سبک سافت راک در اوائل دهه هفتاد پایه گذاری شد اما زمزمه‌های آن از اواخر دهه شصت آغاز شده بود. سافت راک موسیقی ملایمی‌ست که بیشتر تکیه بر خواننده و ترانه سرا دارد تا نوازنده؛ تجاری نگاه کردن به موسیقی یکی از ویژگیهای این سبک است.

سافت راک تا حدی متمایل به پاپ-راک است اما با فضایی ملایمتر و نرمتر. گروههایی مثل کارپنترز و شیکاگو تکیه بر موسیقی ساده و ملودیک داشتند و در طول حیات خود با تهیه کنندگان مختلفی هم کار کردند. در طول دههٔ هفتاد، سافت راک بازار موسیقی را تحت تأثیر خود قرار داد و به طور جدی موسیقی تلفیقی هم عصر خودش را دچار دگرگونی کرد.

Grunge
سبکی که اوج درخشش اون در دهه ۹۰ اتفاق افتاد و تبدیل به محبوب ترین سبک هارد راک این دهه شد و این درخشش نتیجه خلاقیت Kurt Cobain و بقیه اعضای Nirvana بود. سبکی که از دل Black Sabbath برخاست و حاصل ترکیب موسیقی punk و Heavy metal بود و البته گرایشش بیشتر به سمت پانک بود تا Heavy metal؛ بخصوص در انتخاب اشعار و نوع اعتراض موسیقیاییش. اما در نحوه نواختن ریف‌ها به Heavy metal شباهت بیشتری داشت. این سبک دارای دو نسل و دورهٔ مشخص است: نسل اول شامل گروه‌های Green River، Mud honey میشه که این موج هنوز هم ادامه داره و ریف‌های آن سنگین تر و خشن تر از ریف‌های دورهٔ دومه. مشهور ترین گروه از موج دوم Nirvana است که موسیقی آن ملودیک تر از سایر گروه‌های Grunge است و مهم‌ترین ویژگی اون stop-start زیاد اونه. متاسفانه در کشور ما Nirvana رو فقط متعلق به سبک Alternative Metal می‌دونن و به تبع اون هر گروهی رو که در موسیقیش stop-start به کار می‌بره به این سبک مربوط می‌دونن؛ البته سبک‌های موسیقی هارد راک و متال آنقدر متنوع اند که به سختی میشه
مرزی مشخص بین اونا کشید.

آلترنیتیو راک Alternative Rock

آلترنیتیو راک یکی از شاخه‌های راک است که تمام گروهای پست پانک (Post Punk) رو از اواسط دهه هشتاد تا اواسط دهه ۹۰ تحت تأثیر خودش قرار داد. آلترنیتیو راک شامل سبکهای گوناگونی می‌شود: از ملودیهای زیبای Jangle Pop گرفته تا ملودیهای خشن و یک نواخت اینداستریال راک.

هارد راک Hard Rock

از نظرِ اکثریت دست اندر کاران موسیقی، دو سبک هارد راک و هوی متال مشابه هستند. چرا که شباهتهای بسیار زیادی بهم دارند. در هر دو مورد صدای خشن گیتار کاملاً قابل تشخیص است و بطورِ معمول نقش اساسی را در گروه، خواننده اجرا می‌کند که معمولاً وظیفه نواختن سازی را هم به عهده دارد. اگر چه تفاوتهای اساسی نیز دیده می‌شود از جمله لزوم وجود ریتم در پس زمینه موسیقی هارد راک. در صورتی که این ویژگی در موسیقی هوی متال دیده نمی‌شود بلکه این نوع موسیقی بر صدای خشن گیتار و ریتمهای کوبه‌ای تکیه دارد.

هارد راک در اواخر دههٔ ۶۰ رشد خودشو رو آغاز کرد و به‌عنوان یک موسیقی روان گردان باب شد و تحولی در زمینه موسیقی راک ایجاد کرد. در هارد راک کمتر از Blues از بداهه نوازی استفاده میشه و در عین حال به خشونت سبک هوی متال نیست. اگرچه همون سولوهای طولانی و همان صداهای خشن در هارد راک نیز هست. در این سبک این ریتمها و ریفها هستند که بیشترین اهمیت را دارن و باید به بلندترین شکل ممکن نواخته بشوند.

مرورى بر زندگى و آثار انيو موريكونه، آهنگساز برجسته ايتاليايى

انيو موريكونه، يكى از بزرگترين آهنگسازان فيلم در جهان اگر چه نزديك به هشتاد سال از عمرش می‌گذرد و تا به حال جوايز متعددی، از شير طلايى جشنواره ونيز گرفته تا جايزه گلدن گلوب را كسب كرده ، اما جاى جايزه اسكار در كلكسيون افتخارات اين آهنگساز بزرگ ايتاليايى خالى بوده كه حال اين خلا نيز پر شده است.

http://www.enniomorricone.com

برای دومین بار در تاریخ هفتاد و نه ساله مراسم اسکار، جایزه یک عمر فعالیت هنری به یک آهنگساز سپرده می‌شود. انیو موریکونه نامی است که همه علاقه مندان سینما و به ویژه سینمای وسترن را به سال‌های دور برده و تداعی کننده نوای دلنشین فیلم «خوب ، بد ، زشت» است.

او به پاس ۴۵ سال فعالیت در حوزه موسیقی با خلق بیش از ۴۰۰ اثر برای فیلم و سریال‌های تلویزیونی روز ۲۵ فوریه در سالن آکادمی اسکار مورد تقدیر قرارخواهد گرفت. موریکونه پیش از این ۵ بار کاندید دریافت جایزه اسکار برای بهترین موسیقی فیلم شده بود ولی هیچگاه موفق به دریافت آن نشد.

انیو موریکونه در سال ۱۹۲۸ در شهر رم پایتخت ایتالیا به دنیا آمد و در یکی از معروف‌ترین کنسرواتوارهای دنیا سانتا چچیلیا Santa Cecilia موسیقی را آموخت. او نواختن ترومپت، آهنگسازی و همچنین رهبری کر را در همان کنسرواتوار فرا گرفت.

در سال ۱۹۶۲ کار نوشتن موسیقی فیلم را آغاز کرد و توانست در یک سال ۲۰ موسیقی متن فیلم بنویسد. نام موریکونه با موسیقی فیلم «برای یک مشت دلار» اثر سرجیو لئونه بر سر زبان‌ها افتاد و از آن پس پله‌های پیشرفت را یکی بعد از دیگری بالا رفت.

چندی پس از آن موریکونه با ساختن موسیقی برای فیلم «خوب، بد، زشت» اثر همان کارگردان به یکی از چهره‌های مشهور موسیقی در سینما تبدیل شد و به خصوص نام او با سینمای وسترن گره خورد.

البته وسترن از نوع ایتالیایی که در بین منتقدان سینمایی به وسترن اسپاگتی شهرت دارد.

او با استفاده از صداها و ابزار الکترونیک در موسیقی فیلم «خوب، بد، زشت» دست به خلق اثری زد که در زمان خود یک نوآوری محسوب می‌شد. موریکونه در موسیقی خود از افکت‌ها و صداهایی استفاده کرد که نمی‌شد آنها را با سازهای آکوستیک تولید کرد. از آن جمله می‌توان به استفاده او از سوت اشاره کرد.

ترکیب بندی سازهای «خوب ، بد ، زشت» و هم چنین استفاده از اصوات نامتعارف و الکترونیک از کارهایی بود که در آن زمان (دهه شصت میلادی) بسیار بدیع و خلاقانه جلوه می‌کرد و همین نوآوری او، منتقدان را از آن زمان تا اکنون به ستایش واداشته است.

تنوع سبک در کارهای موریکونه از دیگر خصوصیات این آهنگساز است. او شیوه‌های مختلف را در آهنگ‌هایش تجربه می‌کند .

به عنوان مثال درست برخلاف موسیقی فیلم «روزی روزگاری آمریکا» که در ذات خود تم زیبا و برجسته‌ای دارد، موریکونه در فیلم «خوب ، بد ، زشت» از یک تم ساده و پیش پا افتاده و حتی هزل آمیز مجموعه‌ای دلنشین و به یاد ماندنی برجای می‌گذارد.

یکی از ابتدایی‌ترین اصول برای ساخت موسیقی فیلم آن است که موسیقی نباید از فیلم برجسته تر باشد بلکه باید در خدمت آن قرار بگیرد. یکی از ویژگی‌های آثار موریکونه آن است که نه تنها آهنگ‌هایش در خدمت فیلم هستند بلکه بسیاری از آنها به عنوان موسیقی محض و جدا از سینما و فیلم نیزقابل تامل می‌باشند.

از دیگر آثار این آهنگساز که بسیار متفاوت از آهنگ‌های فیلم‌های گذشته از جمله فیلم‌های وسترن اوست، می‌توان به سینما پارادیزو به کارگردانی جوزپه تورناتوره اشاره کرد. موسیقی موریکونه به این فیلم وجهه‌ای خاص بخشیده چراکه بیشتر از دیالوگ‌های رد و بدل شده بین شخصیتها، موسیقی، مدیوم ارتباطی بین فیلم و تماشاگر است.

همکاری موریکونه با تورناتوره ادامه پیدا می کند تا در سال ۲۰۰۰ برای فیلم مالنای او نیز آهنگ می سازد. این فیلم از جمله فیلم هایی بود که کاندید دریافت اسکار برای بهترین موسیقی متن فیلم شد.

اگر چه شاید داوران اسکار دیر به فکر تقدیر از موریکونه افتادند اما او پیش از این در اروپا جوایز بسیاری را تصاحب کرد. از آن جمله می‌توان به شیر طلایی ونیز در سال ۱۹۹۵ برای یک عمر فعالیت سینمایی ، جایزه گلدن گلاب در سال ۲۰۰۰ برای فیلم «افسانه ۱۹۰۰» به کارگردانی جوزپه تورناتوره اشاره کرد.

او هم چنین در سال ۱۹۹۰ برای موسیقی فیلم سینما پارادیزو ساخته تورناتوره توانست سه جایزه مهم اروپایی یعنی بافتای بریتانیا، کن فرانسه و داود دوناتللوی ایتالیا را به دست آورد.

انیو موریکونه در گفتگویی که چندی پیش با رادیو کاپیتال ایتالیا درباره دریافت جایزه اسکار انجام داده بود می‌گوید: «این اعتباری است که از میان سایرین به من تعلق می‌گیرد بنابراین نمی‌گویم که می‌توانستند این جایزه را خیلی پیش از این به من بدهند.»

موریکونه با وجود آن که با بسیاری از کارگردانان و تهیه کنندگان مطرح هالیوود کار کرده است اما هیچ وقت نمی‌خواهد به آمریکا نقل مکان کند. برای ترغیب او به زندگی در آنجا حتی ویلایی در بورلی هیلز هم پیشنهاد داده‌اند ولی موریکونه می‌گوید: « من همیشه عاشق شهر رم هستم و هرگز به زندگی در کالیفرنیا فکر نکردم.»

در ايتاليا موريكونه را به عنوان آهنگساز ترانه‌های معروفی چون (Se telefonando) برای مينا ماتزینی Mina Mazzini خواننده مطرح ايتاليايی نيز می‌شناسند. اين ترانه درسال ۱۹۹۶ بهترين ترانه سال شد و خواننده‌اش را به اوجی رساند كه هيچوقت ديگر نتوانست آن را تكرار كند. این ترانه هنوز هم از جمله ترانه‌های بسیار محبوب ایتالیا به شمار می‌رود


منبع :صداي آلمان
http://www2.dw-world.de/persian

سر مایكل فیلیپ جگر (میك جگر)

سر مایكل فیلیپ جگر (میك جگر) 26 ژولای 1943 در دارتفورد در كنت انگلستان به دنیا آمد. او نفر اول گروه رولینگ استونز به شمار می‌آید و یك‌بار توانسته است جایزه گلدن گلوب را به خود اختصاص دهد. جگر دو بار نیز جایزه گرمی را كسب كرده است. او هم آهنگساز رولینگ استونز به شمار می‌آید و هم تولیدكننده اكثر موزیك ویدئوهای این گروه پرطرفدار. جدا از آهنگسازی و تهیه‌كنندگی، جگر دستی بر هنرپیشگی، سرودن شعر و تجارت هم دارد. جگر در مورد دوران كودكی و نوجوانی خود در كتاب According to the Rolling stones می‌نویسد: «همیشه خواننده بودم. آن روزها بسیاری از هم‌سن و سالان من یا در گروه كر می‌خواندند یا در جلوی آینه برای خودشان. من عضو گروه كر كلیسا بودم و همچنین علاقه زیادی داشتم تا آهنگ‌های رادیو در آن زمان را هم گوش كنم.» جگر اما در دانشگاه، دانشجوی موفقی نبود. او پس از آنكه توانست تحصیلات ابتدایی خود در دارتفورد را با نمرات عالی سپری كند، رهسپار مدرسه اقتصاد لندن شد و در رشته حسابداری و امور مالی مشغول تحصیل شد، اما دوران حضورش در دانشگاه تنها یك سال به طول انجامید و ترك تحصیل كرد تا به كاری كه علاقه دارد بپردازد. جگر از 19 سالگی خوانندگی را به‌طور جدی شروع كرد. جالب اینجا بود كه او هم مثل كیت ریچاردز و دیگر اعضای گروه رولینگ استونز هیچ پیش‌زمینه جدی‌ای در مورد موسیقی نداشت و حتی نمی‌دانست چگونه نت‌های موسیقی را بخواند. پس از آنكه همكاری جگر و ریچاردز آغاز شد، برایان جونز هم به آنها پیوست. در آن روزها ریچاردز و جونز موسیقی را جدی‌تر از جگر دنبال می‌كردند و جگر بیشتر به تجارت می‌پرداخت. كار جدی گروه از سال‌های 1963 و 1964 آغاز شد. یكی، دو سال بعد جگر هم تجارت را رها كرد و به رولینگ استونز پیوست كه در آن روزها یان استیوارت را نیز در كنار خود می‌دیدند. با اینكه جگر در سال 1967 به اتهام قاچاق مواد مخدر دستگیر شد اما گروه كار خود را متوقف نكرد و رولینگ استونز پس از آن هم به درخشش خود ادامه داد. این گروه هنوز هم یكی از پرطرفدارترین گروه‌ها به شمار می‌آید. رولینگ استونز در سال گذشته و در جریان تور بزرگ خود در سراسر جهان موفق به كسب درآمدی 437 میلیون دلاری شدند. جگر سال گذشته و در پاسخ به سوالی در مورد زمان كناره‌گیری‌اش از گروه، گفت: «اطمینان دارم رولینگ استونز هنوز هم می‌تواند كارهای زیادی انجام دهد و تورهای دیگری هم برپا كند. فعلا به فكر كناره‌گیری نیستم.» تخمین‌زده می‌شود ثروت شخصی میك جگر بیش از 210 میلیون پوند باشد.

میک جگر

 از گذشته رسیدن به سن 65 سالگی نشانه ورود به سن پیری بود اما در دورانی كه مراقبت‌های بهداشتی بهبود یافته، داروها معجزه‌گر شده‌اند و در نتیجه میانگین عمر افراد بیشتر شده، دیگر نمی‌توان 65 سالگی را نشانه شكنندگی، ضعف و بیماری دانست. سراغ نسل جدید بازنشستگان رفتم تا ببینم این بلوغ دوباره چه معنا و مفهومی برای آنها دارد. اوایل دسامبر 1965 و زمانی كه میک جگر (Mick jajjer) 22 سن داشت در استودیویی در لس‌آنجلس روی سن رفت و نقش خواننده زنی را بازی كرد كه اعتیاد به دارو و مواد مخدر دارد. در پایان برنامه‌اش هم گفت: «پیر شدن چقدر سخت و رنج‌آور است.» امروز میک در آستانه 65 سالگی است و از ماه آینده مستمری‌اش آماده وصول خواهد شد. در ماه دسامبر هم كیت ریچاردز به این لیست خواهد پیوست و مزایای بازنشستگی را دریافت خواهد كرد. تخفیف ویژه بازنشستگان برای دریافت بلیت سینما و كنسرت، احترام جوانان به آنها، فرصت‌های استخدام نامشخص، خدمات بیمه‌ای تبعیض‌آمیز، به طول انجامیدن دوران نقاهت پس از بیماری. اینها برخی از معایب بازنشستگی است و این احساس را ایجاد كرد كه فرد بازنشسته سربار جامعه است. البته چارلی واتس درامو رولینگ ‌استونز دو، سه سالی است كه این شرایط را تجربه می‌كند اما شكایتی از وضعیت خود ندارد. تصور وجود یك ستاره راك 65 ساله زمانی هشداردهنده بود كه آهنگ Mothe,s Little Helper در سال 1966 به بازار آمد و امروز با دیدن میک‌ جگر چهره‌ای آشنا و خودمانی در برابرت قرار می‌گیرد. صدها هزار نفری كه شاهد تور «A Bigger Bany» رولینگ استونز در سال گذشته بودند، نه دیگر از دیدن شلوار میک جگر ناراحت و برآشفته می‌شدند و نه از سیگار كشیدن كیت ریچاردز روی سن، در عوض آنها جشن می‌گرفتند و شادی می‌كردند. امروز نسل آنها بیشترین رشد را در بخش جمعیتی جامعه انگلیس دارد و پیش‌بینی می‌شود این روند تا 50 سال آینده تداوم یابد. جگر می‌گوید: «با این حال همه‌چیز در حال تغییر است. حتی در همان رده سنی هم تغییرات زیادی حاصل شده است. ما امروز جوان‌تر از والدینمان در دوران جوانی‌شان هستیم. امروز جوی خوشبین‌تر نسبت به قبل ایجاد شده و دولت نیز هفته گذشته و البته بسیار دیر این حق را به رسمیت شناخت كه افراد مسن‌تر می‌توانند همه‌چیز را در دسترس فرزندانشان قرار دهند. خودمان هم دیگر امروز این تصور را نداریم كه سن بازنشستگی توسط دولت به ما تحمیل می‌شود و مجبوریم به آن تن بدهیم. 65 سال سن، دیگر آن چیزی نیست كه در جوانی‌مان تصورش را داشتیم. خدمات حمایتی دولت كه از سال 1948 ایجاد شده این روزها بیشترین حمایت را از بازنشستگان انجام می‌دهد. وضعیت نسبت به سال‌های گذشته تغییرات بسیار زیادی داشته است. علم و تكنولوژی پیشرفت زیادی داشته و امراض و بیماری‌هایی كه در گذشته جانمان را می‌گرفتند، امروز تحت كنترل انسان درآمده است. امروز دیگر می‌توان به راحتی از «نسل سوم» و «نسل چهارم» صحبت كرد. این روزها دیگر حرفی از به حاشیه رانده‌شدن بازنشسته‌ها نمی‌شود بلكه با آموزش‌هایی كه داده شده، این ذهنیت ایجاد شده است كه بازنشسته‌ها و افراد مسن مزایای بسیار زیادی می‌توانند برای خانواده و جامعه خود داشته باشند.»

طبق آماری كه اخیرا منتشر شده طی 35 سال گذشته جمعیت بالای 65 سال بریتانیا 31 درصد رشد داشته و از 4/7 میلیون نفر به 7/9 میلیون نفر افزایش یافته است. مركز آمار ملی انگلیس پیش‌بینی كرده كه این آمار طی 20 سال آینده دو برابر خواهد شد و طی 30 سال آینده سه برابر خواهد شد و جمعیت بالای 65 سال بریتانیا به حدود 30 میلیون نفر خواهد رسید. امروز دیگر لازم نیست حتما در آژانس‌های مسافرتی یا شركت‌های بیمه حضور داشته باشید تا متوجه افزایش تعداد افراد بالای 65 سال شوید. دیگر ورود به سن 60 یا 65 سال با سنین قبل از آن تفاوتی ندارد و افراد بازنشسته به راحتی در تمام فعالیت‌ها شركت می‌كنند. در گذشته و قبل از صنعتی‌شدن انگلیس هم این آمار نسبت به جمعیت آن زمان آمار بالایی بود. در قرن هفدهم، 9 درصد جمعیت را افراد بالای 60 سال تشكیل می‌دادند. در اوایل قرن هجدهم تعداد این افراد 10 درصد جمعیت شد و امروز هم این تعداد به 16درصد افزایش یافته است. در آثار ادبی و مطبوعاتی قرن گذشته می‌بینیم كه پیری و بازنشستگی چندان تفاوتی با امروز نداشته است. ویرجینیا وولف در دسامبر 1940 و زمانی كه 58 سال داشت در دفتر خاطرات خود نوشت: «من از دشواری و سختی پیر شدن نفرت دارم. به هر حال دارد نزدیك می‌شود و مسن در حال شكسته شدن و عذاب كشیدن هستم.» در سال 1944 جان كوپرپویس، فیلسوف انگلیسی در كتاب خود «هنر رشد كردن» با دیدی دیگر به پیر شدن و پا به سن گذاشتن می‌نگرد. پویس در كتابش پیری را «آرامش و سكونی جادویی و نوری درونی» توصیف كرده است. او همچنین اعتقاد دارد «رابطه‌ای غیرقابل توصیف میان پیرمردی كه در آفتاب خودش را گرم می‌كند و خرده‌سنگی كه توسط آفتاب گرم می‌شود وجود دارد.» در مطالعات و تحقیقات آرشیوی دانشگاه ساسكس كه نظرات مردم عادی در دهه‌های 30‌و 40 در آن نگهداری می‌شود، اضطراب و ناآرامی از اینكه فصل پیری سر می‌رسد، كاملا به چشم می‌خورد: «مزایای كهنسالی كه امروز به ما پرداخت می‌شود و طرز رفتار و نگرش جامعه، واقعا آزاردهنده است. دولت فقط به افرادی توجه می‌كند كه قادرند كاركنند و در زمان جنگ هم بجنگند. اگر كسی توانایی این كار را نداشته باشد، هیچ‌گونه توجهی به او نخواهد شد.» آیا در خارج از انگلیس هم اوضاع همین گونه بود؟ سیمون دوبوار در «جامعه امروز» می‌نویسد: «افزایش سن فراغتی غم‌افزار به انسان عطا می‌كند.» او همچنین در جایی دیگر می‌نویسد: «زمانی به افراد پیر اجازه آسودگی و فراغت داده می‌شود كه هر چیزی كه به وسیله آن می‌توانستند از زندگی لذت ببرند، از آنها گرفته شود.» دوبوار در نامه‌ای در سال 1925، 14 سال قبل از مرگش به دوستش زیمونه فروید می‌نویسد: «كرختی و بی‌حالی روز به روز بر من غلبه می‌كند. روز به روز افسرده‌تر می‌شوم و این كاملا طبیعی است. این تازه آغاز راه است. زمانی‌كه سنمان بالاتر می‌رود تازه به یاد خدا می‌افتیم. آن زمان هم كه دیگر فایده‌ای ندارد. مرگ، دشواری و سختی كمتری نسبت به عذابی كه می‌كشیم دارد.» پل كان، مدیربرنامه‌های خیریه و حمایتی انگلیس می‌گوید: «بریتانیا كشوری است كه مردمش به دو قسمت تقسیم شده‌اند، در یك ملت پیر شدن و بالا رفتن سن لذت‌بخش و آرامش‌دهنده است. می‌توان از تعطیلاتی طولانی‌مدت استفاده كرد، مهارت‌های جدید آموخت، وقت خود را با دوستان و خانواده گذراند؛ پیری برای این بخش از جامعه زمان رشد و كسب چیزهای مختلف است. اما برای قسمت دیگر جامعه انگلیس بالا رفتن سن به معنی شكست خوردن و از دست دادن همه‌چیز است؛ كارت را از دست می‌دهد، درآمد چندانی نخواهی داشت و انگیزه‌ای برای هیچ كاری باقی نمی‌ماند.»
میک جگر خواستار ایجاد تغییر در ذهنیت انگلیسی‌ها نسبت به افراد مسن و بازنشسته است: «اگر ما نتوانیم در افكار و دیدگاه‌هایمان در این مورد تغییری ایجاد نكنیم حتی زودتر از بازنشسته‌ها خواهیم شكست و به جامعه‌ای شكننده تبدیل خواهیم شد. اینكه آنها هیچ نقشی در جامعه نداشته باشند، یك فاجعه است.»
منبع: Guardian