ظرف چند سال اخير و يا آثار هنری وارداتی مختلف از کشورهای ديگر و يا حتی اگر بخواهيم دقيق‌تر وارد مقوله موسيقی بشويم، با نيم نگاهی به کنسرت‌های سال‌های اخير و يا آثاری که به صورت سي‌دی‌های صوتی و تصويری در اختيار مخاطبين قرار مي‌گيرند، تب تند و شديد روشنفکر‌نمايی و بورژوازی در جامعه را به روشنی مي توان دريافت. حال بسته به نوع و ژانر هر موسيقی، شيوه و روش برخورد و واکنش اقشار مختلف جامعه با آن نيز تغيير مي کند.

به عنوان مثال برای نشان دادن ارادت و علاقه به يک ژانر، احتياج به کمی چاشنی درویش‌مسلکی و برای ديگری کمی حس نوگرايي و ژست روشنفکرمعابانه و برای ژانری ديگر به اندکی عرق ملی يا قومی نياز است!

اگر باز هم بخواهيم دقيق‌تر و جزیی‌تر به يک بخش کوچک اما پر حاشيه بپردازيم که بتوان نتيجه بهتری نيز از اين بحث گرفت، کافی است موسيقی سمفونيک ايران و اجراهای مختلف توسط ارکستر سمفونيک تهران به رهبری رهبران ايرانی در سالهای اخير را بررسی کرد. اين مساله، که رهبران ايرانی نيز، به خصوص آنهايی که در خارجه تحصيل کرده و از قضا همگی هم بهترين و با سوادترين و مهمترين موزيسين‌های تاريخ موسيقی به شمار می‌آيند و هر کدام به تنهايی تمامی افتخارات و عناوين مهم فرهنگی، هنری و موسيقايی جهان را به عنوان سوغات برای هموطنان خود به ارمغان آورده‌اند به آن دامن مي زنند، به وضوح ديده مي‌شود.

مساله ارکستر سمفونيک تهران و اجراهای آن در سال‌های اخير به يک جور پز و ژست روشنفکری بدل شده و کمتر کسی پيدا می‌شود که حقيقتاً برای شنيدن موسيقی به سالن کنسرت برود و در بين مخاطبين ارکستر سمفونيک، کمتر کسی به چشم می خورد که واقعاً سر رشته خاصی از موسيقی کلاسيک داشته باشد و يا لااقل شنونده حرفه‌ای موسيقی کلاسيک باشد.

شاهد این مدعا تشويق‌های بی‌جا و بی مورد مخاطبين اين قبيل کنسرت‌ها در زمان اجرا است. سو تفاهم نشود، منظور دست زدن در بين موومان‌ها، قسمت‌هايی که يک آکسان يا يک اتک ناگهانی وجود دارد و به طور کل هر جا که مخاطب دوست دارد در وسط اجرا تشويق کند،

نيست، بلکه این گفته اشاره به مواردی دارد که شنوندگان و حضار در سالن کنسرت، برای بدترين و سطح پايين‌ترين کنسرت‌ها (که در سالهای اخير همواره شاهد اجراهای بسيار ضعيف بوديم و به طور کل کمتر صاحب‌نظری اجرای خوب و حتی متوسطی را از ارکستر سمفونيک تهران به ياد ندارد و هميشه مقياس برای اجراهای مختلف، بد و بدتر بوده است)، آنچنان تشويق می‌کنند که در هيچ کجای دنيا، چنين احساسات لبريز از عشق به فرهنگ و هنر را نخواهیم يافت!

اگر يک شخص خارجی از هر کشوری (به شرط آنکه او نيز موسيقی کلاسيک را نشناسد که بعيد است و يا اينکه بدون شنيدن اجرای ارکستر سمفونيک تهران، تنها در زمان تشويق تماشاچيان به سالن برسد، حسرت چنين درک والا و شعور فرهنگی و عشق به هنر موسيقی که در کشور ما موج می‌زند و طبيعتا آنها از چنين موهبتی محرومند، تا ابد در دل او باقی خواهد ماند)، غافل از اينکه در اينجا کسی متوجه نمي‌شود که ارکستر و رهبر، به بدترين شکل ممکن يک اثر فاخر موسيقی کلاسيک را به تباهی کشيده‌اند و آن کس هم که می‌فهمد از آنجا که خواهد نشود رسوا، همرنگ جماعت می‌شود.

البته از اين قبيل روشنفکرنمایي‌ها را در هنرهای ديگر نيز با اندکی تفاوت می‌توان به روشنی يافت. مانند تب تندی که چند سالی است گريبان‌گير اهل سينما و مخاطبين بی شمار اين هنر شده که چيزی نيست جز تب «ديويد لينچ» و آثار اين فيلمساز بزرگ آمريکايی. تفاوت در آنجاست که برای ژست شنيدن آثار ارکستر سمفونيک به يک دست کت و شلوار با کراوات يا دستمال گردن و غيره احتياج است و برای ديدن و مهم تر از آن فهميدن آثار لينچ، موهای پريشان، سيگار فيلتر قرمز و لباس نامرتب!

بر گرديم به موضوع اصلی خودمان، ارکستر سمفونيک تهران. از تمام اين‌ها بدتر، مساله قطعه بيز است که به يک رسم روشنفکر معابانه در بين مخاطبين اين برنامه‌ها بدل گشته و اين شنوندگان تشنه به موسيقی غنی کلاسيک تا زمانی که 4 يا 5 بيز توسط ارکستر و رهبر نابلد اجرا نشود، عطش موسيقایي‌شان از بين نمی‌رود و انگار هيچ کس نمي‌داند که بيز را برای اجرای خوب تقاضا مي کنند، نه برای گذراندن اوقات فراغت!

حال از منظری ديگر به اين روند بنگريم. اصولا هر چيز بزرگ و دهن پرکنی برای ما ايرانی ها جذابيت بسياری دارد. کما اينکه در تبليغ 90 درصد از کنسرت‌ها نيز به اين جمله بی‌معنی و نا مفهوم کنسرت بزرگ گروه فلان يا آقای فلان بر مي خوريم و حال اينکه اين بزرگی از کجا می آيد و با کجای کنسرت ارتباط دارد، سوالی است بی‌جواب و شما نهايتا حتی تا بعد از پايان کنسرت نيز متوجه نخواهيد شد که اين بزرگی به گنجايش سالن ارتباط داشت يا به تعداد نوازندگان و يا شايد به بزرگی فرهنگی و هنری مجری برنامه و يا شايد هم به بزرگی جثه و قد و قامت نوازنده يا خواننده و … و جالب تر اينجاست که آگهی دهنده، هميشه از اين جمله بی سر و ته و نا مفهوم جواب بسيار مثبت نيز می‌گيرد: سالن کنسرتش پر می شود. مردم هنر دوست نيز که عشق شديدی به کارهای بزرگ دارند، از اين قبيل کارها حمايت می‌کنند.

در اينجا يادآوری اين نکته ضروری است که ما در کشوری زندگی مي کنيم که به Drum Set، جاز و به نوازنده آن جازيست می گوييم. «يانی» را آهنگساز بزرگ کلاسيک مي‌پنداريم و «محسن نامجو» نيز از نظر ما مدرنيست به حساب مي‌آيد. آثار «پينک فلويد» و «ژان ميشل‌ژار»، موسيقی الکترونيک خوانده مي‌شود و آثار «اوتمار ليبرت» به عنوان گيتار کلاسيک و «جيپسی کينگ» به عنوان گيتار فلامنکو عرضه مي‌گردد و هر جا که يک چيزی با چيز ديگر - حتی به اشتباه - با هم قاطی شوند، به آن موسيقی تلفيقی مي‌گوييم. بر همگان واضح و مبرهن است که تمامی مواردی که در بالا به آنها اشاره شد، زير مجموعه ای از موسيقی پاپ به حساب می آيند، نه کلاسيک و الکترونيک و مدرن و غيره، حال در چنين اوضاع نا به سامانی جذب مخاطب و به تعبيری بهتر، معرکه‌گيری، کار بسيار ساده‌ای است و از راه‌های بسياری می‌توان به اين مهم دست يازيد.

از بحث اصلی دور نشويم، ارکستر سمفونيک تهران در اين روزها آثاری از بيزه و سيبليوس را به رهبری «پروفسور دکتر منوچهر صهبايی» اجرا می‌کند. باز هم انتخاب رپرتواری سنگین برای ارکستر سمفونیک تهران. ارکستری که همه می‌دانیم که از ضعف شدید نوازندگان بادی چوبی و نا کوکی شدیدتر بادی‌برنجی‌ها و عدم درک صحیح از ریتم در کوبه‌ای‌ها و همچنین به تازگی ضعف در تکنیک نوازندگان زهی و عدم صدادهی مناسب در این بخش و غیره رنج می‌برد.

حقیقتا اینکه رهبر ارکستری، ضعف نوازندگان بادی برنجی را در اجرای اثری از بتهوون یا حتی موتسارت بشنود و در حرکتی، در اولین کنسرت اثری از موسورگسکی(1) را در برنامه قرار دهد که بیشتر بار قطعه بر دوش برنجی ها و همچنین زهی ها (که به آنها هم اشاره شد) قرار دارد، سئوالی است بی جواب! عجیب تر از آن این است که قطعه مزبور، مجوز ورود نوازندگان جوان به ارکستر نیز بوده است (نوازندگان بادی چوبی که در این قطعه نقش ظریف و حساسی را ایفا می‌کنند، باید برای آزمون وردی ارکستر، پارت ساز خود در قطعه شبی بر فراز کوه سنگی را اجرا می کردند). به هیچ وجه قابل قبول نیست که نوازندگانی قطعه‌ای را به اجرا بگذارند که در امتحان ورودی، به گفته رهبر ارکستر، به سختی آن را اجرا کرده‌اند و با ارفاق در آزمون قبول شده‌اند.

حال اگر از تمام اینها بگذریم، دیگر از انتخاب آثاری از راخمانینف و سیبلیوس برای این ارکستر، واقعا نمی‌توان به سادگی گذشت. البته مشخص است که در اینجا منظور ساده انگاشتن اجرای آثاری از موتسارت و به طور کل آثاری از دوران کلاسیک یا اوایل دوران رومانتیک نیست، اما شکی نیست که هر چه در تاریخ موسیقی به جلوتر برویم، با آثار پیچیده‌تری روبرو خواهیم شد. يقينا تعداد زيادی از مشتاقان موسيقی کلاسيک برای ديدن اثری از سيبليوس به سالن کنسرت رفته و پس از اجرا در حالی که شديدا تظاهر می‌کنند که اجرا و تفسير رهبر را به خوبی درک کرده اند، هورا کشيده و تقاضای بيز می کنند.

در اينجا باز اين نکته را يادآوری می‌کنم که از همکاری رهبران قبلی با ارکستر سمفونيک تهران نيز هيچ خاطره خوشی در ذهن ها باقی نمانده است. آثاری از دورژاک، بتهوون، ارف، کورساکف، استراوينسکی، پرت و … که هر کدام به شکلی خراب شده‌اند. رهبر فعلی، تمام مشکلات را متوجه رهبران گذشته ارکستر مي‌داند و بعضا از آکوستيک بد تالار وحدت برای اجرای ارکستر سمفونيک نيز گله دارد و بخشی از ضعف کار را به گردن آکوستيک سالن مي‌اندازد که برای ما نيز قابل قبول بود. اما از زمانی که ارکستری کم حجم از يکی از شهرهای کوچک آلمان به ايران آمد و صدای اين ارکستر را در همان تالار شنيديم، بر اين فرضيه نيز خط بطلان کشيديم.

در پايان لازم می دانم به توانایي‌های رهبران ايرانی در همکاری با ارکسترهای خوب و حرفه‌ای خارج از ايران که هيچ شکی در آن نيست اشاره کنم و يادآور شوم که ارزش هنری آنها با بيوگرافی يا بدون بيوگرافی بر همگان روشن است. اما شايد وقت آن فرا رسيده باشد که برخی از رهبران ارکستر، با استادی، هنرمندی و زيرکی ضعف های نوازندگان ارکستر را با انتخاب رپرتواری که در حد و اندازه اين نوازندگان باشد پنهان سازند! شايد وقت آن فرا رسيده باشد که کسی به رهبران ايرانی که انگيزه زيادی برای انجام کارهای محيرالعقول دارند بفهماند که با يک کوارتت زهی مبتدی و 4 پنکه سقفی، نمی توان هلی‌کوپتر کوارتت زهی «کارل هاينز اشتوکهاوزن» را اجرا کرد. ای کاش برخی از رهبران ارکستر ايرانی فراموش نمی‌کردند که برای رهبری يک ارکستر سمفونيک، به چيزهايی بيش از يک باگت(2) مناسب و فراک اتو شده احتياج است!

پی‌نوشت:
1. اشاره به اجرای اثر «برفراز کوه سنگی» در اجرای اردیبهشت ماه ارکستر سمفونیک
2. چوب رهبری