هاروكی موراكامی، نویسنده 59ساله ژاپنی، به واسطه رمان‌هایش از جمله «كافكا در ساحل» و «جنگل نروژی» نامی در عالم ادبیات برای خود دست و پا كرده است. او كه موفق به دریافت جایزه «فرانتس كافكا»‌ در سال 2006 نیز شده است، در سال‌ جاری كتابی از خاطرات خود درباره دویدن منتشر كرده تحت عنوان «از دویدن كه می‌گویم، از چه می‌گویم.»‌ موراكامی كه خود دونده‌ای كاركشته است و حتی در ماراتن هم شركت می‌كند، در مصاحبه‌ای با نشریه اشپیگل كه در ادامه می‌آید از تنهایی‌های نویسنده و دونده سخن به میان می‌آورد.

آقای موراكامی، نوشتن رمان سخت‌تر است یا دویدن در ماراتن؟‌
موراكامی:‌ نوشتن، كاری دلپذیر است؛‌ دست‌كم در بیشتر موارد. من روزی چهار ساعت وقت صرف آن می‌كنم. بعد از آن طبق روال همیشه بیرون می‌روم و 10كیلومتر می‌دوم. به‌راحتی از پس آن برمی‌آیم ولی اگر قرار باشد 42كیلومتر و 195متر را یك‌نفس بدوید، كار سخت می‌شود. با این همه، من طالب این سختی هستم. رنجی دوست‌داشتنی است كه آگاهانه آن را بر خود هموار می‌كنم. مهم‌ترین وجه دویدن در ماراتن برای من، همین است.
حالا بفرمایید كه تمام‌كردن یك رمان زیباتر است یا عبور از خط پایان دو ماراتن؟
گذاشتن نقطه پایان در انتهای یك داستان مثل متولدشدن یك نوزاد، لحظه‌ای وصف‌ناپذیر است. یك نویسنده خوش اقبال در طول زندگی‌ شاید بتواند 10، 12رمان بنویسد. من هنوز نمی‌دانم چند اثر خوب دیگر از درون‌ام متولد خواهد شد. امیدوارم چهار- پنج‌تایی بشود. اما حین دویدن به چنین مرزبندی‌ها و اندازه‌گیری‌هایی فكر نمی‌كنم. من هر چهار سال یك‌بار رمانی قطور منتشر می‌كنم ولی در طول یك سال نه‌تنها 10كیلومتر در روز می‌دوم بلكه در یك نیمه ماراتن و یك ماراتن شركت می‌كنم. تا به حال 27 بار دو ماراتن را به پایان رسانده‌ام كه آخرین آن همین ژانویه گذشته بود. اگر اتفاق خاصی پیش نیاید ماراتن‌های 28، 29 و30 هم به ترتیب از راه خواهند رسید.
در جدیدترین اثرتان كه به زبان آلمانی نیز ترجمه شده، كار و حرفه خود را از زبان یك دونده وصف كرده‌اید و اهمیت آن را در فعالیت‌ نوشتاری خود برشمرده‌اید. دلیل نوشتن این حدیث نفس چه بود؟
‌ از اوایل دهه هشتاد (1980) كه برای اولین بار به دویدن رو آوردم، مرتب از خودم سوال كرده‌ام كه چرا ورزش دو را انتخاب كردم و سراغ ورزش دیگری، برای مثال فوتبال، نرفتم؟ و چرا شروع كار جدی‌ام به عنوان نویسنده مصادف شد با اولین‌باری كه به دو استقامت پرداختم؟ از طرفی، من فقط زمانی علاقه‌مند به درك مسائل هستم كه افكارم را روی كاغذ بیاورم. بعد لحظه‌ای فرا رسید كه متوجه شدم اگر درباره دویدن بنویسم در واقع درباره خودم خواهم نوشت.
اصولا چرا به ورزش دو رو آوردید؟
می‌خواستم وزن كم كنم. در سال‌های اول نویسندگی برای تمركز بهتر بر كار سیگار می‌كشیدم؛‌ خیلی زیاد، در حدود 60نخ در روز. دندان‌هایم دیگر زرد شده بود، ناخن‌هایم هم همین‌طور. در 33سالگی كه تصمیم به ترك سیگار گرفتم، لایه‌های متعدد چربی دور كمرم تشكیل شده بود. به همین دلیل، شروع كردم به دویدن. استدلال‌ام این بود كه هیچ ورزشی مزایای آن را ندارد.
چرا؟
ببینید، من با ورزش‌های گروهی میانه‌ای ندارم. ترجیح می‌دهم پا به پای خودم پیش بروم تا دیگران. در دو، نه نیازی به همبازی است و نه مثل بازی تنیس، به زمین و مكان خاص احتیاج دارید. فقط یكی دو مربی كفایت می‌كند. ورزش‌های انفرادی هم، مانند جودو، با ذهنیت من جور درنمی‌آیند چون من اصولا اهل مبارزه و جنگیدن نیستم. در دوهای طولانی مسئله اصلی پیروزی بر دیگران نیست. تنها رقیب آدم، خودش است؛ هیچ‌كس دیگری دخیل نیست. نوعی نبرد و كشمكش درونی در جریان است و آدم مدام از خود می‌پرسد: آیا از دفعه قبل بهتر عمل خواهم كرد. جوهره دویدن، همین مقایسه كردن و ارزیابی پیوسته خود با دفعات و ركوردهای زمانی قبل است. دویدن رنج‌آور است اما رنج دست از سر من برنمی‌دارد. البته چندان نگران‌اش نیستم چون با ذهنیت من همخوانی دارد.
آن اوایل وضعیت جسمانی‌تان چطور بود؟
بعد از 20دقیقه از نفس می‌افتادم، قلب‌ام به شدت می‌تپید و پاهایم می‌لرزید. در ضمن اوایل ناراحت می‌شدم مردم حین دویدن به من نگاه كنند. ولی كاری كردم كه دو مثل مسواك‌زدن جزء اعمال روزانه‌ام شود. به همین دلیل به سرعت پیشرفت كردم. هنوز یك‌سال از دویدن‌ام نگذشته بود كه اولین ماراتن را برگزار كردم.
این انگیزه برای دویدن‌های هرروزه را از كجا به‌دست می‌آورید؟
گاهی روزها هوا خیلی گرم یا خیلی سرد یا كاملا ابری است ولی من از عادت روزانه‌ام دست نمی‌كشم. می‌دانم اگر یك روز ندوم روز بعد هم نخواهم دوید. طبیعت بشر به گونه‌ای است كه از پذیرش بارهای اضافه و غیرضروری سر باز می‌زند.
بنابراین یك‌بار كه چنین اعمالی انجام ندهید بدن بلافاصله واكنش نشان می‌دهد و آن عادت را پس می‌زند. نوشتن هم همین حالت را دارد. من هر روز می‌نویسم تا ذهن‌ام عادت كار را از دست ندهد و روز به روز بتوانم عیار ادبی‌ام را بالاتر و بالاتر ببرم؛ درست همانگونه كه دویدن عضلات را روز به روز قوی‌تر و قوی‌تر می‌كند.
شما تك فرزند بوده‌اید و تنها بزرگ شده‌اید، نویسندگی یك حرفه انفرادی است و همیشه هم تنها می‌دوید. آیا رابطه‌ای میان اینها وجود دارد؟
قطعا. من به تنهایی خو گرفته‌ام و از آن لذت می‌برم. برخلاف همسرم، تمایلی به جمع و گروه ندارم. 37 سال است ازدواج كرده‌ام ولی هنوز بر سر این قضیه بحث و جدل داریم. قبل از نویسندگی به كار دیگری مشغول بودم و اغلب مجبور بودم تا سپیده سحر كار كنم ولی حالا ساعت 9 یا 10 شب توی رختخواب هستم.
چه موقع احساس كردید كه باید كار تازه‌ای را شروع كنید؟
در آوریل سال 1978 مشغول تماشای یك بازی بیسبال در استادیوم جینگو توكیو بودم. آفتاب در آسمان می‌تابید و یك نوشیدنی در دستم بود. وقتی یكی از بازیكنان ضربه‌ای بی‌نقص به توپ زد همان موقع فهمیدم كه باید یك رمان بنویسم. احساس گرم و پرشوری بود. هنوز آن را در وجودم احساس می‌كنم. مزد آن روزهای قدیمی در محیط‌های باز را حالا دارم در زندگی‌ جدیدم در مكان‌های بسته می‌گیرم. هیچ‌وقت بر صفحه تلویزیون ظاهر نشده‌ام، صدایم را كسی از رادیو نشنیده است، به‌ندرت در جلسات نقد و بررسی كتاب شركت كرده‌ام، هیچ تمایلی به عكس انداختن ندارم و بسیار كم مصاحبه می‌كنم. من آدمی گوشه‌گیر هستم.
آیا شما رمان «تنهایی یك دونده دو استقامت»‌ اثر آلن سیلیتو را خوانده‌اید؟
حقیقت‌اش را بخواهید آن كتاب مرا تحت تاثیر قرار نداد. اثری خسته‌كننده است. حتی می‌توان گفت كه خود سیلیتو اصلا دونده نبوده است. اما ایده مناسبی دارد:‌ دویدن به قهرمان داستان مجال می‌دهد تا هویت خود را پیدا كند. او دویدن را تنها حالتی می‌بیند كه می‌تواند در آن احساس رهایی و آزادی كند. از این نظر، با او همذات‌پنداری می‌كنم.
و دویدن به شما چه آموخت؟
اطمینان و یقین برای رسیدن به خط پایان. دویدن به من آموخت كه به مهارت‌هایم در عرصه نویسندگی ایمان داشته باشم. به كمك آن آموختم كه تا چه حد باید بر توانایی‌های خود تكیه كنم، چه موقع برای استراحت كوتاه دست از كار بكشم و چه موقع این استراحت از حد مجاز تجاوز می‌كند. فهمیدم كه تا چه اندازه می‌توانم از خود كار بكشم و فشار را تحمل كنم.
آیا فكر می‌كنید دویدن باعث ارتقای كار شما در عرصه نویسندگی می‌شود؟
قطعا. هرچه بافت‌ها و عضلات قوی‌تر شوند، عملكرد ذهن بهتر و شفاف‌تر می‌شود. یقین دارم هنرمندانی كه در زندگی به سلامت جسمانی‌شان توجهی نمی‌كنند زودتر از پا درمی‌آیند. جیمی هندریكس، جیم موریسون و یانیس جاپلین* از قهرمانان دوره جوانی من بودند كه همه در جوانی مردند؛ حتی اگر شایسته چنین مرگی نبوده باشند. مرگ زودهنگام فقط شایسته نوابغی چون موتزارت یا پوشكین است كه از تمام توانایی‌ خود استفاده كردند. جیمی هندریكس هنرمند خوبی بود ولی چندان باهوش نبود چون موادمخدر مصرف می‌كرد. كار هنری و ادبی، خود یك فعالیت زیانبار برای جسم است و به همین دلیل هنرمندان باید به سلامت جسمانی خود توجه داشته باشند. دسترسی به یك داستان برای نویسنده كاری خطرناك است و به همین جهت من از دویدن برای آن دفع خطر كمك می‌گیرم.
می‌توانید در این مورد بیشتر توضیح دهید؟
وقتی نویسنده به فكر نوشتن یك داستان می‌افتد، نوعی سم در درون‌اش ایجاد می‌شود. اگر هم این سم نباشد داستان خسته‌كننده و بی‌روح از كار درخواهد آمد؛ شبیه نوعی ماهی به نام ماهی پف‌كننده كه گوشت آن بسیار خوشمزه است، ولی جگر، قلب و تخم‌های آن سمی و كشنده هستند. داستان‌های من در ناحیه تاریك و خطرناك بخش خودآگاه ذهن‌ام قرار دارند و من وجود سم را در مغز احساس می‌كنم، اما از آسیب آن در امان می‌مانم چون بدنی نیرومند دارم. انسان در جوانی نیرومند است بنابراین حتی بدون ورزش هم می‌تواند بر این سم غلبه كند، حال آنكه بعد از 40سالگی قدرت‌اش تحلیل می‌رود و چنانچه به فكر سلامت جسمانی‌اش نباشد، سم، او را از پا درمی‌آورد.
سلینجر تنها رمان‌اش، «ناتور دشت»، را در 32سالگی نوشت. آیا او در برابر سم‌اش ضعیف بوده است؟
این كتاب را خودم به زبان ژاپنی ترجمه كردم. اثری بسیار خوب اما ناقص است. داستان هر چه پیش می‌رود تاریك و تاریك‌تر می‌شود و قهرمان آن «هولدن كالفیلد» نمی‌تواند راهی را از درون دنیای تاریك به بیرون پیدا كند. فكر می‌كنم خود سلینجر هم راه به جایی نبرد. آیا ورزش می‌توانست به كمك او بیاید؟‌ خود من هم نمی‌دانم.
آیا دویدن در نوشتن داستان‌ها الهام‌بخش شما می‌شود؟
نه، چون من از آن دسته نویسندگان نیستم كه بازیگوشانه به منبع یك داستان دست پیدا می‌كنند. من برای دستیابی به چنین منبعی چاره‌ای جز رفتن به اعماق ندارم. ناچارم برای رسیدن به نقاط تاریك روحم، همان جایی كه داستا‌ن‌ها در آن پنهان‌اند، دست به حفاری عمیقی بزنم. برای این‌كار هم انسان باید از نظر فیزیكی قدرتمند باشد. از موقعی كه می‌دوم مدت تمركز روی یك موضوع بیشتر شده است و من در راه خود به سوی تاریكی مجبورم ساعت‌ها ذهن‌ام را متمركز كنم. در همین مسیر است كه نویسنده به همه چیز دست پیدا می‌كند؛ تصاویر، شخصیت‌ها و استعاره‌ها. اگر ضعیف باشید آنها را از دست خواهید داد چون برای دست یافتن به آنها و بالا آوردن‌شان به سطح خودآگاه انرژی زیادی صرف می‌شود. حین نوشتن، مسئله‌ اصلی، رفتن به اعماق برای رسیدن به منبع نیست بلكه بازگشتن از منطقه تاریك است. در دویدن هم همین امر صادق است. آدم باید هر طور شده، از خط پایان بگذرد.
حین دویدن هم در نقطه‌ای تاریك نظیر آن هستید؟
در دویدن چیزی بسیار آشنا می‌بینم. موقع دویدن خود را در محدوده‌ای امن و آرامش‌بخش می‌یابم.
آثار شما به سبك رئالیسم جادویی نوشته شده‌اند كه در آن واقعیت با اعمال شگفت‌آور و جادویی درمی‌آمیزد. آیا دویدن هم سوای دستاوردهای فیزیكی‌اش، ابعادی سوررئالیستی یا متافیزیكی دارد؟‌
هر فعالیتی چنانچه آن را مدتی طولانی انجام دهید، وجوهی معنوی و روحانی پیدا می‌كند. در سال 1995 من در یك مسابقه دو 100كیلومتری شركت كردم و 11 ساعت و 42دقیقه طول كشید تا آن را به پایان برسانم. آنچه در انتها از این مسابقه كسب كردم، تجربه‌ای معنوی بود.
واقعا؟
بعد از 55كیلومتر پاهایم دیگر به اختیارم نبود. احساس می‌كردم دو اسب پاهایم را در دو جهت مخالف می‌كشند و بدنم دارد دو پاره می‌شود. حول و حوش 75كیلومتر ناگهان به روال سابق برگشتم و راحت می‌دویدم. دیگر نشانی از درد نبود. به طرف دیگر مرز وجودم رسیده بودم. شادی را در درونم احساس می‌كردم. در حالی به خط پایان رسیدم كه سرشار از رضایت خاطر بودم. باز هم می‌توانستم بدوم، ولی دیگر هیچ وقت در چنین دوهایی شركت نمی‌كنم.
چرا؟
پس از آن تجربه افراط‌آمیز من وارد محدوده‌ای شدم كه خودم به آن «محدوده لاجوردی دونده»‌ می‌گویم.
و آن به چه معناست؟
نوعی بی‌تفاوتی و بی‌علاقگی. از دویدن خسته شده بودم. دویدن یك مساحت 100كیلومتری واقعا خسته‌كننده و طاقت‌فرساست. آدم باید بیش از 11 ساعت یكه و تنها با خود سر كند و همین كسالت مایه عذابم شد. همه انگیزه‌هایم را برای دویدن از من گرفت و چشمم بر وجوه مثبت آن بسته شد. تا چندین هفته از دو متنفر بودم.
چه كار كردید كه دوباره از دو لذت ببرید؟
به زور خواستم بدوم اما نشد. دیگر لذتی برایم نداشت. بنابراین تصمیم گرفتم به ورزش دیگری رو بیاورم. خوشبختانه موثر واقع شد و دوباره شور و شوق سابق‌ام را پیدا كردم.
شما اكنون 59 ساله هستید. تا كی قصد دارید به دو ماراتن بپردازید؟
تا وقتی بتوانم راه بروم. می‌دانید دوست دارم روی سنگ‌ قبرم چه بنویسند؟‌ این جمله را: «دست‌كم او اهل راه رفتن نبود.»
منبع: اشپیگل
* هر سه خواننده و آمریكایی بودند. هندریكس گیتار می‌زد. موریسون، شاعر و كارگردان نیز بود و جاپلین علاوه بر خوانندگی، ترانه‌نویسی هم می‌كرد.