ژاک دِریدا

وی که از عرصهٔ پدیدارشناسی به ساختارگرایی و ساختارشکنی
نزدیک شد با دیدگاه هایش درباره زبان، دانش و معنا و به ویژه ماهیت متن
مورد توجه ارتباط شناسان قرار گرفت. او شاگرد نهضت ساختارگرایی و اندیشه
های پساساختارگرایی میشل فوکو بود و با نقدی که بر این اندیشه و بیشتر از
جنبه نشانه شناسی وارد نمود مورد توجه محافل نقد ادبی و جامعه پست مدرن
دانشگاهی آمریکا قرار گرفت. دریدا در آثارش فاصله بین فلسفه و ادبیات را
کاهش داد و به عنوان یک منتقد ادبی قدرتمند هم شناخته شد.
مشهورترین اصطلاح دریدا مفهوم Déconstruction
است که آن را در فارسی به ساختارشکنی، واسازی و شالوده شکنی ترجمه کرده
اند. البته واژه ساختار در این اصطلاح نباید با اصطلاح فلسفی ساختار به
معنی Structure در عبارت های ساختارگرایی و
پساساختارگرایی یکسان تصور شود. لغت Déconstruction
در زبان های دیگر معمولا ترجمه نشده و با همان املای فرانسوی به کار می
رود که دریدا آنرا به مفهوم از نو بنا نهادن (ویران کردن و در عین حال
ساختن) به کار برده است.
زندگینامه
زندگینامه
ژاک دريدا در ۱۵ ژولاى سال۱۹۳۰ در الگرين از شهرهاى فرانسه و
در خانوادهای یهودی، متولّد و در همانجا، بزرگ شد. خانواده او الجزایری
الاصل بودند. وی تحصیلات عالیاش را در اکول نورمال سوپریور پی گرفت و پس
از کسب مدرک دکتری در همان دانشگاه و سپس در دانشگاه سوربون مشغول به تدریس
فلسفه شد.
دريدا اولين كتابش را كه رساله دكترايش نيز بود درباره
پديدار شناسي نوشت كه اين اثر او به سرعت مورد توجه محافل ادبي ـ فلسفي
قرارگرفت. چرا كه او «فلسفه» را به شيوه اي «ادبي» مي نوشت.
در سال ۱۹۶۷ با انتشار سه كتاب دريدا تحت عناوين «گفتار و
پديده»، «نوشتار و تمايز» و «در باب گراماتولوژي» دریدا یکی از مهمترین
مباحث خود را با عنوان پساساختارگرايي آغاز کرد. وی با رد نظريه هوسرل در
باب پديدارشناسي زبان، نظريه زباني پساساختارگرايي خود را بنانهاد.
در سال 1972 به دعوت دانشگاه هاروارد به عنوان استاد میهمان
در این دانشگاه مشغول به تدریس شد.
به تدریج انديشه، آثار و آراي دريدا در آمريكا با استقبال بي
نظيري روبروشد و طرفداران بسياري پيداكرد و به يكي از مشهورترين شخصيتها
در فلسفه معاصر بدل شد.
درمجموع دريدا بيش از آنكه در فرانسه مطرح باشد در كشورهاي
ديگر استقبال زيادي از آرا و نظرياتش مي شود. اما به همان اندازه كه دريدا
طرفدار دارد به همان اندازه يا بيشتر مخالفان سرسختي در داخل و خارج فرانسه
بويژه در آنگلوساكسون و دانشگاههاي كمبريج دارد.
او با نقد فلسفه مرزهاي بين فلسفه و ادبيات را مورد ترديد
قرار داد و فلسفه را وارد حوزه هايي چون هنر، معماري، حقوق، سياست و...
كرد. بطوري كه پاي مسائلي چون نژادپرستي، هويت ملي، فعاليتهاي فمينيستي،
آپارتايد و... را به فلسفه و پاي فلسفه را به اين حوزه ها باز كرد.
دريدا با آنكه در رشته فلسفه تحصيل كرده است و خود را نيز
فيلسوف مي داند اما هيچگاه صراحتاً يك اثر فلسفي ننوشته است. بلكه آثارش
بيشتر درحوزه هاي ادبي با ديدي فلسفي بوده است.
وی در سن 74 سالگی در ۸ اکتبر ۲۰۰۴ (میلادی) در بیمارستانی
در پاریس بر اثر سرطان پانکراس (لوزالمعده ) درگذشت. حاصل ازدواج او با يک
خانم روانکاو به نام "سيلويانا اگاسينسکى " يک فرزند پسر است .
اندیشه
اندیشه
دريدا محوري ترين مفاهيم مطرح در ساختارگرايي را همچون
نشانه، مركز، حضور، گفتار، ساختار و... را به نقدمي كشد و درعوض مفاهيم
عمده پساساختارگرايي چون بازي زباني، غياب، تفاوت، نوشتار، مركزيت زدايي
و... را مطرح مي كند.
يكي از مفاهيم محوري و كليدي در انديشه دريدا درحوزه
پساساختارگرايي، اصطلاح «ساخت شكني» يا «شالوده شكني» است. او «ساختارشكني»
را اين چنين تعريف مي كند:
ساختارشكني درواقع انتقام ادبيات از فلسفه است.
نوعي نوهايدگر گرايي خطرناك است.
آخرين مدنظريه هاي ادبي ـ فلسفي است.
شيوه اي جديد براي مطالعه متون نظري است.
نوعي پايداري در برابر پرسش «چيستي» است.
ساختارشكني قلب فلسفه سنتي را نشانه رفته است.
نظريات دريدا از ديد برخي بسيار پرقدرت و ارزشمند است. اما
مخالفاني هم دارد كه سخت آرا و افكار او را زيرسؤال مي برند و آنها را
نادرست، زننده، مخرب و مزخرف مي شمارند.
بدين ترتيب دريدا از ديد بسياري متهم رديف اول بغرنج سازي،
فريب و شيادي است. اينان معتقدهستند دريدا نه تنها يك فيلسوف نيست بلكه يك
«جادوگرشياد» است كه نظريات غلط انداز و سطحي او تهديدي سنگين براي فلسفه و
فسادي در جامعه روشنفكري است.
از نظر آنان ساختارشكني به نوعي بغرنج سازي و مهمل گويي
است.حتي دريدا باعث شده تا فلاسفه به فلسفه پست مدرن فرانسه بدبين شوند و
با ديدي تمسخرآميز به آن بنگرند.
دليل چنين قضاوتي ازسوي منتقدين اين است كه افكار و آثار
دريدا درچارچوب معيارهاي پذيرفته شده اي نيست و اكثر نوشته هاي او وضوح،
شفافيت و صراحتي را كه بنياد هر نظريه علمي است ندارد و چنان فني و دشوار
هستند كه براي خواننده غيرمتخصص قابل استفاده نيست و چنان پرحجم، سنگين،
پرازلفاظي و بازي هاي زباني و داراي مفاهيم پيچيده است كه حتي بسياري از
متخصصان هم اعتراف مي كنند كه به فهم دقيق و همه جانبه مطالب او پي نمي
برند.
چرا كه متون او چنان متنوع و مكتوم به نظرمي رسند كه امكان
هرگونه نتيجه گيري نظري را ازبين مي برد.
اكثر جملات و واژه هاي دريدا آن چيزي نيستند كه مي نمايند.
اكثراً دوپهلو، متناقض، منحرف كننده و پرازاستعاره و بازي هاي زباني و
لفاظي است.
و از اين نكته منتقدين و مخالفان دريدا به نفع خود استفاده
مي كنند و مدعي مي شوند نظريات و افكار و نوشته هاي او پوچ، باطل، سطحي و
حتي مزخرف است.
«جاناتان ري»، برخلاف اين دسته، يكي از حاميان و مدافعان
سرسخت دريدا است.او در دفاع دريدا مي گويد: مخالفان او اغلب منتقدين كلاسيك
و فيلسوفان سنت گرا هستند كه نمي توانند پذيراي آرا و افكارجديد باشند و
تحمل نوانديشي و دگرانديشي را ندارند.
آثار دريدا به نوعي نقد فلسفه و بنياد و اصول آن است.
او «حقيقت» و «شناخت» را زيرسؤال مي برد. درواقع با نقد
فلسفه مرز بين ادبيات و فلسفه را متزلزل مي كند. او فلسفه را با قلمي ادبي
مي نويسد و به ادبيات با ديدي فلسفي مي نگرد.
نقد دريدا از فلسفه نقدي متعارف نيست، چراكه با اصطلاحات
رايج بيان نمي شود. او حرفش را با صراحت نمي زند، راهش را به روشني ارائه
نمي دهد، هيچ نظريه اي را صريحاً رد يا تكذيب نمي كند و از طرفي هيچ نظريه
روشن و صريحي را هم ارائه نمي دهد. همه چيز برپايه نوعي شك و ترديد و
دوگانگي و چند پهلويي است. چنانكه نمي توان از نوشته هاي او نتيجه اي واحد
وقطعي گرفت. اما باوجود اينكه نوشته هايش دشوار و ويرانگر هستند اما در عين
حال بسيار موشكافانه و ظريف مطرح شده اند.
او مي گويد در نوشته هاي من دو مهره اصلي وجود دارند كه سرنخ
فهم مطالب من هستند. با پيدا كردن دو سرنخ «اختلال ارتباطي» و «بلاتكليفي»
مي توانيد يك نظريه كلي از نوشته هايم استخراج كنيد.
**********************
دغدغه دريدا «زبان» و بطور خاص تر «نوشتار» است. او با
«زبان» به «زبان» مي پردازد براي اثبات اهميت «نوشتار».
نوشته هاي او باعث شد تا تصورات معمول در مورد «متون»، معاني
و مفاهيم متزلزل شود.
دريدا فلسفه را در وهله اول «نوشتار» مي داند و از آنجا كه
او خود را فيلسوف مي داند، «نوشتار» و «فهم متن» دغدغه اصلي اوست. قصد او
رمزآلود ساختن چيزي است كه افراد فكر مي كنند از كلمات مي فهمند.
بازيهاي زباني، تقابل هاي دوتايي واژگان، استعاره، ابهام و
چندپهلويي از اصول «نوشتار » دريدا هستند.
از نظر او نوشتار را همين تقابل ها مي سازند.
از زمان افلاطون تاكنون فلاسفه و فيلسوفان زبان، گفتار را
اصل مي دانستند و معتقد بودند نوشتار فرع است. چون نوشتار را تهديدي خطرناك
براي انتقال معنا و مفهوم مي دانستند و معتقد بودند گفتار به انديشه
نزديكتر است تا نوشتار.
انديشه ابتدا به گفتار درمي آيد و سپس اين گفتار به نوشتار
بدل مي شود يا به عبارتي روشن تر؛ نوشتار به واسطه گفتار انديشه را باز مي
نماياند.
اما دريدا معتقد است نوشتار با «غيبت» و عدم حضور خالق نيز
عمل مي كند. نوشتار پس از خلق شدن نيازي به نويسنده و آگاهي او ندارد.
نوشتار جدا از حضور نويسنده و معناي حقيقي موردنظر او و رها از زندگي او
همچنان تأثيرگذار است. نوشتن درواقع خلق و ساخت نوعي دستگاه نشانه ها است
كه بدون حضور نويسنده هم اين دستگاه به كار خود ادامه مي دهد. حتي نوشتار
بايد در غياب مخاطب هم قابليت كاركرد داشته باشد.
دريدا به دنبال متوني بود كه مرزهاي زباني را درهم شكند و از
اين رو به ادبيات آوانگارد و نوشته هاي مدرنيستي و پست مدرنيستي مالارمه،
پونژ، بلانشو، كافكا، جويس و ... روي آورد چرا كه احساس مى كرد اينان با
نگاهي فلسفي و قلمي ادبي نوشته اند و از «زبان» حداكثر استفاده را كرده
اند. چون دريدا به ادبيات يا فلسفه محض و مطلق علاقه اي نداشت. او رؤياي
نوشتاري را در سرمي پروراند كه هيچ كدام از اين دو نباشد و در عين حال
خاطره ادبيات و فلسفه را نيز حفظ كند.
دريدا با رد نظريه هوسرل در باب «پديدارشناسي زبان»، نظريه
«زباني پسا ساختارگرايي» خود را ارائه كرد بنابراين كل نظريات او در جهت
مخالف نظريات هوسرل پيرامون زبان و گفتار است.
هوسرل «گفتار» را زبان حقيقي مي دانست چون معتقد بود در
«گفتار» معنا آنطور كه منظور نظر گوينده است منتقل مي شود. بدين ترتيب
معنا؛ ديگر محصول مجموع معناي واژگان نيست بلكه معنا، معناي موردنظر كسي از
معناي واژگان است يعني معنا همان چيزي است كه كسي از معناي واژگان طلب مي
كند.
هوسرل معتقد بود «گفتار» در نوع ناب خود فقط در كاربرد درون
ذهني يعني در تك گويي دروني تجلي پيدا مي كند. اما دريدا دقيقاً نقطه مقابل
نظريات هوسرل را دارد.
هوسرل زبان «حقيقي» را در انساني ترين وجه خود مي ديد در
حالي كه از نظر دريدا زبان در «زباني ترين» شكل خود، زبان در خودكفاترين
حالت خود است حتي اگر مستقل از انسان باشد. هوسرل همانند افلاطون زبان را
تك گويي دروني در حكم حدنمايي صوت مي دانست در حالي كه دريدا كليت زبان را
به حد غايي متقابل يعني نوشتار متمايل مي كند.
از نظر دريدا، در نوشتار، زبان در خودكفاترين شكل خود ظاهر
مي شود، زيرا در نوشتار، زبان در مكاني ترين شكل خود است. براي آنكه
نوشتار، نوشتار باشد، بايد كماكان كنش داشته باشدو خوانا باشد، حتي اگر
مؤلف نوشتار ديگر پاسخگوي آنچه نوشته است نباشد و يا آنكه بطور كلي با قصد
جاري خود، وفور معاني را حمايت نكند و پوشش ندهد.
نوشتار يتيم شده است و از همان لحظه تولد از حمايت پدر بي
بهره مانده است.
از ديدگاه خواننده، ماديت نوشتار بر سر راه هر نوع ارتباط
مستقيم با مقصود نويسنده قرارمي گيرد.
درمجموع دريدا به اولويت نوشتار به گفتار معتقد است و نوشتار
را سطح حقيقي زبان مي داند.
مخالفانش در برابر او اين چنين استدلال مي كنند كه در طول
تاريخ زندگي بشر، گفتار مقدم برنوشتار بوده و كودك هم ابتدا گفتار را بطور
ناخودآگاه فرامي گيرد بعد نوشتار را مي آموزد. ولي دريدا در مقابل اين
استدلال مخالفينش مي گويد: همه اين موارد درست است اما دليل نمي شود كه شكل
اوليه هرچيز واقعي ترين شكل آن باشد به همين دليل دريدا «اولويت تاريخي»
را از «اولويت ادراكي» جدا مي كند. دريدا همچنين اسپينوزا چيزي را حقيقت
بنيادي مي داند كه بتوان بطور مستقل به آن انديشيد و بتوان بدون فكر كردن
به چيزي ديگر درباره آن فكر كرد.
بنابراين دريدا معتقد است كه واقعيت نوشتار در پي واقعيت
گفتار پديد مي آيد اما فكر گفتار وابسته به فكر نوشتار است. يا به عبارت
ديگر نوشتار آن شرايط بنيادي و منطقي است كه زبان هميشه سوداي آن را در سر
داشته است.
يكي از ويژگي هاي تفكر دريدا اين است كه با ديدي «مركز گريز»
به دنيا مي نگرد. در مقابل منطق معمول و پذيرفته «منشأها» (origins) او منطق نامعمول «افزوده ها» را ارائه مي كند و
براساس اين نظريه، آنچه بعد افزوده مي شود مي تواند برآنچه از قبل بوده است
غالب باشد. از اين رو از نظر پساساختارگرايان همچون دريدا، «فرهنگ» كه بعد
افزوده شده است و متأخر مي باشد مي تواند بر «طبيعت» كه ابتدا و از قبل
بوده، برتري يابد.
البته اين نظر او با نظر بسياري از فلاسفه همچون افلاطون،
روسو، هوسرل، سوسور و… متفاوت است.
از ديدگاه دريدا منطق افزوده ها درباره شيوه تفكر ما و در
مورد خود زبان نيز صدق مي كند و به شيوه تفكر ما درباره معنا در زبان نيز
مربوط مي شود.
هوسرل به معناي ذهني كه در پس معناي كلامي قراردارد پامي
فشارد تا بدين ترتيب معناي كلامي را مهار كند. ذهن سخنور محلي است كه مي
توان يك معناي استانده آرماني و قطعي را در آن يافت كه در واقع همه
خوانشهاي بعدي با آرزوي نزديكي به آن صورت مي گيرد.
وقتي هوسرل معناي كلام را به قيد معناي ذهني درمي آورد، در
واقع آنرا در يك اصل تسلط و مرجعيت به بند مي كشد. اما دريدا دقيقاً عكس
نظر هوسرل را دارد. او مي گويد: «آنچه در ذهن نويسنده است، هيچ برتري ويژه
اي به معناي واژگان او ندارد، برعكس، نويسنده معناي كلمات خود را فقط هنگام
نوشتن آنها كشف مي كند.»
براي دريدا «دال» بيانگر چيزي است بيش از آنچه معناي مورد
نظر گوينده است و معناي موردنظر گوينده فرمانبردار است نه فرماندار. بدين
ترتيب از نظر دريدا نشانه هاي نوشتاري ارسال نمي شود بلكه دريافت مي شود
حتي نويسنده نيز خود فقط خواننده ديگري براي متن خود است.
نوشته به خوانندگانش تعلق دارد نه به نويسنده اش. چرا كه
نوشته فراسوي تعهد و نيت نويسنده و تسلط او برآن عمل مي كند.
در نقد ادبي هم، منتقد با غيبت نويسنده روبرو است. از اين
نظر كه معناي موردنظر او شايد هيچ ارتباطي با واقعيت هاي زندگي اش نداشته
باشد، حتي در يك اثر شرح حال نويسي.
دريدا معنا را پراكنده در دل ابهام هاي غيرمنطقي و يا در
حالات متفاوت پارادوكس و تنش مي داند. به نظر او حركت مركزگريزهر كلمه
منفرد، در نهايت در همه كلمات ديگر در سراسر زبان منتشر مي شود. واژگاني كه
به واقع در گفتمان حاضر هستند با همه ديگر كلمات نظام واژگاني چه به شكل
واژه ظاهر شده باشد و چه نه متحد مي شوند.
دريدا اعتقادي به «مدلول» ندارد از نظر او مدلول صرفاً توهم
يا خيالي باطل است. در نظريه زباني دريدا حركت از دال به مدلول نيست بلكه
حركت از «دال» به «دال» است در واقع او «دلالت» را «دالهاي» در حال حركت مي
داند.
نظريه زباني دريدا از بسياري جهات فراتر از نظريات
ساختارگرايان پيشين است و اين به اين دليل است كه فلسفه او ريشه در
متافيزيك و فلسفه هگل دارد. دريدا راه هگل را ادامه مي دهد تا آنجا كه به
نتايج نامعقول مي رسد. يعني همان نقطه اي كه هگل از تداوم بازمي ماند. آنجا
كه هگل رأي منطق عادي را به تصوير مي كشد، دريدا به منطقي وراي هر نوعي از
«خرد» مي رسد.
منابع:
۱ ـ ساختارگرايي ، پساساختارگرايي و مطالعات ادبي/ «دريدا و
مفهوم نوشتار»/ نوشته ريچارد هارلند/ ترجمه فرزان سجودي.
۲ ـ به سوي پسامدرن/ تدوين و ترجمه پيام يزدانجو
۳ـ «دريدا»/ نوشته جف كالينز و بيل مي بيلن/ ترجمه علي
سپهران
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۸۹ ساعت 8:21 AM توسط Nader
|