ورنر هرتزوگ

سال پیش، وقتی داشتم با زاك پن در مورد فیلمش به نام «بزرگ» مصاحبه میكردم، صحبت از شما و نقش شما در فیلم او به میان آمد. او در مورد اینكه شما به او تلفن زدید و گفتید كه در قطب جنوب هستید، صحبت كرد. اینكه ناگهان تصمیم بگیرید به قطب جنوب بروید و در آنجا فیلم بسازید، برای شما آسان بود؟
(هرتزوگ توجهی به سوال من ندارد و پاسخ به پرسشی میدهد كه در ذهن خودش بوده) گاهی اوقات خوب است كه در فیلم به خودت هم گوشه و كنایه بزنی. برای من كه این كار خیلی مفید است. به علاوه، من در دو فیلم اخیر هارمونی كورین، «جولین دانكی بوی» و «آقای تنها» بازی كردهام. راستش این به خاطر آن است كه دوست دارم در سینما همه كاری انجام بدهم؛ نوشتن، كارگردانی، تهیهكنندگی، تدوین و همینطور بازیگری. اما من فقط در نقشهای محدودی خوب هستم. فقط وقتی خوب بازی میكنم كه شخصیتی خشن یا پست یا عقبمانده در فیلم داشته باشم. در این نقشها میتوانم متقاعدكننده باشم.
شما را آنقدر در مستندهایتان دیدهایم كه هرگاه در فیلمی چهرهتان را میبینیم، انتظار داریم شروع به خواندن گفتار متن كنید یا بگویید چه اتفاقی قرار است بیفتد. اما برمیگردیم به «رویارویی در انتهای جهان»؛ شما فیلمهایی از مناظر زیر آب دیده بودید كه به قطب جنوب علاقهمند شدید؟
البته. این در فیلم هم ذكر شده و من دربارهاش خیلی واضح صحبت كردهام. به شدت مسحور آن فیلمهای زیر آب شده بودم، محیطی بود كاملا شبیه به آثار علمی- تخیلی و اصلا شبیه به این سیاره به نظر نمیرسید. اینكه میگویم البته زیر لایه یخ دریای «راس» بود. غواصان مجبور شدند سوراخی به عمق 10، 15، 20 فوت در یخ حفر كنند. آنها باید غواصانی حرفهای میبودند چون گاهی اوقات جریانهایی غیرمنتظره در زیر آب به وجود میآمد. اگر غواص جهت را گم میكرد، دیگر نمیتوانست به سطح بیاید و اگر سوراخی را كه برای خروج حفر كرده بودند، پیدا نمیكرد، همان زیر میمرد. از همان اول كاملا روشن بود كه من هرگز شانسی برای غواصی در آنجا ندارم. من از آن غواصهایی كه با ماسك اكسیژن شنا میكنند، نیستم و حتی اگر یك سال تمام برای این كار دوره میدیدم، اجازه غواصی در آنجا را به من نمیدادند چون خیلی خطرناك بود. جمعیت ساكنان قطب جنوب امكان فراهم آوردن منابع كافی برای یك عملیات نجات را نداشتند. آنها برای یك پروژه مثلا آشكارسازی نوترینو یا تغییرات آب و هوا یا هر پروژه دیگری به هلیكوپتر و نیروی بازوی خودشان متكی بودند.
با دانستن اینكه خودتان قادر به غواصی نیستید، باز هم از یك غواص خواستید دوربین را با خودش پایین ببرد تا بتواند فیلمهای تازهای از همانجا بگیرد؟
دقیقا. شخصی كه اول آن فیلمها را گرفته بود، همان هنری كایزر نوازنده بود كه موسیقی «مرد گریزلی» را همراه با ریچارد تامپسن برایم ساخت. او در «رویارویی در انتهای جهان» هم گیتار نواخته ولی بیشتر موسیقی را دیوید لیندلی اجرا كرده كه واقعا نوازنده خوبی است و بقیه قسمتهای موسیقی فیلم در واقع از گروه كر كلیسای ارتدوكس روسیه گرفته شده است. این موسیقی فضای خوبی به چشماندازها میدهد و حالت تقدسی به آنچه میبینید، میبخشد.
آن موسیقی كر كلیسایی روسی از قبل موجود بود ولی سایر قسمتهای موسیقی فیلم با توجه به تصویر و برای خود آن ساخته شد.
وقتی تصمیم گرفتید در آنجا فیلم بسازید، سرمایهای فراهم كردید و با یك برنامهریزی دقیق به آنجا رفتید یا اینكه یك گروه كوچك با خودتان بردید و فیلم گرفتید.
خب، تعداد افراد گروه حداقل تعداد ممكن بود. فیلمبردار بود و من به عنوان كارگردان كه كارهای صدا را هم انجام میدادم و هنری كایزر كه هم غواصی میكرد و هم روی موسیقی كار میكرد و كار سازماندهی هم برعهده او بود، چون او شاید هفتبار به آن منطقه سفر كرده بود و میدانست كه در بوروكراسی عظیم موجود در كارهای آنجا چطور میانبر بزند... این بوروكراسی واقعا خیلی زیاد و خیلی عجیب است و البته بالاخره میشود با آن كنار آمد. شكایتی از بابت آن ندارم.
من به شدت مجذوب آن فیلمهای زیر آب شدم كه دیده بودم و همینطور داستانهایی كه درباره قطب جنوب شنیده بودم. گفتم: «من كه تا به حال شانس رفتن به قطب جنوب را نداشتم». هنری كایزر گفت: «حالا فرصتش وجود دارد. انجمن ملی دانش یك برنامه برای هنرمندان و نویسندگان گذاشته. چرا در آن شركت نمیكنی؟» من فرمها را پر كردم و آنها دعوتم كردند.
وقتی پاسخ آمد، من انتظارش را نداشتم. مشاور تولید فیلم هم همان گروهی بود كه كار «مرد گریزلی» را با آنها انجام داده بودم و شخصی كه عهدهدار كار مشاوره بود، اریك نلسون، خودش فیلم «رویاهایی با دندان تیز» را ساخته و جالب اینكه فیلمهای ما با هم اكران شد.
(مستند نلسون و فیلم هرتزوگ با فاصله یك روز از هم در اواسط ماه ژوئن 2008 روی پرده رفتند.) او واقعا فیلمساز و تهیهكننده خوبی است كه با كانال دیسكاوری زیاد كار كرده است.
جمعیت ساكنان آن منطقه باید همه از استادان دانشگاه باشند و این جمع كمتر كسی را میان خود راه میدهند. چطور توانستید آنها را جلوی دوربین ببرید تا صحبت كنند؟
اكثر آنها دانشمند نیستند. افرادی هستند كه كارهای نگهداری، برنامهریزی یا مكانیكی انجام میدهند یا در آشپزخانه كار میكنند. ظرفشوی آشپزخانه كشتی، قاضی بازنشسته دیوان عالی است. آنها چنین افرادی هستند و بین آنها آدمهای جالبی پیدا میكنید كه خودشان را وقف كارشان كردهاند.
از جمعیت حدودا هزار نفره مردان و زنانیكه در تابستان نیمكره جنوبی- زمستان ما- در «مك موردو» به سر میبرند، 200 یا 250 نفر دانشمند هستند و كار بقیه لولهكشی، نگهداری، حمل و نقل و نظایر آن است.
شما قصد داشتید بهطور كلی با هر كس كه میتوانید مصاحبه كنید. چگونه از آنها درخواست میكردید در فیلمتان صحبت كنند؟
این كار عجیبی بود. من به آنجا پرواز كردم بدون آنكه كمترین تصوری از افرادی كه در آنجا ملاقات میكنم، داشته باشم. من فقط یكی دو نفر را میشناختم كه یكی هنری كایزر نوازنده بود و دیگری سام وایزر كه گروه غواصی را اداره میكرد.
بدون اینكه بدانم چه كسی را میبینم یا از چه چیزی فیلمبرداری میكنم به آن مكان ناشناخته رفتم. فقط این را میدانستم كه باید هفت هفته بعد برگردم و قوطی فیلمام پر باشد... كه همین من را میترساند. البته این را هم میدانستم كه خوب میتوانم داستان سرهم كنم و همیشه به سرعت با آدمهای خیلی خوبی ارتباط برقرار میكنم.
اما شما فیلمهای دیگری هم در كمتر از هفت هفته ساختهاید.
بله. خب آدم در آنجا بیش از یك هفته را از دست میدهد، چون تازه رسیده است و میخواهد مستقر شود و اجازه خروج از «مك موردو» هم صادر نشده است. در آنجا باید دوره زندهماندن، دوره ارتباطات رادیویی و دوره رانندگی اسنوموبیل را هم ببینید. روز سوم در آنجا سانحهای در یك سراشیبی برای اسنوموبیل من اتفاق افتاد. مربی از من خواست كه در یك شیب خیلی تند بپیچم. من كه خوب بلدم اسكی كنم پیش خودم گفتم «باشد این یك خرده شبیه به پیچیدن تند در اسكی است» و درواقع اسنوموبیل كه 800 پوند (حدود 360 كیلوگرم) وزن دارد واژگون شد و من زیر این هیولای 800 پوندی ماندم كه از روی بدنم رد شد. در شش هفته بعد از آن، هر جای بدنم كه امكان صدمه دیدنش وجود داشته باشد، صدمه دیده بود و من به زحمت میتوانستم خم شوم تا بند كفشم را ببندم چون قفسه سینهام بدجوری ضربه خورده بود و دستم چنان باد كرد كه ضخامت آن پنج برابر یك دست عادی شد.
یك نفر به من گفت- فكر میكنم زاك پن بود كه گفت- میخواستند یك رمان گرافیك درباره شما و زندگی و ماجراهایتان بنویسند. فكر میكنم باید این داستان را هم در رمان میآوردند.
بله. (میخندد)
ظاهرا خیلیها دلشان میخواهد به آن منطقه بروند تا گم وگور شوند، میخواهند از یك جامعه متعارف دور شوند...
نه. من فكر نمیكنم كسی بخواهد به آنجا برود تا از چشم جامعه ناپدید شود. این كار را نمیكنید چون نمیخواهید... اگر به این علت به آنجا بروید، بیشتر از یك هفته دوام نمیآورید چون نمیتوانید بیشتر از آن با خودتان غذا ببرید.
اما «مك موردو» جامعهای مختص به خودش را دارد. من درباره فرار از جامعه متعارف صحبت میكنم.
جامعه در آنجا خیلی متفاوت از اینجا نیست. در «مك موردو» ماشین ATM (ارتباطات تجاری از راه دور)، استودیو ایروبیك، كلاسهای یوگا و دورههای ترك الكل، باشگاه فیلم و از این قبیل چیزها هم دارند.
این همه را در فیلمتان ندیدیم. فكر میكنم باید دنبالهای برای آن بسازید.
خب، آن فیلم خیلی فشرده بود. (میخندد)
بیشتر انگیزه شما برای ساختن فیلمتان این نبود كه به مردم چیزهایی را نشان بدهید كه قبلا ندیدهاند؟
راستش من دقیقا نمیدانستم آنجا چه خبر است. فقط میدانستم كارهای تراز اولی در حوزه دانش آنجا انجام میشود و برخلاف تصور عامه همهاش هم این نیست كه فقط به موضوع تغییرات آب و هوایی بپردازند. بله، تحقیقات علمی درجه یكی در آن منطقه انجام میدهند اما در مورد مسائل دیگری مثل منشأ حیات، غواصان به دنبال مخلوقات تكسلولی بسیار ریز به زیر آب میروند و با این كارشان به ما درباره اشكال اولیه زندگی در سیاره نگرش تازهای میدهند.
افرادی در آنجا هستند كه سعی میكنند وجود نوترینوها را آشكار كنند. این كار در آنجا خیلی سادهتر است چون شما مثلا از یك بالن كه در ارتفاع 40 كیلومتری پرواز میكند میتوانید صدها مایل را پوشش بدهید و كوچكترین سیگنال را بدون هیچ مشكلی بگیرید. حتی یك علامت نوری كه روشن و خاموش شود را در فاصله 40 كیلومتری میتوانید دریافت كنید و البته این همه عامل مزاحم كه در اینجا هست را ندارید. آنجا برای تحقیقات و مشاهدات میدانی عالی است.
مستندهای شما به خاطر گفتار روی تصویر خودتان كه حالت امضای شما را پیدا كرده، مشهورند. آیا همان موقع كه تصویر را میگیرید آن را مینویسید یا بعد از تدوین فیلم؟
در زمان تدوین مینویسم چون موقع فیلمبرداری میدانم كه تصاویر خوبی دارم كه در فیلم میآورم ولی ترتیبشان را نمیدانم. بعضی چیزها را دیدهام و میدانم باید در اولین تصاویر بگویم چرا به قطب آمدهام یا درباره موجودات زیر آب بنویسم، بعضی عناصر در كل ساختار فیلم مشخص است كه در كجا میآیند. بعضی نكات را هم در گفتار میگذارم كه وقتی در سالن با تماشاگران دیگر نشستهاید، به آنها بخندید. خیلی دوست دارم مردم بخندند و طنز آن را احساس كنند.