«آقاي‌ دكتر حامد فولادوند استاد نامبردار نيچه‌شناسي‌ (كه‌ البته‌ پسر عموي‌ عزت‌ اللّه‌ فولادوند است‌)، در ترجمه‌ و تدريس‌ آثار نيچه‌، يدي‌ طولا دارد. او كه‌ شماري‌ از آثار نيچه‌ را به‌ فارسي‌ برگردانده‌، و در تعامل‌ با دكتر مجيد شريف‌ و نشر جامي‌ يك‌ گام‌ مشترك‌ متفاوت‌ را در ترجمه‌ آثار نيچه‌ برداشته‌، (البته‌ ايشان‌ سخت‌ به‌ ديگر مترجمان‌ آثار نيچه‌ انتقاد مي‌كند و در كلاسهاي‌ درس‌ دانشگاهي‌ خود، ترجمه‌ آنها را وسط‌ مي‌گذارد تا سطر به‌ سطر به‌ دانشجويان‌ خود نشان‌ بدهد كه‌ آن‌ ترجمه‌ها چقدر ضعيفند؛ باز البته‌ نمي‌دانيم‌ ديگر مترجمان‌ آثار نيچه‌، چقدر با كار او موافقند؛) يك‌ سخنراني‌ كوتاه‌ در مراسم‌ بزرگداشت‌ هانري‌ كربن‌ ايراد نموده‌ است‌ كه‌ در كتاب‌ «احوال‌ و انديشه‌هاي‌ كربن‌» درج‌ گرديده‌ است‌. نكته‌ خواندني‌ در اين‌ سخنراني‌، نگاه‌ نو و متفاوت‌ فولادوند است‌ نسبت‌ به‌ نيچه‌ كه‌ تاكنون‌ از سوي‌ مترجمان‌ يا شارحان‌ آثارش‌ به‌ اين‌ صراحت‌، تحليل‌ نشده‌ است‌؛ مي‌خوانيد»:
به‌ نظر من‌ نيچه‌ اساساً عارف‌ است‌، او همان‌ حكيم‌ متأله‌، يا «تئوزُف‌» (thإosophe) هانري‌ كربن‌ است‌؛ و امروز من‌ در اين‌ چارچوب‌ صحبت‌ خواهم‌ كرد. البته‌ بايد بگويم‌ كه‌ به‌ مرور به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيدم‌ يعني‌ قبلاً در جواني‌ همه‌ي‌ آثار نيچه‌ را مي‌خواندم‌ ولي‌ چنين‌ برداشتي‌ از او نداشتم‌، با مطالعه‌ي‌ بيشتر به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيدم‌ به‌ خصوص‌ به‌ كمك‌ آثار كربن‌. در واقع‌ پس‌ از بازخواني‌ برخي‌ از مطالب‌ اين‌ ايران‌شناس‌ بزرگ‌ و كشف‌ منابع‌ «شرقي‌» نيچه‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيدم‌ كه‌ مي‌توان‌ نيچه‌ را در چارچوب‌ عرفان‌ و «اشراق‌» مطرح‌ كرد. يعني‌ با به‌ كارگيري‌ روش‌ و بينشن‌ كربن‌ (تاريخي‌ و فراتاريخي‌) نتايجي‌ را حاصل‌ كردم‌ كه‌ اكنون‌ قسمت‌ بسيار محدودي‌ از آن‌ را براي‌ شما مطرح‌ مي‌كنم‌. 

وقتي‌ زندگي‌ نيچه‌ را مطالعه‌ مي‌كنيم‌، از دوران‌ كودكي‌ تا وقتي‌ كه‌ مي‌گويند او «ديوانه‌» شده‌ (بعضي‌ از نزديكان‌ او، Overbeck و P. Gast ، ديوانگي‌ او را ظاهري‌ دانسته‌اند چيزي‌ شبيه‌ به‌ عقلاء المجانين‌)، نشانه‌هايي‌ در زندگي‌ او هست‌ كه‌ مشابه‌ زندگي‌ عارفان‌ و كارهاي‌ عجيب‌ و غير عادي‌ آنها است‌. چه‌ در دوران‌ كودكي‌ و چه‌ در سنين‌ سي‌ و چهل‌ سالگي‌، رفتار و گفتار نيچه‌ كاملاً عادي‌ و «معمولي‌» نيست‌. او با ديگران‌ متفاوت‌ است‌ و اين‌ «تفاوت‌» را بارزتر مي‌كند. اتفاقاً ديروز كه‌ آقاي‌ امير معزي‌ درباره‌ي‌ شبلي‌ سخن‌ مي‌گفت‌ به‌ اين‌ بُعد «غريب‌» شبلي‌ اشاره‌ كرد. شبلي‌ هم‌ زندگي‌ ويژه‌اي‌ داشته‌ و در واقع‌ مجنون‌ شد، او شطيحات‌ مي‌گفت‌ مثل‌ اكثر عارفان‌. به‌ نظر من‌ نيچه‌ شبيه‌ شبلي‌ يا حلاج‌ يا روزبهان‌ است‌. مثلاً اگر به‌ زندگي‌ نامه‌ي‌ نيچه‌ توجه‌ كنيم‌ گاهي‌ او مبتلا به‌ «گريه‌» مي‌شده‌ است‌. گريه‌هايي‌ كه‌ شما را در عارفي‌ چون‌ روزبهان‌ بقلي‌ مشاهده‌ مي‌كنيد. گاه‌ گاهي‌ دوستان‌ نيچه‌ اين‌ «حال‌» را در او مشاهده‌ كرده‌اند و اين‌ مطلب‌ در منابع‌ موجود يادداشت‌ شده‌ است‌. نيچه‌ كشف‌ و شهود و رؤيت‌ داشته‌. چيزهايي‌ را «مي‌ديده‌» و صداهايي‌ را مي‌شنيده‌ است‌. شرح‌ حال‌ نويسان‌ نيچه‌ اين‌ مطلب‌ را كمتر مطرح‌ كرده‌اند چون‌ «راسيونل‌» و منطقي‌ نيست‌، يعني‌ با عقل‌ منطبق‌ نيست‌. گاهي‌ هم‌ نيچه‌ «حالي‌» شبيه‌ صرع‌ داشته‌ است‌. به‌ هر صورت‌ منظورم‌ اين‌ است‌ كه‌ وقتي‌ زندگي‌ نامه‌ي‌ او را مطالعه‌ مي‌كنيم‌، متوجه‌ مي‌شويم‌ زندگي‌ او شبيه‌ زندگي‌ عرفاني‌ شرقي‌ و نيز غربي‌ است‌. در سال‌ 1885، قبل‌ از اينكه‌ وارد بحران‌ نهايي‌ كه‌ به‌ آن‌ «سقوط‌» (effondrement) نيچه‌ مي‌گويند بشود، يكي‌ از هم‌ دوره‌هايش‌، E.Rhode ، او را ملاقات‌ مي‌كند و از وضعيت‌ «نابسامان‌» او تعجب‌ مي‌كند. او اين‌ چنين‌ مي‌نويسد: «در او چيزي‌ بود كه‌ با آن‌ آشنا نبودم‌،... مثل‌ اين‌ بود كه‌ از منطقه‌اي‌ آمده‌ بود كه‌ در آن‌ هيچ‌ آدمي‌سكونت‌ نداشت‌». 

البته‌ اين‌ حالات‌ بعد از سال‌ 85-1884 شديدتر مي‌شود؛ و به‌ مرور وضع‌ نيچه‌ غيرعادي‌تر و وخيم‌تر مي‌شود. 

در اينجا لازم‌ است‌ به‌ طور خلاصه‌ چند مطلب‌ اضافه‌ كنيم‌:
1- مي‌دانيم‌ كه‌ نيچه‌ زندگي‌ يك‌ زاهد را داشته‌ است‌ يعني‌ مانند عرفا، خيلي‌ ساده‌ زندگي‌ مي‌كرده‌ و هميشه‌ در سفر و سير و سلوك‌ بوده‌ است‌. 

2- آقاي‌ ديناني‌ در مورد عالم‌ مثال‌ (mundus imaginalis) مطالبي‌ بيان‌ كردند. من‌ در آثار نيچه‌ تعريف‌ عالم‌ مثال‌ را ديده‌ام‌ به‌ خصوص‌ در كتاب‌ معروفش‌ چنين‌ گفت‌ زرتشت‌. 

3- آقاي‌ جهانبگلو در سخنراني‌اش‌ درباره‌ي‌ فيلسوف‌ آلماني‌، هامان‌، به‌ فلسفه‌ي‌ نبوي‌ او اشاره‌ كرده‌ است‌. بايد گفت‌ كه‌ نيچه‌، هامان‌ را مطالعه‌ كرده‌ بود و بينش‌ او در خط‌ فلسفه‌ي‌ نبوي‌ قرار دارد، مثل‌ اكثر «اشراقيون‌» (سهروردي‌ يا هامان‌). 

4- آقاي‌ ديناني‌ اشاره‌اي‌ به‌ گوش‌ موسوي‌ كرده‌اند يعني‌ درك‌ ويژه‌ حضرت‌ موسي‌ (ع‌) و حضرت‌ محمد (ص‌). نيچه‌ جمله‌اي‌ دارد كه‌ در آن‌ مي‌گويد من‌ با كساني‌ صحبت‌ مي‌كنم‌ كه‌ گوش‌ سومي‌ داشته‌ باشند و اين‌ مفهوم‌ اشاره‌اي‌ به‌ درك‌ فرا انساني‌ پيامبران‌ و برخي‌ از عرفاست‌. 

5- نيچه‌ در كتاب‌ فرا سوي‌ نيك‌ و بد مي‌گويد كه‌ از روش‌ باطنيان‌ (إsotإristes) پيروي‌ مي‌كند. يعني‌ او به‌ تأويل‌ و روش‌ باطني‌ معتقد است‌.
البته‌ نيچه‌شناسان‌ در آثار دوره‌اي‌ اثباتگرا/ پوزيتيويست‌ ملاحظه‌ كرده‌اند. ولي‌ من‌ فكر مي‌كنم‌ به‌ طور كلي‌ روند فكري‌ نيچه‌ از كتاب‌ تولد تراژدي‌ در يونان‌ تا آثاري‌ چون‌ چنين‌ گفت‌ زرتشت‌ در چارچوب‌ فكري‌ عرفاني‌ «اشراقي‌» قرار دارد و اين‌ تداوم‌ نشان‌گر آن‌ است‌ كه‌ فيلسوف‌ آلماني‌ خط‌ «اشراق‌» را انتخاب‌ كرده‌ است‌، همان‌ «اشراقي‌» كه‌ كربن‌ تعريف‌ كرده‌ است‌.