photo



ظرف چند سال اخير و يا آثار هنری وارداتی مختلف از کشورهای ديگر و يا حتی اگر بخواهيم دقيقتر وارد مقوله موسيقی بشويم، با نيم نگاهی به کنسرتهای سالهای اخير و يا آثاری که به صورت سيدیهای صوتی و تصويری در اختيار مخاطبين قرار ميگيرند، تب تند و شديد روشنفکرنمايی و بورژوازی در جامعه را به روشنی مي توان دريافت. حال بسته به نوع و ژانر هر موسيقی، شيوه و روش برخورد و واکنش اقشار مختلف جامعه با آن نيز تغيير مي کند.
به عنوان مثال برای نشان دادن ارادت و علاقه به يک ژانر، احتياج به کمی چاشنی درویشمسلکی و برای ديگری کمی حس نوگرايي و ژست روشنفکرمعابانه و برای ژانری ديگر به اندکی عرق ملی يا قومی نياز است!
اگر باز هم بخواهيم دقيقتر و جزییتر به يک بخش کوچک اما پر حاشيه بپردازيم که بتوان نتيجه بهتری نيز از اين بحث گرفت، کافی است موسيقی سمفونيک ايران و اجراهای مختلف توسط ارکستر سمفونيک تهران به رهبری رهبران ايرانی در سالهای اخير را بررسی کرد. اين مساله، که رهبران ايرانی نيز، به خصوص آنهايی که در خارجه تحصيل کرده و از قضا همگی هم بهترين و با سوادترين و مهمترين موزيسينهای تاريخ موسيقی به شمار میآيند و هر کدام به تنهايی تمامی افتخارات و عناوين مهم فرهنگی، هنری و موسيقايی جهان را به عنوان سوغات برای هموطنان خود به ارمغان آوردهاند به آن دامن مي زنند، به وضوح ديده ميشود.
مساله ارکستر سمفونيک تهران و اجراهای آن در سالهای اخير به يک جور پز و ژست روشنفکری بدل شده و کمتر کسی پيدا میشود که حقيقتاً برای شنيدن موسيقی به سالن کنسرت برود و در بين مخاطبين ارکستر سمفونيک، کمتر کسی به چشم می خورد که واقعاً سر رشته خاصی از موسيقی کلاسيک داشته باشد و يا لااقل شنونده حرفهای موسيقی کلاسيک باشد.
شاهد این مدعا تشويقهای بیجا و بی مورد مخاطبين اين قبيل کنسرتها در زمان اجرا است. سو تفاهم نشود، منظور دست زدن در بين موومانها، قسمتهايی که يک آکسان يا يک اتک ناگهانی وجود دارد و به طور کل هر جا که مخاطب دوست دارد در وسط اجرا تشويق کند،
نيست، بلکه این گفته اشاره به مواردی دارد که شنوندگان و حضار در سالن کنسرت، برای بدترين و سطح پايينترين کنسرتها (که در سالهای اخير همواره شاهد اجراهای بسيار ضعيف بوديم و به طور کل کمتر صاحبنظری اجرای خوب و حتی متوسطی را از ارکستر سمفونيک تهران به ياد ندارد و هميشه مقياس برای اجراهای مختلف، بد و بدتر بوده است)، آنچنان تشويق میکنند که در هيچ کجای دنيا، چنين احساسات لبريز از عشق به فرهنگ و هنر را نخواهیم يافت!
اگر يک شخص خارجی از هر کشوری (به شرط آنکه او نيز موسيقی کلاسيک را نشناسد که بعيد است و يا اينکه بدون شنيدن اجرای ارکستر سمفونيک تهران، تنها در زمان تشويق تماشاچيان به سالن برسد، حسرت چنين درک والا و شعور فرهنگی و عشق به هنر موسيقی که در کشور ما موج میزند و طبيعتا آنها از چنين موهبتی محرومند، تا ابد در دل او باقی خواهد ماند)، غافل از اينکه در اينجا کسی متوجه نميشود که ارکستر و رهبر، به بدترين شکل ممکن يک اثر فاخر موسيقی کلاسيک را به تباهی کشيدهاند و آن کس هم که میفهمد از آنجا که خواهد نشود رسوا، همرنگ جماعت میشود.
البته از اين قبيل روشنفکرنمایيها را در هنرهای ديگر نيز با اندکی تفاوت میتوان به روشنی يافت. مانند تب تندی که چند سالی است گريبانگير اهل سينما و مخاطبين بی شمار اين هنر شده که چيزی نيست جز تب «ديويد لينچ» و آثار اين فيلمساز بزرگ آمريکايی. تفاوت در آنجاست که برای ژست شنيدن آثار ارکستر سمفونيک به يک دست کت و شلوار با کراوات يا دستمال گردن و غيره احتياج است و برای ديدن و مهم تر از آن فهميدن آثار لينچ، موهای پريشان، سيگار فيلتر قرمز و لباس نامرتب!
بر گرديم به موضوع اصلی خودمان، ارکستر سمفونيک تهران. از تمام اينها بدتر، مساله قطعه بيز است که به يک رسم روشنفکر معابانه در بين مخاطبين اين برنامهها بدل گشته و اين شنوندگان تشنه به موسيقی غنی کلاسيک تا زمانی که 4 يا 5 بيز توسط ارکستر و رهبر نابلد اجرا نشود، عطش موسيقایيشان از بين نمیرود و انگار هيچ کس نميداند که بيز را برای اجرای خوب تقاضا مي کنند، نه برای گذراندن اوقات فراغت!
حال از منظری ديگر به اين روند بنگريم. اصولا هر چيز بزرگ و دهن پرکنی برای ما ايرانی ها جذابيت بسياری دارد. کما اينکه در تبليغ 90 درصد از کنسرتها نيز به اين جمله بیمعنی و نا مفهوم کنسرت بزرگ گروه فلان يا آقای فلان بر مي خوريم و حال اينکه اين بزرگی از کجا می آيد و با کجای کنسرت ارتباط دارد، سوالی است بیجواب و شما نهايتا حتی تا بعد از پايان کنسرت نيز متوجه نخواهيد شد که اين بزرگی به گنجايش سالن ارتباط داشت يا به تعداد نوازندگان و يا شايد به بزرگی فرهنگی و هنری مجری برنامه و يا شايد هم به بزرگی جثه و قد و قامت نوازنده يا خواننده و … و جالب تر اينجاست که آگهی دهنده، هميشه از اين جمله بی سر و ته و نا مفهوم جواب بسيار مثبت نيز میگيرد: سالن کنسرتش پر می شود. مردم هنر دوست نيز که عشق شديدی به کارهای بزرگ دارند، از اين قبيل کارها حمايت میکنند.
در اينجا يادآوری اين نکته ضروری است که ما در کشوری زندگی مي کنيم که به Drum Set، جاز و به نوازنده آن جازيست می گوييم. «يانی» را آهنگساز بزرگ کلاسيک ميپنداريم و «محسن نامجو» نيز از نظر ما مدرنيست به حساب ميآيد. آثار «پينک فلويد» و «ژان ميشلژار»، موسيقی الکترونيک خوانده ميشود و آثار «اوتمار ليبرت» به عنوان گيتار کلاسيک و «جيپسی کينگ» به عنوان گيتار فلامنکو عرضه ميگردد و هر جا که يک چيزی با چيز ديگر - حتی به اشتباه - با هم قاطی شوند، به آن موسيقی تلفيقی ميگوييم. بر همگان واضح و مبرهن است که تمامی مواردی که در بالا به آنها اشاره شد، زير مجموعه ای از موسيقی پاپ به حساب می آيند، نه کلاسيک و الکترونيک و مدرن و غيره، حال در چنين اوضاع نا به سامانی جذب مخاطب و به تعبيری بهتر، معرکهگيری، کار بسيار سادهای است و از راههای بسياری میتوان به اين مهم دست يازيد.
از بحث اصلی دور نشويم، ارکستر سمفونيک تهران در اين روزها آثاری از بيزه و سيبليوس را به رهبری «پروفسور دکتر منوچهر صهبايی» اجرا میکند. باز هم انتخاب رپرتواری سنگین برای ارکستر سمفونیک تهران. ارکستری که همه میدانیم که از ضعف شدید نوازندگان بادی چوبی و نا کوکی شدیدتر بادیبرنجیها و عدم درک صحیح از ریتم در کوبهایها و همچنین به تازگی ضعف در تکنیک نوازندگان زهی و عدم صدادهی مناسب در این بخش و غیره رنج میبرد.
حقیقتا اینکه رهبر ارکستری، ضعف نوازندگان بادی برنجی را در اجرای اثری از بتهوون یا حتی موتسارت بشنود و در حرکتی، در اولین کنسرت اثری از موسورگسکی(1) را در برنامه قرار دهد که بیشتر بار قطعه بر دوش برنجی ها و همچنین زهی ها (که به آنها هم اشاره شد) قرار دارد، سئوالی است بی جواب! عجیب تر از آن این است که قطعه مزبور، مجوز ورود نوازندگان جوان به ارکستر نیز بوده است (نوازندگان بادی چوبی که در این قطعه نقش ظریف و حساسی را ایفا میکنند، باید برای آزمون وردی ارکستر، پارت ساز خود در قطعه شبی بر فراز کوه سنگی را اجرا می کردند). به هیچ وجه قابل قبول نیست که نوازندگانی قطعهای را به اجرا بگذارند که در امتحان ورودی، به گفته رهبر ارکستر، به سختی آن را اجرا کردهاند و با ارفاق در آزمون قبول شدهاند.
حال اگر از تمام اینها بگذریم، دیگر از انتخاب آثاری از راخمانینف و سیبلیوس برای این ارکستر، واقعا نمیتوان به سادگی گذشت. البته مشخص است که در اینجا منظور ساده انگاشتن اجرای آثاری از موتسارت و به طور کل آثاری از دوران کلاسیک یا اوایل دوران رومانتیک نیست، اما شکی نیست که هر چه در تاریخ موسیقی به جلوتر برویم، با آثار پیچیدهتری روبرو خواهیم شد. يقينا تعداد زيادی از مشتاقان موسيقی کلاسيک برای ديدن اثری از سيبليوس به سالن کنسرت رفته و پس از اجرا در حالی که شديدا تظاهر میکنند که اجرا و تفسير رهبر را به خوبی درک کرده اند، هورا کشيده و تقاضای بيز می کنند.
در اينجا باز اين نکته را يادآوری میکنم که از همکاری رهبران قبلی با ارکستر سمفونيک تهران نيز هيچ خاطره خوشی در ذهن ها باقی نمانده است. آثاری از دورژاک، بتهوون، ارف، کورساکف، استراوينسکی، پرت و … که هر کدام به شکلی خراب شدهاند. رهبر فعلی، تمام مشکلات را متوجه رهبران گذشته ارکستر ميداند و بعضا از آکوستيک بد تالار وحدت برای اجرای ارکستر سمفونيک نيز گله دارد و بخشی از ضعف کار را به گردن آکوستيک سالن مياندازد که برای ما نيز قابل قبول بود. اما از زمانی که ارکستری کم حجم از يکی از شهرهای کوچک آلمان به ايران آمد و صدای اين ارکستر را در همان تالار شنيديم، بر اين فرضيه نيز خط بطلان کشيديم.
در پايان لازم می دانم به توانایيهای رهبران ايرانی در همکاری با ارکسترهای خوب و حرفهای خارج از ايران که هيچ شکی در آن نيست اشاره کنم و يادآور شوم که ارزش هنری آنها با بيوگرافی يا بدون بيوگرافی بر همگان روشن است. اما شايد وقت آن فرا رسيده باشد که برخی از رهبران ارکستر، با استادی، هنرمندی و زيرکی ضعف های نوازندگان ارکستر را با انتخاب رپرتواری که در حد و اندازه اين نوازندگان باشد پنهان سازند! شايد وقت آن فرا رسيده باشد که کسی به رهبران ايرانی که انگيزه زيادی برای انجام کارهای محيرالعقول دارند بفهماند که با يک کوارتت زهی مبتدی و 4 پنکه سقفی، نمی توان هلیکوپتر کوارتت زهی «کارل هاينز اشتوکهاوزن» را اجرا کرد. ای کاش برخی از رهبران ارکستر ايرانی فراموش نمیکردند که برای رهبری يک ارکستر سمفونيک، به چيزهايی بيش از يک باگت(2) مناسب و فراک اتو شده احتياج است!
پینوشت:
1. اشاره به اجرای اثر «برفراز کوه سنگی» در اجرای اردیبهشت ماه ارکستر سمفونیک
2. چوب رهبری
مثل شعرهای ناب و درخشان قدیمی بازگشت رضایتبخش و دلنشین گاس ونسنت با فیلم خوشساخت و استادانه «پارانوید پارک» نه تنها در کارنامه هنری وی که به لحاظ داستان و ساختار نقطه عطفی محسوب میشود که حتی نشان از بازگشت وی به علاقهها و ریشههایش دارد. معدود فیلمسازانی هستند که دیدن دوباره آثاری از آنها مورد توجه علاقهمندان قرار بگیرد و شور و شعفی دوباره به پا کند و وان سنت یکی از آنهاست. | ||||||
سینمای ما - سینمای ورزشی یکی از ژانرهای محبوب تاریخ سینماست و در این بین تعدادی از فیلمها از جمله «گاو خشمگین» مارتین اسکورسیزی به خاطر ارزشهای هنری در فهرست بهترین فیلمهای ورزشی تاریخ سینما جای دارند.
یکی از دلایل مهجور ماندن ژانر فیلمهای ورزشی در ایران را شاید بتوان دوری فیلمسازان و بازیگران صاحبنام از ورود به این عرصه دانست. اتفاقی در که در سینمای جهان عکس آن به وفور اتفاق میافتد و فیلمهای موفق ورزشی با حضور کارگردانان برجسته و ستارگان سرشناس تولید میشوند. نگاهی به چند فیلم موفق این عرصه موید این ادعاست:
● «گاو خشمگین» (۱۹۸۰). هر فهرست جدی از بهترین فیلمهای ورزشی تاریخ سینما با «گاو خشمگین»، حماسه سیاه و سفید مارتین اسکورسیزی آغاز میشود. داستان درباره جیک لاموتا، یک مشتزن میانوزن آشفته است که پارانویا، احساس ناامنی و خشم او را از پا درمی آورد. «در بارانداز» به اضافه «راکی» منهای هر چیز اضافه. نقطه اوج رابطه چند ساله اسکورسیزی، پل شریدر فیلمنامهنویس و رابرت دنیرو. دنیرو برای بازی در نقش لاموتا برنده اسکار شد.
● «هوسیرز» (۱۹۸۶). خیلیها این را بهترین فیلم بسکتبالی تاریخ سینما میدانند. فیلم بر مبنای داستان واقعی یک تیم کوچک دبیرستانی در ایالت ایندیانا ساخته شد که در دهه ۱۹۵۰ به مقام قهرمانی رسیدند. فیلمی با بازیهای زیبا، فیلمبرداری بسیار خوب و موسیقی دلنشین جری گلدسمیت. جین هکمن نقش مربی جدید تیم را بازی میکند و باربارا هرشی و دنیس هاپر دیگر بازیگران فیلم هستند.
● «راکی» (۱۹۷۶). راکبی بالبوا با بازی استالونه به نقش یک مشتزن درجه چندم و گمنام که به مقام قهرمانی میرسد ثابت میکند صرفا یکی ولگردان محله نیست. او قلب تماشاگران را به دست میآورد. فیلمنامه را خود استالونه نوشت و فیلم را جان جی. آویلدسن کارگردانی کرد.
«راکی» تنها با ۲/۱ میلیون دلار و در ۲۸ روز ساخته شد، اما ۲/۱۱۷ میلیون دلار فروخت، برنده سه جایزه اسکار از جمله اسکار بهترین فیلم شد و استالونه را که تا آن زمان بازیگری درجه چندم بود به اوج شهرت رساند. پنج دنباله بر فیلم ساخته شد: «راکی ۲» ( استالونه، ۱۹۷۹)، «راکی ۳» (استالونه، ۱۹۸۲)، «راکی ۴» (استالونه، ۱۹۸۵)، «راکی ۵» (آویلدسن، ۱۹۹۰) و این اواخر «راکی بالبوا» (استالونه، ۲۰۰۶).
● «ترانه برایان» (۱۹۷۱). فیلمی بسیار تاثیرگذار درباره زندگی برایان پیکولو (با بازی جیمز کان)، یک بازیکن فوتبال که با سرطان مبارزه میکند و دوستی او با گیل سیرز (بیلی دی ویلیامز) همتیمی خود در شیکاگو بیرز. فیلمی گریهآور که روابط بیننژادی را به بهترین شکل ترسیم میکند. این فیلم تلویزیونی به قدری موفق بود که بعدها در سینماها نیز نمایش داده شد.
● «میدان رویاها» (۱۹۸۹). کوین کاستنر نقش مردی کشاورز را بازی میکند که تحت تاثیر صدایی از غیب تصمیم میگیرد وسط مزرعه ذرت خود یک زمین بیسبال بسازد با این امید که یک قهرمان افسانهای بازگردد و بار دیگر بازی کند.
فیلم «میدان رویاها» را فیل آلدن رابینسن بر مبنای رمان «جو بی کفش» دبلیو. پی. کینسلا کارگردانی کرد و ایمی مدیگان، جیمز ارل جونز، ری لیوتا و برت لنکستر دیگر بازیگران فیلم هستند. فیلم نامزد سه جایزه اسکار شد و برای تماشاگران آمریکایی حکم نامهای عاشقانه به گذشته خود را داشت.
● «مرد سیندرلایی» (۲۰۰۵). روایت پرشور ران هوارد از جیمز براداک، مشتزنی در دوران رکورد اقتصادی که بر اثر فشارهای اقتصادی به رینگ باز میگردد و به پیروزی دست مییابد. نقش اصلی را راسل کرو بازی می کند و رنی زلوگر نقش همسر او را دارد. پل جیاماتی به نقش مدیر برنامههای براداک نامزد اسکار شد. فیلمی ۸۸ میلیون دلاری که فروش جهانی آن ۵/۱۰۸ میلیون دلار بود.
● «دانشجوی سال اول» (۱۹۲۵). اولین کمدی ورزشی بسیار خوب سینما. هارولد لوید نقش هارولد اسپیدی لمب، یک دانشجوی سال اول دست و پا چلفتی را بازی میکند که با پیوستن به تیم راگبی دانشگاه میکوشد محبوب شود. یکی از بهترین فیلمهای لوید که شوخیهای آن پس از حدود ۸۰ سال هنوز تازگی دارد.
● «بیلیاردباز» (۱۹۶۱). اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته والتر تویس. پل نیومن به نقش ادی فلسن بیلیاردباز جوان، اما ماهر که برای مسابقه سلطان این ورزش به نیویورک میآید، عالی است. یکی از بهترین فیلمهای آمریکا در دهه ۱۹۶۰ و روایتی از قدرت نابودگر طمع. سکانس اولین بازی ادی با جکی گلیسن عالی است. پایپر لوری و جرج سی. اسکات دیگر بازیگران این فیلم به کارگردانی رابرت راسن هستند.
● «ارابههای آتش» (۱۹۸۱). تحلیلی بسیار هوشمندانه از آنچه به یک قهرمانی وقتی پای پول در میان نیست، اهمیت میبخشد. فیلم به کارگردانی هیو هادسن بر مبنای داستان واقعی دو قهرمان انگلیسی ساخته شد که خود را برای حضور در مسابقات المپیک تابستانی سال ۱۹۲۴ آماده میکنند. «ارابههای آتش» نامزد هفت اسکار شد و چهار جایزه از جمله بهترین فیلم را برد. موسیقی ونجلیس فراموشناشدنی است.
● «وقتی سلاطین بودیم» (۱۹۹۶). روایتی مستند از مبارزه تاریخی سال ۱۹۷۴ محمد علی و جرج فورمن در زئیر که به "مبارزه قرن" معروف شد. فیلم، حاصل صدها ساعت تصاویر مستند از آن مسابقه بزرگ و گفتگوهای جدید است. ضربآهنگ و ریتم فیلم آن قدر فوقالعاده است که تماشاگر را یکسره جذب میکند و وقتی علی، مشتزن افسانهای در مرکز صحنه است، امکان ندارد بتوانید روی خود را برگردانید.
● «فرار به سوی پیروزی» (۱۹۸۱). فیلمی به کارگردانی جان هیوستن و به جرات مطرحترین فیلم فوتبالی تاریخ سینما. اسرای جنگی برگزاری مسابقه ای میان تیم زندانیها و تیم ارتش آلمان را بهترین فرصت برای فرار از زندان میبینند، اما در نهایت ترجیح میدهند بازی را به پایان برسانند.
حضور ستارههای دنیای فوتبال مانند پله، بابی مور و آردیلس در کنار چهرههای شاخص سینما همچون مایکل کین، ماکس فن سیدو و سیلوستر استالونه بر جذابیت فیلم افزوده است. با وجود سوراخهای داستانی حاصل کار دلنشین و بخصوص شیرینکاریهای پله به یادماندنی است.
● «المپیا» (۱۹۳۶). اولین و شاید بهترین فیلم مستند تاریخ سینما درباره بازیهای المپیک. لنی ریفنشتال فیلمساز محبوب هیتلر مانند «پیروزی اراده» فیلم ۱۹۳۴ خود، رویدادی واقعی را به رویدادی هنری تبدیل میکند و برای این کار بازیهای المپیک ۱۹۳۶ برلین را دستمایه قرار داده است. اینکه «پیروزی اراده» ریفنشتال تبلیغی برای نازیها بود غیرقابل تردید است، اما تبلیغاتی بودن «المپیا» همیشه مورد بحث بوده است.
منبع: خبرگزارى مهر
سینمای ما - تیم برتن فیلمساز آمریکایی پس از مدتها جستجو میا واسیکوسکا استرالیایی را برای نقش اصلی فیلم سینمایی «آلیس در سرزمین عجایب» انتخاب کرد که فیلمبرداری آن نوامبر امسال آغاز میشود.
هالیوود ریپورتر اعلام کرد واسیکوسکا برای بازی در نقش آلیس در اقتباس سینمایی تیم برتن از رمان فانتزی و کودکانه لوئیس کارول در حال انجام مذاکرات پایانی است. فیلمنامه را لیندا وولورتن نوشته که یکی از فیلمنامهنویسان انیمیشن موفق «شیرشاه» بود و فیلمبرداری از نوامبر امسال آغاز میشود. داستان درباره دختری است که به دنبال خرگوشی سفید میرود و پس از سقوط در یک حفره، با مجموعهای حوادث عجیب و غریب روبرو میشود.
واسیکوسکا 18 ساله با بازی در مجموعه تلویزیونی All Saints (پرستاران) به شهرت رسید و درام «مقاومت» ادوارد زوئیک را آماده نمایش دارد که در آن با دانیل کریگ همبازی است. او به تازگی در فیلم زندگینامهای «آملیا» ساخته میرا نائیر به نقش جوانی آملیا ایرهارت خلبان زن آمریکایی ظاهر شده و در آن با یوان مگرگور، هیلاری سوانک و ریچارد گیر همبازی است.
برتن 50 ساله و خالق قصههای پریان ترسناک نظیر «ادوارد دستقیچی»، «عروس مرده» و «چارلی و کارخانه شکلاتسازی» پارسال با دریافت جایزه ویژه یک عمر دستاورد هنری در جشنواره فیلم ونیز مورد تقدیر قرار گرفت.
«بیتل جوس»، «بتمن»، «بتمن بازمیگردد»، «اد وود»، «مریخ حمله میکند!»، «اسلیپی هالو»، «سیاره میمونها» و «ماهی بزرگ» از دیگر ساختههای اوست. فیلمساز متولد کالیفرنیا پارسال موزیکال ترسناک «سوئینی تاد: آرایشگر شیطانصفت خیابان فلیت» را روی پرده داشت که جانی دپ برای آن نامزد اسکار شد.
منبع: خبرگزاری مهر
.jpg)
اگر از خوانندگان پیگیر ادبیات نمایشی باشید، حتما تا به حال نمایشنامههای کوچک نشر نی را در کتابفروشیها دیدهاید؛ نمایشنامههایی با عنوان «دور تا دور دنیا» که شامل آثاری خواندنی از نمایشنامهنویسان معروف و خوب دنیاست. تا قبل از تیرماه، چهار جلد از این نمایشنامهها منتشر شده بود و در نخستین ماه از تابستان امسال هفت جلد دیگر نیز به بازار عرضه شد.
توضیح : این مطلب ترجمه قسمتی است از مطلبی با عنوان "هیوم : زندگی و آثار" نوشته جیمز فیشر
" هیوم سیاست ماست هیوم تجارت ماست هیوم فلسفه ما ست هیوم دین ماست" این جمله جیمز هوچسون استرلینگ فیلسوف آرمانگرای انگلیسی بازتابی از جایگاه منحصر به فرد دیود هیوم در عرصه خردورزی است .
هیوم نه تنها در دوران زندگی خود بلکه تا به امروز بر تمام موارد ذکر شده در جمله استرلینگ تاثیر داشته است. قسمتی از شهرت و اهمیت هیوم مدیون مشی شجاعانه و شک گرایانه او درطیف گسترده ای از موضوعات فلسفی است . هیوم عقیده عمومی را در باره هویت(خود) شخصی (personal identity) مورد تردید و سوال قرار داد و استدلال نمود خود ثابت و پایداری در امتداد زمان (زندگی شخص- م) وجود ندارد. او توصیف معمول از علیت را رها کرد و استدلال نمود که ریشه تصور ما از روابط علت و معلول درعادات فکری ما نهفته است نه در نیروهای علی جهان خارجی . او در باره اینکه دلیلی وجود ندارد که گفته های مبتنی بر وجود حوادث معجزه آسا را باور کنیم بحث می کند و از این راه ادیان مبتنی بر ادعا معجزه را رد می کند . او در مقابل عقیده عمومی زمان خود که بر مبنای آن می شد وجود خدا را با استدلالی مبنی بر علیت اثبات نمود نقدی متقاعد کننده ارایه داد . او همچنین در برابر این عقیده که خداوند نقشی مهم در ایجاد و تقویت ارزشهای اخلاقی بازی می کند ایستاد . هیوم یکی از اولین نظریه های اخلاق کاملا سکولار که مبتنی برلذت و نتایج مفید به دست آمده از کردار ما می باشد را ارایه داد . برای مطالب بیشتر به مقالات زیر مراجعه کنید . (به تدریج این مقالات در سایت قرار خواهند گرفت)
دیوید هیوم : متافیزیک و شناخت شناسی
دیود هیوم : نظریه اخلاق
دیوید هیوم : مقالات اخلاق سیاست و ادبیات
1 زندگی
دیوید هیوم در سال 1711 در خانواده ای نسبتا ثروتمند در برویکشایر (محلی در نزدیکی ادینبورگ پایتخت اسکاتلند) به دنیا آمد . به عنوان یک پسر بچه او در کلیسای محلی اسکاتلند که توسط عمویش اداره می شد حضور می یافت . او تا یازده سالگی یعنی زمانی که به دانشگاه ادینبورگ رفت توسط مادرش آموزش داده می شد . نامه های او شرح دهنده این مطلب می باشد که با چه جدیت و فرمانبرداری به عنوان یک دانشجوی جوان دین را پذیرفته بود و از دستورات اخلاقی دینی که از راهنمای عبادی فرقه کالوین ها (با نام "تمام وظیفه انسان" The whole duty of man) پیروی می کرد .
هیوم بعد از خروج از دانشگاه ادینبورگ در سن پانزده سالگی تحصیلش را به شکل خصوصی ادامه داد . او به داشتن شغلی حقوقی تشویق می شد ولی علاقه اش به فلسفه متمایل گشته بود. در خلال سالهای تحصیل خصوصی اش همچنانکه او در نامه زیر اشاره می کند سولات جدی در باره دین برایش مطرح شد:
"ازوقتی که دفتر دستنوشته های قدیمی ام که قبل از دوازده سالگی نوشته بودم را سوزاندم زمان زیادی نگذشته است آنها صفحاتی پی در پی در باره پیشرفت تدریجی افکار من در باره عقاید مذهبی بودند . با جستجوی دلهره آوری بعد از استدلال برای تایید عقیده عمومی شروع می شد. شک ایجاد می شد ناپدید می گشت و سپس بر می گشت و دوباره ازبین می رفت و بر می گشت."
هر چند که دفتر دستنوشته هایش از بین رفت اما بسیاری از یادداشتهای قبل از بیست سالگی هیوم باقی مانده است که آنها نشان دهنده جایگزینی اثبات وجود خدا با الحاد است . این مطلب به ویژه در مورد زمانی که او آثار کلاسیک یونانی و متون لاتین را در فرهنگ شکگرایانه تاریخی انتقادی "پیر به یل" مطالعه می کرد صادق است. در خلال سالهای تحصیل خصوصی که قسمتی از آن در فرانسه بود هیوم رساله سه جلدی "رساله ای در باره طبیعت انسان(Treatise of Human Nature)" را نوشت که قبل از سی سالگی او دو بار بدون نام نویسنده انتشار یافت. [ از این قسمت به بعد در این مقاله برای اشاره به این رساله خاص فقط کلمه Treatise به کار رفته است که در ترجمه نیز لفظ رساله برای آن جایگزین شده است- مترجم]
رساله به بحث در باره موضوعات مختلف فلسفی نظیر, فضا , زمان ,علیت ,اشیا خارجی ,امیال , اراده آزاد و اخلاق می پردازد و راهکارهایی بدیع و شک گرایانه در مورد آنها ارایه می دهد .
هرچند که بخش مشخصی از رساله به عقاید دینی اختصاص داده نشده است با این حال تم اصلی رساله در این مورد است . هر چند که کتاب اول رساله نزد دانش پژوهان امروز شاهکاری فلسفی به شمار می رود در آن زمان به شکل نامطلوبی توسط "تاریخ کارهای دانشمندانHistory of the Works of learned " با یک سری از توضیحات طعنه آمیز بررسی شد و این توجه اندک هیوم از کتابش نا امید کرد.
در 1741 و 1742 هیوم مقالات دو جلدی "اخلاق و سیاست (Moral and Political)" را منتشر کرد این مقالات که با سبکی عامیانه نوشته شده بودند با موفقیتی بهتر از رسالات مواجه شدند. در سالهای 1744 و 1745 هیوم نامزد کرسی فلسفه اخلاق در دانشگاه ادینبورگ شد . این جایگاه خالی جان پرینگل (John Pringle) بود که نامزدهای اصلی آن هیوم و ویلیام کلهورن (William Cleghorn) بودند . انجمن شهر ادینبورگ مسئول انتخاب جانشین بود . بررسی کنندگان به خاطر نوشته های ضد دینی هیوم در مقابل او قرار گرفتند . رئیس آنها کشیش ویلیام ویشات (William Wishart) مدیر دانشگاه ادینبورگ بود . لیستی از گزاره های مشخصن خطرناک که بر گرفته از "رساله" هیوم یودند انتشار-احتمالن توسط ویشات- یافت . درمقابل این مواجه سخت اعضای انجمن شهر ادینبورگ با کشیشان ادینبورگ مشورت کردند. با امید پیروزی بر کشیش هیوم جواب نکته به نکته و مفصلی به لیست انتشار داده شده از گزاره های خطرناک داد که این جوابیه با عنوان " نامه ای از یک جنتلمن به دوستش در ادینبورگ (A Letter from a Gentleman to his Friend in Edinburgh)" انتشار یافت. ولی این امر ثمری نداشت و 12 نفر از 15 نفر بر علیه هیوم رای دادند و هیوم هم سریعا نامزدی اش را پس گرفت.
هیوم در سال 1745 دعوت ژنرال کلر را برای همراهی به عنوان دبیر خصوصی اش پذیرفت . او لباس افسری پوشید و در اردو کشی به کانادا و همچنین در پستی در سفارت در دربار وین و تورین همراه او بود .
در سال 1748 به مجموعه بالا مقاله ای باعنوان "در باره خصوصیات (هویت) ملی (Of National Characters)" افزود . در یکی از زیرنویس های طولانی این مقاله به مشخصات روحانیت (دستگاه کشیشی) حمله کرد و صاحبان این حرفه را به جاه طلبی غرور و انتقام جویی متهم کرد که این زیرنویس تبدیل به هدف مورد علاقه برای حمله توسط دستگاه روحانیت مسیحی شد . موفقیت مقالات ,هیوم را متقاعد ساخت که دلیل برخورد ضعیف با رساله سبک نوشتاری آن بوده است نه محتوای آن . او در سال 1748 "تحقیقی در باره فهم بشر(Enquiry Concerning Human Understanding ) " را منتشر کرد که ترجمه و تفسیری از کتاب اول رساله بود . البته تحقیق شامل دو بخش هم می شد که در رساله موجود نبودند . این دوبخش که به طور روشنی به عقاید مذهبی می تازند عبارتند از : "در باره معجزاتOf Miracles " و گفتگویی با عنوان "مشیت الهی و وضعیت آینده (Of a Particular Providence and of a Future Satate)".
در سال 1751 هیوم "تحقیق در باره اصول اخلاق (ٍEnquiry concerning the Principles of Morals)" را منتشر کرد که در واقع شکل بسیار تغییر یافته ای از کتاب سوم رساله بود. هر چند که در این کتاب هیوم حمله مستقیمی به مذهب نکرده بود ولی به شکل غیر مستقیم با بنا کردن سیستم اخلاقی مبتنی بر سود و همچنین احساسات انسانی و بدون استفاده از فرمانهای اخلاقی الهی در مقابل مسیحیت ایستاده بود که این امر موجب نقد منتقدانی نظیر جیمز بالفور به بهانه غیر الهی بودن نظریه شد.
اما در انتهای قرن [هجدم-مترجم] بود که هیوم به عنوان بنیانگزار نظریه اخلاقی مبتنی بر سود[منفعت گرایی سود گرایی Utilitarianism - مترجم] شناخته شد . در این مورد نظریه پرداز سیاسی سود گرا مهم جرمی بنتهام به اثر مستقیم هیوم بر خود اعتراف می کند . در همین سال هیوم " گفتگو های سیاسی (Political Discourse)" را منتشر کرد که فورا موجب ستایش و تمجید اقتصادانانی نظیر آدام اسمیت , گادیون و توماس مالتوس شد .
در سالهای 1741 -1751 هیوم به دنبال کرسی فلسفه در دانشگاه گلاسکو بود که در این مورد هم ناموفق بود . در سال 1752 استخدام او به عنوان کتابدار در ادینبورگ منابع زیادی برای دنبال کردن علایق تاریخی اش در اختیار او گذاشت . او در آنجا بیشتر کتاب شش جلدی و موفق" تاریخ انگلستان (History of England)" (منتشر شده از 1754تا 1762) را نوشت . جلد اول کتاب تا اندازه ای به خاطر دفاع از چارلز اول و همچنین حمله به میسحیت با اقبال زیادی مواجه نشد. درقسمتی از این کتاب هیوم به این مطلب اشاره کرده بود که اصلاح طلبان اولیه پروتستان در رویارویی با حاکمیت کلیسای کاتولیک رومی بسیار متعصب وآتشین بودند. در قسمتی دیگرهیوم مذهب کاتولیک رومی را هم خرافه پرستی مانند بقیه خرافه پرستیها که بیدار کننده ترس بیهوده انسان را از فنا هستند می داند. بیشترین حمله لفظی به تاریخ هیوم از طرف دانیل مک کویین با 300 صفحه اش با عنوان "نوشته هایی در باره تاریخ آقای هیوم(Letters on Mr Hume’s History)" بود که درآن مک کویین تمام عبارت تمسخر آمیز و حمله های مستقیم هیوم بر مسیحیت را گردآوری کرده بود سرانجام این واکنش های منفی هیوم را مجبور کرد که این دو بند جنجال برانگیز را در ویرایش های بعدی کتاب حذف کند .
در همین زمان بود که هیوم دو اثر مهم اش را در باره دین نگاشت :1 "گفتگوهایی در باره دین طبیعی(ِDialogues Concerning Natural Religion )" و2 "تاریخ طبیعی دین (The Natural History of Religion)" . تاریخ طبیعی در سال 1757 عرضه شد ولی با توصیه یکی از دوستان هیوم با هدف دور نگه داشتن هیوم از مجادله های مذهبی کتاب گفتگو ها تا سال 1779 یعنی سه بعد از مرگ هیوم منتشر نشده باقی ماند . "تاریخ طبیعی دین" هم حتی قبل از انتشار عمومی اش مجادله ای برانگیخت . در سال 1756 جلدی از مقالات هیوم با عنوان پنج مقاله ( Five Dissertations )چاپ شده بود و آماده پخش بود . مقالات شامل :
1 تاریخ طبیعی دین - The Natural History Of Religio
2 در باره امیال- Of the Passions
3 در باره تراژدی- Of tragedy
4 در باره خودکشی- Of Suicide
5 در باره جاوادانگی روح- - Of the Immortality of the Soulبودند .
دو مقاله آخر با دفاع از حق اخلاقی شخص برای خودکشی و نقد ایده زندگی پس از مرگ حملات مستقیمی به عقاید دینی تلقی شدند . با پراکنده شدن نسخه های اولیه شخص با نفوذی ناشر هیوم را تهدید که در صورتی که کتاب به همین شکل باقی بماند ناشر را تحت پیگرد قانونی قرار خواهد داد . نسخه های چاپ شده "پنج مقاله" را دستی به این شکل تغییر دادند : مقاله ای با عنوان "در باره ذائقه متعارف (Of the Standard Of Taste )" جایگزین دو مقاله آخر شد وهیوم هم از این فرصت برای تغییر پارگرافهای طعنه آمیز "دین طبیعی" استفاده کرد . در نهایت مقالات به عنوان "چهار مقاله (Four Dissertations)" در ژانویه 1757 توزیع شدند .
هیوم در سالهای بعد از نوشتن "چهار مقاله" نوشتن آخرین کار بزرگش "تاریخ انگلستان" را به پایان رساند .هیوم در سال 1763 در سن پنجاه سالگی [به نظر می رسد که نویسنده در اینجا سن هیوم را تقریب زده است چون هیوم متولد 1711 بود-مترجم] به هیوم پیشنهاد همکاری با کنت هرتفورد برای سفارت در پاریس شد که تقریبا معادل منشی و دبیری او بود که او این پیشنهاد را در نهایت پذیرفت . او در سال 1766 به ادینبورگ برگشت وبه گسترش روابط با بزرگترین اندیشمندان آن زمان که در پاریس موفق به ایجاد آن شده یود پرداخت . یکی از این افراد ژان ژاک روسو بود که در 1766 از طرف حکومت در برن از سویس اخراج شده بود . هیوم به رسو پیشنهاد پناهندگی در انگلستان را داد و مستمری دولتی نیز برای او برقرار ساخت . در انگلیس رسو بدگمان شد و به شکل علنی هیوم را متهم ساخت که در پوشش کمک به وی قصد تخریب شخصیت او را دارد . هیوم هم در مقابل جزوه ای را منتشر کرد که در آن از اقدامات خود دفاع می کرد و خود را از اتهامات روسو مبرا می ساخت.
در سالهای 1767 و 1768 شغل منشی گری دیگری داشت که پس از آن دوباره به ادینبورگ برگشت وسالهای سالهای باقیمانده عمر را صرف تجدید نظر و اصلاح کارهای منتشر شده اش و همچنین کارهای اجتماعی به همراه دوستانش در حلقه ها روشنفکری ادینبورگ کرد. هیوم در سال 1776 در سن 65 سالگی به سبب بیماریی داخلی که او را ماهها رنج می داد درگذشت .
بعد از مرگ هیوم با ظاهر شدن چندین کار منتشر نشده اش نام هیوم اهمییت بیشتر می یافت . اولین کار یک اتوبیوگرافی خلاصه با نام "زندگی خودم (My Own Life)" بود که به عنوان بهترین اتوبیوگرافی کوتاه در زبان انگلیسی ستایش بسیاری را برانگیخت . حتی این کار بی تکلف هم مجادله ای مذهبی ایجاد کرد . ستایش نامه هایی که دوستان هیوم آدام اسمیت [اقتصادان معروف -مترجم] و س.ج پرت (S.J. Pratt) که شرح دهنده مرگ هیوم بدون ترس از زندگی پس مرگ بود منتشر کردند موجب شد که منتقدان مذهبی تحسین الحاد هیوم را محکوم کنند . دو سال بعد کتاب "گفتگو هایی در باره دین طبیعی" که منتشر نشده باقی مانده بود آشکار شد . پاسخ به این کتاب هم مخلوطی از تحسین هیوم به خاطر کار استادنه و در مقابل نقد های مذهبی بود که آن را برای دین خطرناک می دانستند . سر انجام در سال 1782 دو مقاله محذوف هیوم در باره خودکشی و جاودانگی روح منتشر شد که برخورد با آنها نیز منفی بود .

باروخ ( بندیکت) اسپینوزا ، فیلسوف هلندی ( با اصلیت یهودی پرتغالی ) که در سال ۱۶۳۲ به دنیا آمد و به دلیل عدم نگرش سنتی به دین یهود ، در سال ۱۶۵۶ تکفیر و از جامعه یهود اخراج شد ، تا پایان عمرش در ۱۶۷۷ ، شجاعانه پای اصول خود ایستاد و بر طبق فلسفه ای که خود بنا کرده بود زندگی کرد .
او ابتدا به مطالعه متون دینی و الهیات پرداخت ؛ اما باب طبعش قرار نگرفت و پس از مطالعه آثار فیلسوفان از دوره قدیم تا قرون وسطا و رنسانس و برگرفتن ایده هایی که در ساختمان فکری و نظام فلسفی او تأثیرگذاشتند ، در نهایت تحت تأثیر دکارت (۱۶۵۰ – ۱۵۹۶) قرار گرفت . اسپینوزا بارزترین نماینده مکتب اصالت عقل می باشد که با دکارت به عرصه ظهور رسید .
دکارت فلسفه پیشینیان را یکسره رها کرد و همه بدیهیات و معتقدات خود را نیز مورد شک قرار داد تا از نو اساسی برای علم بدست بیاورد و فلسفه ای جدید را طرح بریزد . او فلسفه خویش را از نفس خود آغاز کرد و در این راه محسوسات را بی اعتبار دانسته و معقولات را اساس کار قرار داده و آنچه را که با عقل خود ، روشن و متمایز دریافت و نتیجه ای که از فلسفه خود بدست آورد ، این بود که در جهان غیر از ذات خداوند که تنها جوهر حقیقی و مطلق نامحدود است ، دو نوع جوهر نسبی و متباین و مستقل از هم قائل شد که هردو مخلوق خدا و در عین حال جدا از اویند ؛ یکی روح که صفت اصلی یا حقیقت آن فکر است که همان ارواح و نفوس مجرد انسانی است و دیگری جسم (ماده) که حقیقت آن بُعد (امتداد) است و همه صورتهای جهان مادی تحت آن قرار دارد . بنابراین جهان بینی دکارتی متضمن دو گرایی است . جهان مادی به علت حرکتی که خداوند به آن داده ، به صورت مکانیکی و جبری در جنبش است و همه آثار طبیعی نتیجه بعد و حرکت می باشند و به قاعده ریاضی در می آیند و برای شناخت آنها تنها به اصول و قواعد ریاضی نیاز می باشد . همه جهان مادی و گیاهان و حیوانات و حتی بدن انسان مکانیکی هستند ؛ ولی خارج از جهان ماده ، خدا که دارای اراده آزاد مطلق است وجود دارد و در درون هر بدن انسانی روحی مجرد و بدون بعد وجود دارد که به اقتضای اصول اخلاقی عمل می کند و از آزادی نسبی ، یعنی آزادی که متضمن قبول یا رد امور است ، برخوردار است .
دکارت می خواست تمام جهان مادی را بجز خدا و ارواح انسانی با قوانین مکانیکی و ریاضی تفسیر کند . این موضوع نظر اسپینوزا را جلب کرد . اما اسپینوزا از این فراتر رفت ؛ زیرا می خواست روش مکانیکی را نه تنها در مورد جهان مادی ، بلکه در مورد خدا و روح و رفتار و اعمال انسان هم تعمیم دهد و آن را در متافیزیک و اخلاق هم به کار برد . به همین دلیل شاهکارش کتاب « اخلاق » را به روش هندسه اقلیدسی تألیف کرده است و تمامی آن شامل تعاریف ، اصول متعارفه ، قضایا و براهین است . هدف دکارت از پرداختن به فلسفه ، به دست آوردن علم و رسیدن به یقین بود ؛ اما گرایش اسپینوزا به فلسفه برای یافتن راه سعادت بود . به همین دلیل مهمترین اثرش را با اینکه شامل مباحث متافیزیک می باشد ، اخلاق نام نهاد و نیز به همین دلیل برخلاف دکارت، تا پایان عمرش را بیشتر صرف متافیزیک و فلسفه عملی کرد و به ریاضیات و طبیعیات کمتر پرداخت.