دوجور روزنامه نگاری و دو جور فساد

دوجور روزنامه نگاری و دو جور فساد

 


state_of_play_4 «وضع بازی» در یک داستان جنائی و حادثه ای، به نقش مطبوعات به عنوان وجدان بیدار جامعه نگاه تازه ای می اندازد و با داستانی برگرفته از حوادثی که نظیر  آنها را در روزنامه ها می خوانیم، آن را با دهه 1970 مقایسه می کند.  در محور داستان فیلم، رابطه دوستی یک روزنامه نگار با یک نماینده کنگره قرار دارد، و رقابت رسانه های نوین مثل اینترنت و بلاگ، با رسانه های سنتی، مثل روزنامه ها. اما محور فیلم دو تحقیق همزمان است یکی در باره فساد دولتی و سیاسی، و دیگری در باره فساد در زندگی شخصی سیاستمدار و روزنامه نگار.

 

«وضع بازی» فیلمی است بین المللی، با اینکه داستان آن در واشنگتن می گذرد، و بر آمریکا متمرکز است، کارگردانش، اسکاتلندی است و هنرپیشه اصلی اش استرالیائی است، سناریویش را آمریکائیان نوشته اند.  فیلم «وضع بازی» جمعی از هنرمندان فیلمهای سیاسی اخیر را دور هم جمع کرده، که همه از سینمای انگلیسی زبان هستند که حالا جهانی شده، و همه در برگردان ماجراهای واقعی و مستند، به فیلم تجربه دارند. 

کارگردان فیلم، «که وین مکدانالد» Kevin McDonald هنرمندی اسکاتلندی است که با فیلم «آخرین پادشاه اسکاتلند» گل کرد، در باره ایدی امین، دیکتاتور نیمه دیوانه اوگاندا...   سناریوی فیلم  State of Play بر اساس یک سریال ششساعته تلویزیونی انگلیسی بی بی سی، بازنویسی شده. آن را متیو مایکل کارنهان Carnahan نوشته، کسی که سناریوی فیلم سیاسی و ضد جنگ رابرت ردفورد Lions for Lambs را نوشته بود، همراه با تونی گیلروی، که فیلم Duplicity را ساخته بود اخیرا با جولیا رابرتز و کلایو اوئن، در باره رقابت دو شرکت عظیم مواد مصرفی، و همچنین فیلم مایکل کلیتون Michael Clayton را ساخته بود دو سال پیش، در باره نقش وکلای فاسد در پنهان کردن خطرات محیط زیستی و بهداشتی مواد شیمیائی تولید یک شرکت عظیم. سناریست دیگر فیلم، بیلی ری Billy Ray سناریست فیلم Breach است آن هم براساس یک ماجرای واقعی... در باره مامور عالیرتبه FBI که جاسوس روسها شده بود.

 

فیلم «وضع بازی» هم همان تم های خاص واشنگتن  را دنبال می کند، یعنی  سوء استفاده از قدرت و فساد اداری و مالی.  یک شرکت نابکار است که تلاش می کند از افشای فساد و کلاهبرداری کلانش در قراردادی با وزارت دفاع آمریکا، جلوگیری کند و راسل کرو Russell Crowe خبرنگاری است به نام «کل Cal» که می خواهد جلوی آبروریزی دوست قدیمش نماینده مجلس با بازی بن افلک را بگیرد، چون تحقیقش در باره این شرکت، با کشته شدن همکار جوانش همزمان شده، همکاری که نماینده مجلس اعتراف می کند با او رابطه جنسی برقرار کرده. زن نماینده مجلس، با بازی رابین رایت پن، قبلا  در دانشگاه معشوق روزنامه نگار بوده و رابطه آنها دو سال پیش باعث شد ک مدتی است دو دوست قدیمی با هم حرف نمی زنند.  

 

یعنی باز هم افشاگری است در باره مطبوعات و سیاستمداران در فساد صنعتی و مالی، و اینکه گاهی بعضی افشاگری های رسانه ها، همراه با بعضی ملاحظات یا لغزش های شخصی سیاستمداران و روزنامه نگاران، می تواند جلوی برملا شدن حقایق واقعی را بگیرد.

 

فیلم وضع بازی، به خاطر تمرکزش بر مطبوعات واشنگتن، خاطره فیلم «همه مردان رئیس جمهوری» در باره تحقیق واشنگتن پست در باره نقش رئیس جمهوری در دزدی اطلاعاتی «واترگیت» را زنده می کند.

 

کارگردان «که وین مکدانالد» می پرسد جامعه چه شکلی پیدا می کرد اگر خبرنگارها نبودند که نقش وجدان بیدار جامعه را بازی کنند؟  او می گوید قلب فیلمش بحث در باره آینده خبر و گردآوری خبر است، که در فیلم از طریق رابطه بین راسل کرو، که یک خبرنگار باسابقه از نسل روزنامه نگاران قدیم است و یک بلاگ نویس جوان، با بازی ریچل مک ادمز، و برخورد آنها نشان دهنده برخورد دنیای اینترنت و تکنولوژی جدید است با روزنامه های سنتی، که یک کسب و کار و هنر در حال مرگ هستند.

 

راسل کرو می گوید در جهان رسانه ها، عینیت گرائی واقعا یک اسطوره است و یک ابهام اخلاقی در ذات روزنامه نگاری وجود دارد برای اینکه بالاخره مطبوعات را هم انسانها می نویسند. او می گوید در دهه 1970 وقتی فیلم مردان رئیس جمهوری ساخته شد، مردم روزنامه نگاران را قهرمان می دانستند و اعتقاد داشتند آنها منابع خود را به دلایل صحیحی مخفی نگه می دارند و خبر چاپ نمی کردند مگر آنکه به حقیقت آن اطمینان پیدا می کردند.

 

که وین مکدانالد می گوید جذابیت فیلمش این است که فیلم پیچیده ای است، خیلی شخصیت دارد، خیلی عمق دارد و خیلی چرخش داستان، و کلی هم شوخی، که کسی فکر نمی کرد در این فیلم باشد، در حالیکه دیدم مردم واقعا می خندند. فیلمی است پر از شخصیت و حادثه.

 

***

 

داستان فیلم پیچیده است برای اینکه آن را شلوغ کرده اند.  مثل فیلم قبلی گیلروی، همان Duplicity که به قدری چرخش داشت قصه، که تماشاگر را گیج می کرد. اینجا هم لطمه ای که خورده این است که گره های متعدد داستان را مجبور می شود در سکانس آخر، حل کند.

 

اما داستان این است که چند نفر کشته می شوند تقریبا همزمان، درست یک روز قبل از آنکه نماینده کنگره، کالینز، با بازی بن افلک، می خواهد در یک جلسه جنجالی، افشاگری کند در باره یک شرکت عظیم، که متهم است با دولت قرارداد دفاعی بسته که مالیات دهنده را 40 میلیارد دلار سرکیسه کند. اما یکی از کسانی که می میرد، مردی است با یک چمدان پر مدرک برای نماینده مجلس، دیگری دوچرخه سواری است که شاهد قتل بوده و سومی هم دستیار نماینده مجلس است که با او رابطه جنسی داشته، که سر راه اداره، او را جلوی قطار زیرزمینی می اندازند. این همان گیر اخلاقی شخصی است که کار اصلی و وجدانی این نماینده مجلس را به خطر می اندازد.

 

اما در محور فیلم، رابطه دوستی دیرینه این نماینده مجلس است با یک خبرنگار روزنامه ای شبیه به واشنگتن پست، که در جوانی عاشق زنی بوده که نماینده مجلس با او ازدواج کرده، با بازی رابین رایت پن... شخصیت ریچل مک ادمز، بلاگ نویس روزنامه است که دنبال مطالب جنجالی می گردد، و در این داستان با راسل کرو همراه می شود برای کشف ماجرائی که انتظارش را ندارد.

 

چند چیز در این فیلم همه را به یاد «همه مردان رئیس جمهوری» انداخته، که فیلمی بود براساس ماجرای واقعی تحقیق واترگیت که ریچارد نیکسن، رئیس جهموری آمریکا را به زیر آورد. تحقیق دو خبرنگار روزنامه واشنگتن پست، باب وودوارد و کارل برنستین، که آن را در سال 1974 به صورت کتاب منتشر کردند و بعد با شرکت رابرت ردفورد و داستین هافمن، فیلم سینمائی آن ساخته شد به کارگردانی الن جی پاکولا  . Pakula

 

 اما حرفی که فیلم «وضع بازی» می زند این است که در زمانی که مطبوعات سنتی زیر فشار رسانه های جدید قرار دارند، روزنامه ای مثل واشنگتن پست به جای اینکه دو خبرنگار با تجربه را برای کشف یک همچه توطئه ای بیرون بفرستد، یک خبرنگار با تجربه را با یک بلاگ نویس جوان همراه می کند که عجله دارد همه چیز را بلافاصله آنلاین بگذارد. سردبیر روزنامه بیشتر به خبر جنجالی رابطه جنسی نماینده مجلس علاقه دارد تا افشاگری نماینده مجلس در باره قرارداد کلان خدمات دفاعی با یک شرکت خصوصی.

 

سئوالی که فیلم مطرح می کند این است که در رسانه های جدید، ارزش خبرها با هم یکسان می شود و بنابراین، رابطه جنسی یک نماینده متاهل کنگره، با یک دستیار جوان، در رسانه های جدید، ارزشی معادل تحقیق او در باره توطئه کلاهبرداری 40 میلیارد دلاری پیدا می کند.

 

اما خبرنگار با تجربه، بعد از مشاجرات زیاد، سرانجام تبدیل می شود به راهنمای بلاگ نویس جوان. و جالب است که برخلاف انتظار تماشاگر، بین اینها رابطه عشقی هم پدید نمی آید که این هم چشمکی است از سوی نویسندگان فیلم، به فرهنگ تازه حاکم بر محیط کار در آمریکا و جای تازه زنها، که برخلاف فیلمهای قدیمی راجع به مطبوعاتی ها، مثل فیلم  Gal Friday حالا دیگر زن ها می توانند در مطبوعات با مردها همکار باشند، ولی معشوق آنها نشوند. 

 

با گذاشتن صحنه هائی مشابه فیلم همه مردان رئیس جمهوری، مثل فضای داخلی روزنامه، مثل دیدارهای شبانه با منابع خبری در گاراژهای تاریک، فیلم «وضع بازی» عمدا می خواهد با اشاره به آن فیلم برای خودش اعتبار کسب کند و ضمنا، تماشاگر را وادار کند که وضع مطبوعات آن زمان را با حالا مقایسه کنند.

 

 سردبیر روزنامه  با بازی هلن میرن، بارها تذکر می دهد که یک شرکت عظیم روزنامه را خریده است و به زودی شاهد دستور صرفه جوئی های عظیم در مخارج خبرجمع کنی خواهیم بود از بالا، چیزی که الان در همه روزنامه های آمریکا شاهدش هستیم که از یک طرف به خاطر وضع اقتصادی، اگهی هاشان کم شده، و از طرف دیگر هم، خواننده از دست داده اند به خاطر اینترنت، و دائم دارند از صفحات و خبرها و کارمندان و خبرنگاران کم می کنند.

 

اما بحران روزنامه ها، قتل همکار نماینده مجلس، افشاگری نماینده مجلس در باره رابطه نامشروع جنسی... انگار همه این سوژه ها را از خود این روزنامه ها بریده اند. این فیلم براساس یک مینی سری، یا یک داستان شش قسمته که BBC سال 2003 پخش کرد ساخته شده، ولی جالب است که بعضی از چیزهائی که نشان می دهد بعدا بارها و بارها در خبرها بود، مثل قتل مرموز  دختری به نام ساندرا لیوی، که دستیار یک نماینده کنگره بود، زندگی آن نماینده را به کلی منهدم کرد و البته بعد معلوم شد هرچند که با این دختر رابطه داشت، اما در قتل او نقشی نداشت.  یا ماجرای سال گذشته فرماندار نیویورک که وقتی رابطه اش با یک روسبی در هتلی در واشنگتن برملا شد، کنار زنش ایستاد معذرت خواست و بعد هم ناچار شد استعفا بدهد. صحنه اعتراف نماینده مجلس در فیلم «وضع بازی» خاطره اعتراف فرماندار سابق نیویورک را انگار دارد پیش بینی می کند.

 

«وضع بازی» در سه روز اول اکرانش یک کم بیشتر از 14 میلیون فروش کرده که قابل ملاحظه نیست ولی بعد از فیلم «دوباره 17» زک افران، چون رقیب دیگری نبوده، مقام دوم را داشته در گیشه آمریکا. ولی منتقدها در باره آن چی می گویند؟

بیشتر منتقدهای روزنامه ها، از جمله ای او اسکات در نیویورک تایمز و راجر ایبرت در شیکاگو سان تایمز، از اینکه فیلمی در باره روزنامه دیده اند، احساساتی شده اند و اسکات نوشته وقتی در تیتراژ پایانی فیلم صحنه های حروفچینی و چاپ و بسته بندی روزنامه را نشان می دهد، اشک به چشم آورد، به خصوص چون همه مرگ قریب الوقوع مطبوعات را نزدیک می بینند. ولی همین منتقد از فیلم انتقاد کرده که در سرعت و حرصی که برای گنجاندن تم های باب روز دارد، وقت پرداخت به آنها را پیدا نمی کند، مثلا برخورد فرهنگ اینترنت و فرهنگ مطبوعات سنتی خیلی بیشتر جای کار داشت در این فیلم.

 

جی هوبرمن، در هفتگی غیرمتعارف نیویورک، ویلج وویس، هم یادآور شده که ممکن است عصر روزنامه به پایانش نزدیک باشد، اما فیلم راجع به روزنامه و روزنامه نگارها، یک ژانر یا خط سینمائی محبوب است که به این زودی ها تمامی ندارد.

 

 راجر ایبرت، منتقد پیشکسوت در شیکاگو سان تایمز،  اشاره کرده به چاخان هائی که در فیلم هست راجع به جزئیات کار مطبوعات، از جمله اینکه سردبیر هلن میرن روزنامه را چهارساعت برای گرفتن نتیجه تحقیق روزنامه نگار، معطل می کند، که ایبرت نوشته چنین چیزی اصلا ممکن نیست. از دید این منتقد، فیلم خیلی خوب و پرالتهاب شروع می شود اما در گره های پیچ درپیچ قصه، گم می شود و وقتی باید اوج بگیرد، گرفتار بازکردن عجولانه می شود از گره های داستان، و افت می کند.

بهنام.

500 Greatest Albums of All Time بر اساس مجله rollingstone

http://www.rollingstone.com/news/story/5938174/the_rs_500_greatest_albums_of_all_time

http://www.rollingstone.com/news/story/5938174/the_rs_500_greatest_albums_of_all_time

 

گوموره، رویه دیگر یک فیلم مافیائی

Gomorra-1فیلم گوموره، که به گفته خیلی از منتقدها، بهترین فیلمی است که در سال گذشته از اروپا به آمریکا وارد شد. ولی معلوم نیست چرا اسمش در میان اسامی نامزدهای جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان نیست؟ این نکته ای است که تقریبا تمام منتقدانی که در باره فیلم گوموره مطلب نوشته اند، یادآور شده اند که جای این فیلم در میان نامزدهای اسکار خالی است.

فیلم گوموره بر اساس کتابی ساخته شده به همین نام از نویسنده ایتالیائی روبروتو ساویانو Roberto Saviano که کتاب داستانی هم نیست، بلکه یک کتاب مستند است در باره خانواده یا بهتر بگوئیم نظام تبهکاری که همه دادوستدهای غیرقانونی از مواد مخدر گرفته تا رشوه و خرید و فروش اموال مسروقه را کنترل می کند در شهر ناپل... به این نظام در ایتالیائی کومورا Comorra می گویند، و اسم فیلم، بازی با این واژه است، که آن را اسطوره ای می کند، و ربطش می دهد به شهر باستانی گوموره که نزدیک شهر دیگری بود به نام سدوم که بنا به روایتی دو هزار سال پیش از میلاد به خاطر فساد و ظلم مردمش زیر آب رفت، و به روایت دیگر دچار صاعقه شد.

فیلم گوموره ساختار اپیزودیک دارد و پنج داستان آن همه، در حوالی آپارتمانهای فقیرنشین سازمانی نیمه مخروبه در حوالی ناپل اتفاق می افتد و تماشاگر خیلی زود متوجه می شود که این فیلم آن روی سکه فیلمهای مافیائی مثل گادفادر Godfather و سوپرانو و Scarface است برای اینکه تصویری واقعی گرایانه و چندش آور و حتی ترحم برانگیز نشان می دهد از فروش مواد مخدر و تبهکاری مرگبار همراه آن و فقر و محرومیتی که به همراه می آورد.

فیلم گوموره، برخلاف فیلمهای آشنای مافیائی، لحنی مستند دارد و نبرد تبهکاران سازمان یافته را در محلات و خیابانهای محل حادثه فیلمبرداری کرده. کارگردان ماتئو گارون محل فیلمبرداری در دو ساعتی رم را به صحنه جنگ تشبیه می کند آنهم در ایتالیای سال 2008.

برای ساختن فیلم، به جای استودیوهای رم، گامون به محلات فقیرنشین محل فعالیت موادفروشها رفت. او می گوید هر سه روز یک نفراینجا کشته می شود یعنی 4 هزار نفر در سی سال گذشته، و جالب است که جنایات همچنان ادامه دارد. گارون می گوید می خواست حس بودن در این محل را به تماشاگر فیلم منتقل کند. فیلم «گوموره» تاثیر فیلمهای هالیوودی در باره مافیا بر زندگی تبهکاران را نشان می دهد.

 

گارون می گوید نمونه تبهکار همان است که در فیلمهای کاپولا، اسکورسزی یا ترنتینو هست، و در این فیلم نشان می دهد که الگوی زندگی تبهکاری همان فیلمهائی هستند که آن را فریبنده و باشکوه جلوه می دهند، ولی در ضمن نشان می دهد که زندگی واقعی آنها با الگوی سینمائی اش خیلی تفاوت دارد. بسیاری از آدمهای محل، که بعضی نزدیک به دستجات تبهکاری، نقش های مختلف فیلم را بازی می کنند.

 

گارون می گوید برای او مهم بود به این شخصیت ها نزدیک شود و دنیای مغشوش خاکستری رنگی را نشان دهد که خوب و بد، قانونی و غیرقانونی کنار هم قرار می گیرد. او می گوید قبلش فکر می کرد سیاه یا سفید است وحالا می بیند که خاکستری است.

 

***

  

Gomorra.2مافیائی که ما می شناسیم، مافیای سیسیل است که به آمریکا مهاجرت کرد در قرن نوزده. فیلمهای هالیوودی، گادفادر مثلا، و همه دیگر، در باره این مافیاست. مافیای ناپل، برعکس مافیای سیسیل، در آمریکا، و در فرهنگ عامه، حضور ندارد، اما بزرگترین تشکیلات تبهکاری سازمان یافته در ایتالیا است که به آن می گویند کامورا Camorra، به معنی «دسته» که گفتم اینجا آن را اسطوره ای کرده با تغییر اسم آن به گوموره، متشکل است از صد دسته به هم پیوسته که جمعا 7 هزار تبهکار عضو آن هستند و در همه کاری هست، از مواد مخدر گرفته، تا قاچاق سیگار، اسلحه، آدم برای فحشا. این اولین بار است که حکومت ترور و وحشت این مافیا، به تصویر کشیده می شود، یعنی از عالم واقعیت منتقل می شود به عالم تخیل و سینما...

 

با این حال، ظاهرا و شاید به همین خاطر، این فیلم با فیلمهای دیگر مافیائی فرق دارد. گوموره، فیلم که جایزه اول فستیوال کان را برنده شد و از طرف ایتالیا برای شرکت در اسکار نامزد شده بود، برخوردش نه تنها با فیلمهای مافیائی چینه چیتا و هالیوود متفاوت است، بلکه کتابش هم فرق دارد. کتاب روزنامه نگار روبرتو ساویانو در باره مافیای ناپلی، به سبک شخصی و ذهنی، و به اصطلاح روزنامه نگاری گانزوئی نوشته شده، یعنی خبرنگار خودش و احساسات خودش را وارد موضوعی که گزارش می دهد کرده، اما برخورد سینماگر با همین قصه ها، خیلی خشک تر و واقع بینانه تر است.

  Gomorra-4

از سوی دیگر می توان این فیلم را ادعانامه ای دانست علیه سینمائی که حالا، در خدمت هنر، یا در خدمت فروش گیشه یا هر چه، آمد با استفاده از جذابیت مغناطیسی هنرپیشه های برجسته و همه امکانات نمایشی و ترفندهای بصری، داستانهای مربوط به جنایت و تبهکاری و پول در آوردن از طریق های خشن را در فیلمهای به یادماندنی، جاودانی کرد. خوب، این فیلمها همانطور که الهام بخش تماشاگران و هنرمندان هستند، می توانند الهام بخش تبهکاران باشند.

 

یک فصل از فیلم اساسا به عشق و علاقه و اشتیاقی اختصاص دارد که گنگسترهای این مافیای خشن نسبت به فیلمهای مافیائی هالیوود نشان می دهند. فیلم هائی مثل پالپ فیکشن Pulp Fiction، و گودفلاز Goodfellas و گادفادر البته، برای همین است که در نگاه سرد و خشک و بی عاطفه ای آقای گارون این داستانها در باره خشونت و استیصال را فیلم کرده، شخصیت رنگارنگ و جذاب مثل دونیرو در گودفلاز وجود ندارد، خبری از مادرهای چاق و موسفیدی که در خانه های قشنگ اسپاگتی هم می زدند در فیلمهای مافیائی ایتالیائی، یا خبر از آدمهای خوشپوش و خوش سلیقه ای که بعد از تیراندازی اپرا گوش می کردند، نیست... حتی از موسیقی هیجان انگیز برای خط کشیدن زیر لحظات اوج عاطفی نیامده استفاده کند، و حاصل کار، به قول مانولا درگیس منتقد نیویورک تایمز، یک عکس مقطعی است که انگار از جهنم برداشته باشند. حس اینکه شما دارید جهانی کاملا بیگانه را نگاه می کنید از لحظه شروع فیلم بیدار می شود. گارون، که در آمریکا زیاد شناخته شده نیست، از عوامل زیادی برای جذاب کردن داستانها و واقعیت بخشیدن به آنها استفاده کرده از جمله قاطی کردن مردم عادی محل با بازیگران حرفه ای برای ایفای نقش ها، فیلمبرداری رودست از صحنه ها توسط خودش، لوکیشن های واقعی، ولی افشاگری اش، این فیلم آن را ممتاز می کند، اینکه با لحن صادقانه و بدون اغراق، پهنای قدرت و عملیات این مافیا را نشان می دهد که چگونه دامنه آن به جاهائی که تصورش را نمی توان کرد، گسترش پیدا می کند.

 

به قول منتقد ویلج وویس، جی هوبرمن، این یک نوع تازه ای از فیلم مافیائی است که آن را یکجور رپورتاژ نئورئالیست اسم گذاشته که زیاد وارد شکافتن علت و عمق حوادث نمی شود. منتقد لس آنجلس تایمز، کنت توران، از بی رحمی عمیق داستانها و شخصیت ها تعریف کرده و نوشته در جهان بیرحم این فیلم، هیچ انگیزه یا واکنش انسانی، تنبیه نشده باقی نمی ماند.

منبع: بهنام ناطقی

Tonality تنالیته

اگر کمی حرفه ای به موسیقی پرداخته باشیم حتما" برداشت مشخصی از تنالیته داریم و کم و بیش درک مشترکی از آن بدست آورده ایم و میتوانیم درک خود از تنالیته را برای دوستانی که موسیقی می دانند بازگو کنیم. اما اگر بخواهیم تنالیته را برای افرادی که موسیقی را علمی نمی دانند تشریح کنیم موضوع کمی پیچیده میشود. چرا که تعریف کردن تونالیته بدون استفاده از واژه هایی مانند گام، مد، آکورد، نت و ... بسیار پیچیده و دشوار است.

خوشبختانه از آنجایی که همه هنرها به نوعی ارتباط بسیار نزدیکی با هم دارند و تعاریف و تحلیل های متفاوت در هر شاخه هنری می تواند با کمی تغییر و تصحیح در سایر شاخه ها هم بکار رود، می توانیم از نقاشی برای تعریف تنالیته کمک بگیریم. چرا که درک عمومی مردم در ارتباط با تنالیته (که واژه بنظر خیلی فنی و سختی هم می آید) در زمینه نقاشی به مراتب بیش از موسیقی می باشد. برعکس آن هم کاملا" وجود دارد مثلا" مردم درک بهتری از ریتم در موسیقی دارند تا در نقاشی لذا می توان از تعریف ریتم در موسیقی برای درک ریتم در نقاشی استفاده کرد.

به بحث اصلی بپردازیم، تونالیته در موسیقی به ما اجازه میدهد که درک درستی از زوایای مختلف در موسیقی داشته باشیم، تنالیته محدودیتی است که ما با انتخاب آن برای موسیقی حساب و کتاب خاصی ایجاد میکنیم و می گوییم که موسیقی ما باید در این چهارچوب حرکت کند، دقیقا" مانند پرسپکتیو در نقاشی یا طراحی. شما هنگامی که می خواهید نقاشی واقعی یک منظره ای را بکشید در حالت عادی باید موضوع مورد نظر خود را از یک زاویه خاصی نگاه کنید و تصمیم بگیرید که آنرا از آن زاویه بکشید و چنانچه بخواهید تصویر واقعی آن منظره را بکشید باید از همان یک زاویه به موضوع نگاه کنید.

پورتره یک زن از داویینچی Potrait of a Lady, by da Vinci

 
پورتره یک زن از داویینچی بعنوان یک مثال ساده اگر بخواهیم صورت یک شخص را از جلو بکشیم هرگز نخواهیم توانست مشخصات اجزایی از صورت مثلا" بینی یا گوش را از زاویه نیم رخ در آن تصویر نمایش دهیم. تونالیته هم دقیقا" همین نقش را بازی میکند. (برخلاف اغلب کارهای پیکاسو که از جهت پرسپکتیو تنالیته خاصی ندارند)

نکته ای که به آن باید دقت کرد این هست که در نقاشی هنگامی که شما از یک زاویه به موضوع نگاه میکنید علاوه بر آنچه میبینید رعایت مسائل دیگری برای شما واجب است، نورپردازی، کنتراست، شدت رنگ ها و ... . بعنوان مثال هنگامی که نور از بغل به صورت می تابد شما مجبور هستید آنرا رعایت کنید و اگر می خواهید همانچیزی را که میبینید بکشید باید تاثیر نور را فقط در یک طرف صورت نمایش دهید. پس انتخاب زاویه دید برای شما محدودیت هایی را پدید می آورد که ملزم به رعایت آن هستید و مطابق آن باید میان سایر المانهای نقاشی موارد مشخصی را رعایت کنید. دقیقا" مانند عکسی که یک دوربین از یک صحنه میگیرد این عکس با پرسپکتیو درست می باشد و کاملا" حقیقی و تنال هست. (بافرض اینکه دروبین پاسخ مناسبی به رنگ یا شدت نور میدهد)

پس بطور خلاصه در هنر نقاشی اگر بخواهیم تنال کار کنیم باید همانند واقعیت هایی مانند زاویه دید، رنگ، نحوه تابش نور و ... را رعایت کنیم تا نقاشی ما تنال باشد. بدیهی است شما می توانید در هریک از پارامتر های زاویه دید، رنگ، نور و ... تنالیته را بهم بزنید و هنر جدیدی خلق کنید و یا تنالیته نقاشی را به سمت و سوی خاصی هدایت کنید.

نقاشی نمایش داده شده در ابتدای متن که از پیکاسو می باشد از لحاظ زاویه دید به هیچ وجه تنال نیست چرا که امکان ندارد شما بتوانید شخصی را اینگو (بینی از بغل، چشم از جلو) ببینید، اما از لحاظ ترکیب رنگها یا تابش نور دارای تنالیته خاصی می باشد. اما نقاشی دوم تنال هست – هر چند نوعی زردی در آن مشاهده میشود که حالت خاصی به تنالیته رنگها میدهد - چرا که از لحاظ زاویه دید و سایر المانهای نقاشی تنالیته خاصی در آن رعایت شده است. بنابراین با یک مقایسه ساده شما تفاوت این دو نقاشی را حس خواهید کرد و بسادگی متوجه میشود که کار داوینچی به مراتب تنال تر از کار پیکاسو می باشد. در ارتباط با موسیقی نیز همین گونه هست که بزودی در بحث های بعدی به آن
خواهیم پرداخت

روی ادامه مطلب کلیک کنید.

ادامه نوشته

زندگی بدون موسیقی اشتباهی بزرگ بوده است

زندگی بدون موسیقی اشتباهی بزرگ بوده است". آری این همان کلام آشنای فردریش نیچه، در باب ستایش موسیقی است. البته همه ما می دانیم که شروع تفکرات نیچه به شدت تحت تاثیر افکار دیگر فیلسوف هم وطن خود شوپنهاور بوده است. اما سئوالی که اینجا برای من مطرح می باشد این است که آیا نیچه نیز چون او موسیقی را نه تنها از سایر جلوه های زندگی که از سایر هنرها نیز جدا می سازد یا خیر؟

بدون شک در ستایشگری شوپنهاور و نیچه از موسیقی تفاوتهایی وجود دارد.

نگاه بدبینانه شوپنهاور به جهان و پدیده ها و اعتقاد به این اصل که ما قادر به درک اشیاء آن طور که می باشند یا به قول کانت "اشیاء فی نفسه"، به مثابه بودها یا ذاتها نیستیم، هنر و در تعالی ترین نمود آن، موسیقی(به اعتقاد شوپنهاور)، گریزگاهی می شود برای زندگی. درحالیکه نگاه مثبت تر نیچه، تلقی او از موسیقی را به صورت پدیده ای جهت ارتقاء حیات منعکس می کند. در حقیقت نیچه بر این باور بود که موسیقی می تواند زندگی را معنا بخشد و به آن ارزش زیستن بدهد.

شاید بتوان گفت بنیادی ترین فرق میان تفکر نیچه و شوپنهاور در نوع ستایش از موسیقی، بر مبنای برداشت آنها از تجربه های زیبایی شناختی است. اینکه شوپنهاور به معنای واقعی قائل به التزام تجربه های زیبایی شناختی جهت پناه از جبر نعمت زندگی و احساس درد بی پایان آن، می باشد در حالیکه تمام اساس و پایه فلسفه نیچه از هنر و اندیشه هنر برخاسته است و این تلاش قدرتمندانه بر مبنای زیبایی شناختی، جهت کشف خود زندگی آنگونه که با ارتقاء کیفیت آن از طریق اصالت، عظمت و تراژدی می باشد.

چنان که خود او در زایش تراژدی میگوید: فقط در لباس یک پدیده زیبایی شناختی است که عالم و هستی توجیه می یابد و در همین کتاب ادامه می دهد که: زندگی در کنه و اساس هر موضوعی است و با تمامی تغییرات ظاهری بصورتی غیر قابل تغییر لذت بخش است.

شاید بتوان این طور تفسیر کرد که در فلسفه شوپنهاور انسان کودکی است که از دستان بزرگ و بی رحم زندگی که مبتنی بر رنج است به جایی مثل سرزمین موسیقی پناه می برد تا باری با تجربه لذت، توان سازش و تسلیم را بیابد و به حالتی عاری از تنش دست یازد، حال آنکه برای نیچه موسیقی شیوه ای است برای تسلط یافتن بر زندگی که هیجان و برانگیختگی را همراه خود دارد.

می توان در نگاهی کلی تر نیز این موضوع را پی گرفت و تفاوتها و شباهتها را در باب هنر موسیقی در تفکرات این دو فیلسوف بررسی نمود. شوپنهاور به طور آشکاری ملحد بوده است. هر چند که تز او در متافیزیک به بیان وجود منبعی می پردازد که به ما امکان می دهد تا به ذات واقعیت پنهان در جهان محسوس پی ببریم، با این وجود، الحاد شوپنهاور یقینا بر طول مدت عمر آرامش معنوی ناشی از درک زیبایی شناختی اثر می گذارد و آنرا کوتاه میکند.

از این جهت است که در مواجهه با درک لذت از هنر، برانگیختگی فیزیولوژیکی برای او مقدم می شود بر تاثر و احساس که این نیز با شیوه زیبایی شناختی معرفت که شوپنهاور از آن دفاع می کرده در تضاد است. به عقیده من الحاد شوپنهاور نیز برهدف غایی عشق و زندگی که همانا در فلسفه او مرگ معرفی می شود نیز تاثیر بسزایی دارد. او از به چنگ آوردن زندگی و به خصوص معنای عشق کاملا نا امید و ناتوان است در حالیکه نیچه به تاثیرات معنوی هنر و بخصوص موسیقی از منظری که می تواند انسان را فاعل بر زندگی کند بسیار معتقد است.

بنابراین نظر به ملحد بودن نیچه قضاوتی بسیار سطحی از بیرونی ترین سطح اندیشه اوست. او به شدت مسیحیت را رد می کرد و اعتقاد داشت که خدا مرده است اما در کلیت بیان اعتقاداتش نگرشی مذهبی دارد. او معتقد است که مرگ خداوند زندگی انسانها را با فقدان معنا مواجه ساخته است. شاید کج اندیشه ای نیچه ای که امروزه گریبان خوانندگان یکبار خوان کتابهای او را گرفته است با فرازی بسیار حیرت انگیز در فراسوی نیک و بد ترمیم یابد: فرمانبرداری ممتد در یک سو: که از آن در دراز مدت همیشه چیزی پدید می آید و همواره پدید آمده است که به خاطر آن زندگی بر روی زمین ارزش داشته باشد مانند فضیلت، هنر، موسیقی، رقص، خرد، معنویت، ناب، دیوانه وار و الهی.

در این فراز کاملا می بینیم که نیچه نیاز هنرمند به انضباط معنوی را مورد توجه قرار داده است وجهت اتکاء و وابستگی چیزی غیر از خود یا "من" را طلب می کند.

روی ادامه مطلب کلیک کنید.

ادامه نوشته

عکسهای alberto suvevo

اپیکور

اپیکور در جزیره ساموس به دنیا آمد.

در شهر تئوس نزد نوزیفانوس شاگردی کرد و حکمت دمکتریتس را آموخت.اژیکور پس از چندی که به کار تعلیم در می تلین و لامپساک اشتغال ورزید. به سال ۳۰۶ به آتن رفت و مکتب خود را که مدرسه باغ نام داشت بنیاد نهاد و ۳۵ سال بی وقفه درس گفت ودر سال۲۷۰ ق.م در هفتاد و یک سالگی از جهان رخت بست.

اپیکور سیصد کتاب و رساله نوشته که تنها پارهای از آن به دست ما رسیده است.

هدف اصلی اپیکور آرامش روح آدمی و آزاد ساختن اش از ترس ها ونگرانی هاست.از نظر این فیلسوف

لذت و خوشی نیکی مطلق است. از این رو شاید بتوان او را آموزگار فیلسوفان بعدی پیرو این مشرب

در غرب و کسانی چون خیام نیشابوری و ابوالعلا معری در شرق دانست.

                                                                                                            نادر

باید در یابیم که خطابهی بلند و طولانی همان هدفی را دنبال میکند که سخن موجز و کوتاه.

 

عمر نا محدود همان شادمانی به ارمغان دارد که عمر محدود. اگر که مرزهای شادمانی را با تامل و تدبیر

نیک باز شناسیم.

مارا باید که از زندان روزمره گی و زندگی دولن شهری ره شویم.

هر کس که از اندک خویش خوشنود نباشد هیچ چیز خوشنودش نخواهد کرد.

((نمی دانم چه چیز نیک دیگری را باید بنگرم اگر خوشی های خوراک خوب،شادمانی های عشق،

شادی های عشق،شادی های شنیدن آوای خوش،و سرانجام، لذتنگریستن به چهرهای زیبا را از خود

دور کنم.))

 

نامزدهای  نقشهای اول زن و مرد اسکار

نامزدهای اسکار به روایت تصویر

هنر پیشه های مرد نقش اول

شان پن برای فیلم milk

درنقش هاروی میلک اولین سیاستمدار gay

برد پیت برای فیلمThe Curious Case of Benjamin Button ماجرای غریب بنجامین باتن

برای دیدن ادامه مطالب روی ادامه مطلب کلیک کنید

ادامه نوشته

B&W

ده واقعه‌ی مهم ادبی سال ۲۰۰۸ به روایت سیب گاززده


اهدای نوبل ادبیات به «ژان ماری گوستاو لوکلزیو»


«ژان ماری گوستاو لوکلزیو» نویسنده‌ی شصت‌وهفت ساله‌ی‌ فرانسوی پس از بیست و دو سال کشور فرانسه را باری دیگر به صحنه نوبل ادبیات کشاند. «لوکلزیو» در حالی معروف‌ترین و گران‌ترین جایزه ادبی سال را از آن خود کرد که منتقدان آمریکایی و اروپایی دم از «مرگ فرهنگ و ادبیات فرانسه» می‌زدند. «لوکلزیو» هنگام اعلام برنده نهایی نوبل در منزل خود در شهر پاریس به سر می‌برده و مشغول خواندن رمان «دیکتاتور غم‌ها» نوشته «استیگ داگرمن» نویسنده سوئدی بوده و خبر را از زبان همسرش شنیده است. آکادمی «لوکلزیو» را «نویسنده سبک‌های جدید، ماجراجویی‌های شاعرانه، اشتیاق و کشش جسمانی و کاشف بشریت در وانفسای تمدن حکم‌فرما» توصیف کرد و او را بخاطر نوشتن رمان‌ «بیابان» ستود.


به اعتقاد منتقدان ادبی جهان آکادمی نوبل هر ساله با اعلام برنده نهایی خود موجب شگفتی جهانیان می‌شود و امسال نیز اهدای نوبل به «لوکلزیو» از این جهت همگان را شگفت‌زده کرده که این نویسنده پرآوازه فرانسوی هیچ فعالیت سیاسی و غیرادبی آشکاری در کارنامه چهل و پنج ساله نویسندگی خود ندارد. اهدای نوبل ادبیات به «لوکلزیو» بازتاب‌های گسترده‌ای در میان رسانه‌های ادبی جهان داشت اما آمریکایی‌ها به خاطر اظهارات «هاروس اینگدال» دبیر آکادمی نوبل درباره‌ی وضعیت منفعل امروز ادبیات آمریکا، از پوشش خبری این واقعه سر باز زدند و سطحی به آن پرداختند. [ مرتبط: صفحه‌ی ویژه‌ی «لوکلزیو» در سیب گاززده | صفحه‌ی ویژه‌ی جوایز ادبی سال ۱۳۸۷ جهان در سیب گاززده | مهم‌ترین وقایع ادبی جهان در سال ۱۳۸۶]


درگذشت «محمود درویش» شاعر صلح‌طلب فلسطینی


درگذشت «محمود درویش» شاعر فلسطینی که از شهرت جهانی خوبی برخوردار بود در تمام رسانه‌های مهم ادبی جهان بازتاب گسترده‌ای داشت. درگذشت وی همچنین فلسطینیان را به سه روز عزای عمومی کشاند و رئیس‌دولت خودگردان و دیگر دولتمردان این کشور را به ادای احترام به وی واداشت. «محمود درویش» كه برای انجام عمل قلب در بیمارستان هوستون تگزاس آمریكا تحت مراقبت‌های پزشكی بود پس از عمل قلب دچار حمله قلبی شد و چشم از جهان فروبست. «درویش» در حالی جهان را ترک گفت که ساعتی پیش از عمل خود شعری به نام «مرگی كه شكستش دادم!» را در بستر بیماری سروده بود.


«محمود درویش» سال‌ها علیه جنایات اسرائیل در فلسطین شعر سرود و به همین خاطر مجبور به ترك وطن شد. «درویش» آن‌قدر در جهان از محبوبیت خوبی برخوردار بود که رسانه‌های آمریکایی نیز درباره‌اش نوشتند: «محمود درویش نمادی از مشكلات فلسطین اشغالی است و به همین خاطر موضوعاتی چون تبعید و مبارزه جایگاه خاصی در اشعارش دارد. وی در سال ۱۹۸۸ به طور نمادین بیانیه آزادی فلسطین را سرود.» «محمود عباس» رئیس دولت خودگردان فلسطین نیز درگذشت این شاعر فلسطینی را این ‌طور توصیف کرد: «مرگ وی جای خالی‌ای در فرهنگ، سیاست و زندگی ملی كشور فلسطین است. كلمات قادر به ابراز ناراحتی قلبی ما از درگذشت وی نیستند.»


درگذشت «سولژنیتسین» نویسنده‌ی نوبلی روسیه


«الكساندر سولژنیتسین» تولستوی زمان حال ادبیات معاصر کشور روسیه لقب داشت و عمده شهرت خود را مدیون دو كتاب «مجمع‌الجزایر گولاك» و «یك روز از زندگی ایوان‌دنیسویچ» بود. وی از مخالفان سرسخت رژیم كمونیستی شوروی سابق بود و به همین خاطر سال‌های زیادی از زندگی خود را نیز در تبعید گذراند. «سولژنیتسین» همانند میلیون‌ها تن دیگر از هموطنانش، سال‌های بسیاری از عمرش را در زندان‌های شوروی گذارند و همین موضوع را دستمایه‌ی نگارش بسیاری از داستان‌هایش قرار داد.


حضور چهره‌های سیاسی کشور روسیه از جمله «دیمیتری مددوف» رئیس‌جمهور این کشور در مراسم تدفین «سولژنیتسین» درگذشت وی را از اهمیت زیادی در رسانه‌های جهان برخوردار کرد. «سولژنیتسین» به خاطر سال‌ها سختی و همچنین نگارش رمان‌‌های «مجمع‌الجزایر گولاگ» و «یكی از روزهای زندگی ایوان دنیسوویچ» در سال ۱۹۷۰ جایزه ادبی نوبل را از آن خود کرد. وی در سال ۱۹۷۴ از شوروی سابق اخراج شد تا آنكه «میخائیل گورباچوف» آخرین رهبر كمونیست روسیه در سال ۱۹۹۰ بار دیگر او را شهروند روسیه كرد. پس از درگذشت «سولژنیتسین» تا به امروز مهم‌ترین خیابان روسیه به نام وی شده و به تازگی نیز سایتی درباره زندگی و آثار وی تاسیس شده است.


درگذشت «آرتور سی کلارک» خالق «اودیسه فضایی»


درگذشت «آرتور سی‌کلارک» استاد داستان‌های «علمی تخیلی» جهان که بیشتر به‌خاطر رمان «۲۰۰۱: اودیسه فضایی» در میان علاقه‌مندان کتاب و ادبیات شهرت داشت در آخرین روزهای پایانی سال ۱۳۸۶ بازتاب زیادی در ایران نداشت اما از مهم‌ترین وقایع ادبی سال ۲۰۰۸ به حساب می‌آید. «کلارک» به علت ناتوانی جسمی از دهه‌ی ۶۰ بر روی ویلچر بود و در نهایت نیز بر اثر عارضه تنفسی درگذشت. وی با وجودی که داستان‌نویسی را از جوانی شروع کرده بود اما اولین بار در سال ۱۹۶۸ بود که با داستان کوتاه «نگهبان» به شهرت رسید.


ساخت فیلم «۲۰۰۱: اودیسه فضایی» ساخته «استنلی کوبریک» بر اساس رمان «کلارک» نیز وی را به یکی از اساتید ژانر «علمی تخیلی» در دنیا تبدیل کرد. «کلارک» پیش از این رمان نیز در کتاب‌های دیگر به پیشرفت‌های تکنولوژیکی بشر اشاراتی کرده بود که در ابتدا مورد توجه کارشناسان قرار نگرفت اما بعدها توجه همگان را به خود جلب کرد. وی همچنین به خاطر رمان «اودیسه فضایی» به عضویت افتخاری سازمان هوافضای آمریکا «ناسا» در آمد اما وی بیشتر از هر کاری نویسندگی را می‌پسندید. رمان «آخرین تئوری» نیز آخرین کتاب «کلارک» است که پس از مرگ وی راهی بازار کتاب آمریکا شد.


اهدای «بوکر ادبی» به «آراویند آدیگا» نویسنده‌ی هندی


موسسه‌ی بوکر سال ۲۰۰۸ دو جایزه اهدا کرد. اولین آن «بهترین بوکرها» بود که به مناسبت چهلمین سال فعالیت این جایزه ادبی به «سلمان رشدی» برای رمان «بچه‌های نیمه‌شب» اهدا شد و دیگری جایزه سالانه «بوکر ادبی» بود که به «آراویند آدیگا» نویسنده سی‌وسه ساله‌ی‌ هندی رمان «ببر سفید» تعلق گرفت. «آدیگا» در حالی این جایزه معتبر اروپایی را از آن خود کرد که تازه پا به عرصه‌ی نویسندگی گذاشته بود و «ببر سفید» نخستین رمانش به حساب می‌آمد. آدیگا همچنین سومین نویسنده‌ی تاریخ بوکر است که به‌خاطر نخستین رمانش این جایزه معتبر را برده.


«آراویند آدیگا» ۲۳ اکتبر سال ۱۹۷۴ در «ماداراس» هند به‌دنیا آمده اما در کشور استرالیا بزرگ شده و در دانشگاه کلمبیا و سپس در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده است. وی نویسندگی را با روزنامه‌نگاری برای چندین و چند نشریه از جمله «تایم» شروع کرد. رمان «ببر سفید» داستان پسری به نام «بالرام هالوای» است که پدرش سال‌ها در کشور هند کالسکه‌کش بوده است. «بالرام» اما در زندگی خود تصمیم گرفت تا شغل پدر را ادامه ندهد و پیشرفت کند و چا‌ی‌فروش قهاری شود اما در این راه به دغل‌بازی و دروغ‌گویی می‌افتد و منافع خانواده‌اش را فدای منافع شخصی خود می‌کند. [مرتبط: تاج «بهترین بوکرها» بر سر سلمان رشدی | صفحه‌ی ویژه‌ی «آراویند آدیگا» در سیب گاززده]


اهدای «گنکور» به «عتیق رحیمی» نویسنده افغانی


«عتیق رحیمی» نویسنده رمان «سنگ صبور» نخستین برنده‌ی افغانی معتبرترین جایزه ادبی کشور فرانسه «گنکور» است. «رحیمی» نویسنده‌ی چهل‌و‌شش ساله‌ی افغانی توانست با دریافت این جایزه نامش را در کنار بزرگانی همچون مارسل پروست، سیمون دو بووار، رومن گاری و مارگریت دوراس در لیست برندگان تاریخ صد و پنج ساله‌ی جایزه گنکور قرار دهد.عتیق رحیمی نویسنده و کارگردان متولد سال ۱۹۶۲ در شهر کابل پایتخت افغانستان است. عتیق رحیمی در خانواده‌ای لیبرال بزرگ شده و در نوجوانی به دبیرستان فرانسوی‌زبانان شهر کابل رفته است. وی در سال ۱۹۷۳ و همزمان با کودتای افغانستان و دستگیری پدر و عمویش به نویسندگی روی آورد و شروع به نوشتن کرد.


پس از آزادی پدر رحیمی از زندان، خانواده‌ی وی به قصد مهاجرت به هند وطن خود را ترک گفتند اما عتیق رحیمی تا پس از کودتا موفق نشد به آن‌ها بپیوندد. وی در این زمان در معدنی در افغانستان کار می‌کرد و سپس بعدها در سال ۲۰۰۰ با الهام از این دوره از زندگی خود نخستین رمان خود را به زبان فارسی به نام «خاک و خاکستر» منتشر کرد. رحیمی در سال ۱۹۸۴ و با ناآرام شدن فضای سیاسی کشورش به پاکستان رفت و سپس عازم فرانسه شد و پناهندگی سیاسی گرفت و در دانشگاه سوربن پاریس مشغول به تحصیل شد. رحیمی در نهایت در این دانشگاه از رشته علوم ارتباطات رادیویی دکترا گرفت. «سنگ صبور» نخستین رمان «عتیق رحیمی» به زبان فرانسه است. [مرتبط: جایزه «گنکور» سال ۲۰۰۸ به افغانستان رفت | ده چیزی که باید درباره‌ی «عتیق رحیمی» بدانیم]


اهدای جایزه بخش ادبی «پرنس استریاس» اسپانیا به «مارگارت آتوود»


«مارگارت آتوود» نویسنده‌ی کانادایی برنده‌ی بخش ادبی جایزه‌ی پنجاه هزار یورویی «پرنس استریاس» اسپانیا در سال ۲۰۰۸ است. «پرنس استریاس» نیز پس از «نوبل»، «بوکر» و «گنکور» از معتبرترین جوایز ادبی دنیاست. «آتوود» در حالی این جایزه را از آن خود کرد که به گمان منتقدان ادبی دنیا «هاروکی موراکامی» ژاپنی شانس بیشتری برای دریافت این جایزه را داشت. هیئت داوران این جایزه «آتوود» را شایسته‌ی تقدیر برای «یک عمر تلاش بی‌نظیر ادبی» دانستند و او را نویسنده‌ای معرفی کردند که سال‌ها در راستای «دفاع از حقوق زنان» تلاش و با «بی‌عدالتی‌های اجتماعی» مبارزه کرده است.


«مارگارت آتوود» پیش از این جوایز «بوکر» سال ۲۰۰۰ و جایزه‌ی ادبی «آرتور سی.کلارک» را از آن خود کرده بود و جدای نویسندگی و روزنامه‌‌نگاری سال‌ها فعالیت‌ها فمینیستی داشته است. «آتوود» در اُتاوای کانادا بدنیا آمده و سالیان کودکی را در کبک گذرانده است. وی از شش سالگی به نویسندگی علاقه نشان داد و در نهایت نیز در دانشگاه تورنتو هنر خواند. از «مارگارت آتوود» تا به حال رمان‌های چون «قصه کُلفَت» و «اوریکس و کریک» ترجمه‌ی سهیل سمی، «عروس فریبکار» و «آدمکش کور» ترجمه‌ی شهین آسایش و «گریس دیگر» ترجمه‌ی جلال بایرام به فارسی منتشر شده‌‌اند. [جایزه‌ی ‌‌«پرنس استریاس» در دستان مارگارت آتوود و تزوتان تودوروف]


اهدای جایزه «ایمپک دوبلین» به «راوی هیج» نویسنده‌ی تازه‌کار


«راوی هیج» نویسنده‌ی چهل و چهار ساله‌ی لبنانی برنده‌ی «جایزه‌ی ادبی ایمپک دوبلین»سال ۲۰۰۸ است. این جایزه‌ی صد هزار پوندی گران‌ترین جایزه‌ی کتاب در سراسر جهان به حساب می‌آید و «راوی هیج» که زبان انگلیسی زبان سوم اوست، موفق شد در رقابت با «فیلیپ راث»، «توماس پینچون» و «مارگارت آتوود» این جایزه را از آن خود کند. «هیج» نویسنده تازه‌کاری است و این جایزه به خاطر رمان «بازی دو نیرو» به او تعلق گرفت. این کتاب جنگ داخلی لبنان در سال‌های ۱۹۸۰ را نشان می‌دهد و عنوان کتاب اشاره به بازی‌ قماری دارد که در یکی از درام‌‌های مشهور ویتنام به کار رفته است.


«راوی هیج» متولد بیروت است و در لبنان و قبرس بزرگ شده. در سال ۱۹۸۲ به «نیویورک» مهاجرت کرده و در رشته‌ی عکس‌برداری تحصیل کرده است. وی سپس در سال ۱۹۹۱ ساکن «مونترال» کانادا شده و در کالج «داوسون» هنر خوانده است. «هیج» در این مدت، چند وقتی را در موزه‌‌های کانادایی کار کرده است. «هیج» وقتی هجده سالش بوده، تازه شروع به یادگیری زبان انگلیسی کرده و زندگی در نیویورک و کانادا او را در یادگیری بیش از پیش انگلیسی کمک کرده است. [راوی هیج، نویسنده لبنانی برنده‌ی گران‌ترین جایز‌ه‌ی کتاب جهان شد]


درگذشت «هارولد پینتر» نمایشنامه‌نویس انگلیسی برنده نوبل ادبیات


«هارولد پینتر» نمایشنامه‌نویس و شاعر انگلیسی برنده نوبل ادبیات در حالی در آخرین روزهای سال ۲۰۰۸ چشم از جهان فرو بست که میلیون‌ها نفر از شیفتگانش در سراسر جهان کریسمس را جشن گرفتند. «هارولد پینتر» که سال‌ها از سرطان رنج می‌برد، در هفتاد و هشت سالگی به آرامش رسید. «هارولد پینتر» هر چند به جز نمایشنامه‌نویسی در حوزه‌های دیگر هنری از جمله شاعری، فیلم‌نامه‌نویسی، بازیگری و کارگردانی و حتی سیاست شهرت داشت اما بیشتر از هر چیزی از تاثیرگذارترین چهره‌های تئاتر امروز دنیا به حساب می‌آمد.


«پینتر» ۱۰ اکتبر سال ۱۹۳۰ در خانواده‌ای یهودی در شهر لندن به‌دنیا آمد. از جوانی به بازیگری علاقه نشان داد و در سال ۱۹۵۱ بود که نخستین نمایشش را به نام «اتاق» منتشر کرد. «هارولد پینتر» از همان جوانی کتاب‌خوانی حرفه‌ای بود و در جوانی تمامی آثار «داستایفسکی»، «جورج الیوت»، «ویرجینیا وولف» و «ارنست همینگوی» را مطالعه کرد. وی سپس به عضویت حلقه‌ی دوستان تاثیرگذار و بانفوذی درآمد که بعدها در شکل‌گیری جریانات ادبی و هنری انگلستان نقش به‌سزایی ایفا کردند. [این نویسندگان نیز در سال ۲۰۰۸ درگذشتند: «آلن روب‌گریه»، «دیوید فاستر والاس»، «سیمون گری» و «مایکل کرایتون» | مرتبط: یادداشت «هارولد پینتر» درباره‌ی ایالات متحده‌ی آمریکا | «هارولد پینتر» درگذشت]


انتشار مجموعه‌ی «داستان‌های بیدل شاعر» نوشته‌ی «جی‌کی رولینگ»


«جی‌کی رولینگ» خالق مجموعه رمان‌های «هری پاتر» با انتشار مجموعه «داستان‌های بیدل شاعر» به بچه‌های بی‌سرپرست جهان هدیه کریسمس داد. این نویسنده خوش‌اقبال انگلیسی تمام عواید حاصل از فروش این کتاب خود را که پرفروش‌ترین کتاب سال ۲۰۰۸ نیز به حساب می‌آید به امور خیریه اختصاص داد. «داستان‌های بیدل شاعر» با فروش دو نسخه در هر دقیقه رکورد تازه‌ای در تاریخ ادبیات جهان ثبت کرد.


«داستان‌های بیدل شاعر» نخستین كتابی است كه «جی‌كی‌ رولینگ» پس از خداحافظی با هری پاتر، منتشر می‌كند. منتقدان ادبی دنیا فروش خوبی را برای این كتاب پیش‌بینی می‌كنند. «داستان‌های بیدل شاعر» مجموعه‌ای از پنج داستان افسانه‌ای است. «داستان‌های بیدل شاعر» در نخستین چاپ خود هفت و نیم میلیون نسخه منتشر شده و به ده زبان از جمله فرانسوی، آلمانی، چینی و ژاپنی ترجمه شده است. مجموعه‌های «هری پاتر» بیش از ۴۰۰ میلیون نسخه در سراسر جهان فروش كرد و پس از كتاب انجیل به‌عنوان پرفروش‌ترین كتاب تاریخ جهان شناخته شد. «جی‌كی‌ رولینگ» نیز با ثروت ۵۶۰ میلیون پوندی كه از فروش هری پاتر به دست آورده از «الیزابت دوم» ملكه انگلستان نیز ثروتمندتر است و جزو ۱۰ ثروتمند برتر جهان جای دارد.

نامزدهای golden globe

Benjamin Button             Cate Blanchett and Brad Pitt in “The Curious Case of Benjamin Button.” (Merrick Morton/Paramount Pictures)

A gloomy Hollywood put aside a dismal economy and a worsening labor spat between studios and actors Thursday morning to focus on the fluff of who got Golden Globe nominations – and some big names that didn’t.

“The Curious Case of Benjamin Button,” the Brad Pitt drama about a man who ages backwards, and “Frost/Nixon,” Ron Howard’s screen version of the Peter Morgan play, each nabbed five nominations, in nearly all the major categories. “Benjamin Button” was nominated in categories including best actor in a drama (Mr. Pitt), best dramatic picture, best director (David Fincher) and best screenplay (Eric Roth). The “Frost/Nixon” nominations included ones for best dramatic picture, best actor in a drama (Frank Langella), best director (Ron Howard), best screenplay (Mr. Morgan).

“Revolutionary Road,” meanwhile, captured nominations for best dramatic picture, best actor in a drama (Leonardo DiCaprio), best actress in a drama (Kate Winslet) and best director (Sam Mendes), and was immediately thrust into the middle of the award season’s center stage. ”

But Hollywood will focus as much on what was shut out, and there were several surprises. “Doubt” was also nominated in five categories (including Meryl Streep for best actress in a drama), but failed to make the list of the best film drama nominees. “Australia,” the epic drama starring Nicole Kidman and Hugh Jackman, was shut out completely of the major categories, a terrible harbinger for its Oscar hopes. “Milk,” the biopic starring Sean Penn as the late gay rights activist Harvey Milk, was not nominated for best picture even though it has been touted as a lock for one at the Oscars.

Joining “Benjamin Button” and “Revolutionary Road” in the best dramatic picture category were “Frost/Nixon,” “The Reader” and “Slumdog Millionaire.”

The nominations were announced by the actresses Brooke Shields and Elizabeth Banks and the actors Terrence Howard and Rainn Wilson, in addition to Jorge Camara, the president of the Hollywood Foreign Press Association. By themselves, the Globe nominations are not deeply meaningful, but they are important for gaining momentum in the Oscar race. And while the Golden Globes are not necessarily predictive of the Academy Awards, the best-picture Oscar has mirrored the association’s choice for best drama or best comedy/musical in 14 of the last 21 years.

The Golden Globes, which turned into a glorified press conference last year due to the screenwriters’ strike, will be presented on Jan. 11 at a ceremony to be broadcast on NBC. The Globes are not expected to be affected by the current standoff between the Screen Actors Guild and studios over a new contract, although the Academy Awards, scheduled for February, may not be as safe.

A full list of the nominees is after the jump.

FILM

BEST FEATURE - DRAMA
“The Curious Case of Benjamin Button”
“Frost/Nixon”
“The Reader”
“Revolutionary Road”
“Slumdog Millionaire”

BEST FEATURE - COMEDY
“Burn After Reading”
“Happy-Go-Lucky”
“In Bruges”
“Mamma Mia!”
“Vicky Cristina Barcelona”

ACTOR - DRAMA
Leonardo DiCaprio - “Revolutionary Road”
Frank Langella - “Frost/Nixon”
Sean Penn - “Milk”
Brad Pitt - “The Curious Case of Benjamin Button”
Mickey Rourke - “The Wrestler”

ACTRESS - DRAMA
Anne Hathaway - “Rachel Getting Married”
Angelina Jolie - “Changeling”
Meryl Streep - “Doubt”
Kristin Scott Thomas - “I’ve Loved You So Long”
Kate Winslet - “Revolutionary Road”

ACTOR - COMEDY OR MUSICAL
Javier Bardem - “Vicky Cristina Barcelona”
Colin Farrell - “In Bruges”
James Franco - “Pineapple Express”
Brendan Gleeson - “In Bruges”
Dustin Hoffman - “Last Chance Harvey”

ACTRESS - COMEDY OR MUSICAL
Rebecca Hall - “Vicky Cristina Barcelona”
Sally Hawkins - “Happy-Go-Lucky”
Frances McDormand - “Burn After Reading”
Meryl Streep - “Mamma Mia!”
Emma Thompson - “Last Chance Harvey”

SUPPORTING ACTOR
Tom Cruise, “Tropic Thunder”
Robert Downey Jr., “Tropic Thunder”
Ralph Fiennes, “The Duchess”
Philip Seymour Hoffman, “Doubt”
Heath Ledger, “The Dark Knight”

SUPPORTING ACTRESS
Amy Adams, “Doubt”
Penelope Cruz, “Vicky Cristina Barcelona”
Viola Davis, “Doubt”
Marisa Tomei, “The Wrestler”
Kate Winslet, “The Reader”

BEST DIRECTOR
Danny Boyle, “Slumdog Millionaire”
Stephen Daldry, “The Reader”
David Fincher, “The Curious Case of Benjamin Button”
Ron Howard, “Frost/Nixon”
Sam Mendes, “Revolutionary Road”

SCREENPLAY - MOTION PICTURE
Simon Beaufoy, “Slumdog Millionaire”
David Hare, “The Reader”
Peter Morgan, “Frost/Nixon”
Eric Roth, “The Curious Case of Benjamin Button”
John Patrick Shanley, “Doubt”

FOREIGN LANGUAGE FILM
“The Baader Meinhof Complex” (Germany)
“Everlasting Moments” (Sweden)
“Gomorrah” (Italy)
“I’ve Loved You So Long” (France)
“Waltz with Bashir” (Israel)

ANIMATED FEATURE FILM
“Bolt”
“Kung Fu Panda”
“Wall-E”

ORIGINAL SCORE
Alexandre Desplat– “The Curious Case of Benjamin Button”
Clint Eastwood — “Changeling”
James Newton Howard — “Defiance”
A.R. Rahman — “Slumdog Millionaire”
Hans Zimmer — “Frost/Nixon”

ORIGINAL SONG
“Down to Earth” — “Wall-E” (Music by Peter Gabriel, Thomas Newman; Lyrics by Peter Gabriel)
“Gran Torino” — “Gran Torino (Music by Clint Eastwood, Jamie Cullum, Kyle Eastwood, Michael Stevens;
Lyrics by Kyle Eastwood, Michael Stevens)
“I Thought I Lost You — “Bolt” (Music & Lyrics by Miley Cyrus, Jeffrey Steele)
“Once in a Lifetime” — “Cadillac Records” (Music & Lyrics by Beyoncé Knowles, Amanda Ghost, Scott McFarnon, Ian Dench, James Dring, Jody Street)
“The Wrestler” — “The Wrestler” (Music & Lyrics by Bruce Springsteen)

TELEVISION

TELEVISION SERIES - COMEDY OR MUSICAL
“30 Rock”
“Californication”
“Entourage”
“The Office”
“Weeds”

PERFORMANCE BY AN ACTRESS IN A TELEVISION SERIES -COMEDY OR MUSICAL
Christina Applegate - “Samantha Who?”
America Ferrera - “Ugly Betty”
Tina Fey - “30 Rock”
Debra Messing - “The Starter Wife”
Mary-Louise Parker - “Weeds”

PERFORMANCE BY AN ACTOR IN A TELEVISION SERIES -COMEDY OR MUSICAL
Alec Baldwin - “30 Rock”
Steve Carell - “The Office”
Kevin Connelly - “Entourage”
David Duchovny - “Californication”
Tony Shalhoub - “Monk”

TELEVISION SERIES – DRAMA
“Dexter” (Showtime)
“House” (Fox)
“In Treatment” (HBO)
“Mad Men” (AMC)
“True Blood” (HBO)

PERFORMANCE BY AN ACTRESS IN A TELEVISION SERIES – DRAMA
Sally Field — “Brothers and Sisters”
Mariska Hargitay — “Law and Order: Special Victims Unit”
January Jones — “Mad Men”
Anna Paquin — “True Blood”
Kyra Sedgwick — “The Closer

PERFORMANCE BY AN ACTOR IN A TELEVISION SERIES – DRAMA
Gabriel Byrne — “In Treatment”
Michael Hall — “Dexter”
Jon Hamm — “Mad Men”
Hugh Laurie — “House”
Jonathan Rhys Meyers — “The Tudors”

MINI-SERIES OR MOTION PICTURE MADE FOR TELEVISION
“A Raisin in the Sun”
“Bernard and Doris”
“Cranford”
“John Adams”
“Recount”

PERFORMANCE BY AN ACTRESS IN A MINI-SERIES OR MOTION PICTURE MADE FOR TELEVISION
Judi Dench — “Cranford”
Catherine Keener — “An American Crime”
Laura Linney — “John Adams”
Shirley Maclaine — “Coco Chanel”
Susan Sarandon — “Bernard and Doris”

PERFORMANCE BY AN ACTOR IN A MINI-SERIES OR MOTION PICTURE MADE FOR TELEVISION
Ralph Fiennes — “Bernard and Doris”
Paul Giamatti — “John Adams”
Kevin Spacey — “Recount”
Kiefer Sutherland — “24: Redemption”
Tom Wilkinson –”Recount”

PERFORMANCE BY AN ACTRESS IN A SUPPORTING ROLE IN A SERIES, MINI-SERIES OR MOTION PICTURE MADE FOR TELEVISION
Eileen Atkins — “Cranford”
Laura Dern — “Recount”
Melissa George — “In Treatment”
Rachel Griffiths — “Brothers and Sisters”
Dianne Wiest — “In Treatment”

PERFORMANCE BY AN ACTOR IN A SUPPORTING ROLE IN A SERIES, MINI-SERIES OR MOTION PICTURE MADE FOR TELEVISION
Neil Patrick Harris — “How I Met Your Mother”
Denis Leary — “Recount”
Jeremy Piven — “Entourage”
Blair Underwood — “In Treatment”
Tom Wilkinson — “John Adams”

«نیویورکر» به گفته‌ی بسیاری از منتقدان ادبی، معتبرترین و تاثیرگذارترین نشریه ادبی دنیا است



«نیویورکر» به گفته‌ی بسیاری از منتقدان ادبی، معتبرترین و تاثیرگذارترین نشریه ادبی دنیا است. این مجله با قدمتی بیش از هشتاد سال فعالیت ادبی، با مهم‌ترین نویسندگان دنیا از جمله ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر و نویسندگانی امروزی‌تر چون جی.دی. سلینجر، پل آستر، تی.سی. بویل، هاروکی موراکامی و جان آپدایک همکاری کرده است. اعتبار «نیویورکر» در این حد است که حتی چاپ یک مطلب در این نشریه آمریکایی در پیشرفت ادبی نویسنده‌ی آن نقش به سزایی دارد، به همین خاطر انتشار داستان، شعر و مقاله در «نیویورکر» یکی از آرزوها و گاه رویاهای اغلب نویسندگان دنیا تبدیل شده است.


مجله‌ی «نیویورکر» هر سال ۴۷ شماره منتشر می‌شود و قسمت‌های مختلفی همچون گزارش، نقد، مقاله، کاریکاتور، شعر و داستان دارد. اولین شماره‌ی «نیویورکر» در هفده فوریه سال ۱۹۲۵ توسط هارولد راس و همسرش جین گرنت خبرنگاران نیویورک تایمز منتشر شد و سردبیری مجله تا سال ۱۹۵۱ به دست راس بود. راس در این مدت با نویسندگان مطرح قرن بیست و بیست و یکم همچون آن بتی، جان چیور، آلیس مونرو و ولادیمیر ناباکوف همکاری کرد. «نیویورکر» در آغاز فعالیت خود به طور معمول دو یا سه داستان در هفته منتشر می‌کرد، اما امروزه کمتر شماره‌ای را شاهدیم که بیشتر از یک داستان در آن منتشر شود. داستان‌های نیویورکر از نظر شیوه‌ی داستان‌نویسی و سبک گستر‌ه‌ی وسیعی دارد و از داستان‌های جان آپدایک گرفته تا سوررئال‌های دونالد بارتلمی در آن منتشر شده است. پس از مرگ راس، ویلیام شان سردبیر مجله شد و بعد او رابرت گوتلیب و سپس تینا براون این سمت را بر عهده گرفتند. از سال ۱۹۹۸ دیوید رمنیک سردبیر «نیویورکر» شده است.


کاریکاتورهای «نیویورکر» از معروف‌ترین کاریکاتور‌های جهان هستند و طرفداران زیادی دارد. «رابرت منکوف» دبیر فعلی بخش کاریکاتورهای «نیویورکر» است و از سال ۱۹۹۸ مسئولیت این بخش را بر عهده دارد. «نیویورکر» همینطور در هر شماره چند کاریکاتور بدون شرح منتشر می‌کند و شماره‌ی بعد بهترین عبارتی که خواننده‌های مجله درباره‌ی آن نوشته‌اند، همراه کاریکاتور منتشر می‌کند. «نیویورکر» با وجودی که مجله‌ای ادبی و هنری است، اغلب اوقات تحلیل‌های سیاسی نیز منتشر می‌کند و دیدگاه لیبرال دارد. با این همه، گزارش‌های سیاسی «نیویورکر» نیز گاه از جنجالی‌ترین گزارش‌های جهان می‌شود و بازتاب بین‌المللی در دیگر رسانه‌های دنیا دارد. برای مثال؛ اطلاعاتی که درباره‌ی زندان‌های مخفی آمریکا در نقاط مختلف جهان چند سال پیش در مقاله‌ای سیاسی در نیویورکر منتشر شد، بازتاب گسترده‌ای داشت و حتی شبکه‌های مهم تلویزیونی همچون بی.بی.سی و سی.ان.ان از آن صحبت کردند. پیش‌بینی جنگ از دیگر مقالات پر سر و صدای «نیویورکر» در سال‌های اخیر است.

رو جلد «نیویورکر» از مهم‌ترین بخش‌های مجله است. رو جلد «نیویورکر» در شماره‌ی ۲۴ سپتامبر سال ۲۰۰۱ که پس از واقعه یازده سپتامبر منتشر شد، از معروف‌ترین روجلدهای «نیویورکر» است که در آن دو برج سازمان تجارت جهانی در پس‌زمینه‌ای سیاه کشیده شده است. این طرح کار «آرت اسپیگلمن» است. دیگر روجلد به‌یادماندی «نیویورکر» مربوط می‌شود به ۲۹ مارس سال ۱۹۷۶ که طرحی بود از «سول استاینبرگ» به نام «چشم‌انداز جهان از خیابان نهم» که به گفته‌ی بسیاری از طرفداران «نیویورکر» به‌یادماندی‌ترین روجلد مجله است. طبق آخرین آمار منتشر شده در سال ۲۰۰۴، «نیویورکر» نزدیک به یک میلیون مشترک دارد و بیشترین خواننده‌اش در کالیفرنیا و سپس در نیویورک است. همچنین میانگین سن خوانندگان مجله در سال ۲۰۰۴ چهل و شش سال بوده است. نیویورکر از اواخر دهه‌ی نود میلادی به اینترنت علاقه‌مند شده و سایت مجله‌ را به آدرس www.newyorker.com تاسیس کرده است. گفته می‌شود که این سایت شامل چهار هزار شماره‌ی مجله و نزدیک به نیم میلیون صفحه‌ آرشیو «نیویورکر» است.

ده چیزی که باید درباره‌ی «عتیق رحیمی» بدانیم

پیش از این دوستی‌ام با «الیاس علوی» و «سید ضیاء قاسمی» که هر دو از شاعران خوب امروز افغانستان هستند، مرا به خواندن شعر «امروز» ادبیات افغان علاقه‌مند کرد. پس از آن با خواندن اشعاری که چه در فصلنامه‌ی «فرخار» یا چه در سایت‌های مختلف دیگر منتشر شده بود، شگفت‌زده شدم. این روزها نیز انتشار مجموعه شعر «من گرگ خیالبافی هستم» سروده‌ی «الیاس علوی» و نمایش «حسین‌قلی مردی که لب نداشت» به کارگردانی «حمید پورآذری» با بازی خوب دوستان افغانی و پیش از آن نمایش «بدون خداحافظی» به کارگردانی «کتایون فیض مرندی» – که دو سال پیش دیدم – مرا بیشتر شیفته‌ی دنیای ادبیات امروز افغانستان کرده. امروزه خجالت می‌کشم که کشورم به بچه‌های افغانی متولد ایران کارت هویت نمی‌دهد و نمی‌توانند دانشگاه بروند و حتی از کشور خارج شوند، در حالی که همین کشورم وقتی اسم از شعرای کهن پارسی می‌آید، بوق و کرنایش گوش آدم را کر می‌کند اما به یاد نمی‌آورد زمانی افغانستان هم جزئی از ایران بوده. بدتر از آن خجالت می‌کشم از نگاه بیشتر هم‌وطنانم وقتی به چشمان یک افغانی نگاه می‌کنند. به‌جای آن بسیار خوشحالم که «گنکور» فرانسه امسال، شانس این را داد که با آثار نویسنده‌ای آشنا شوم که پیش از این نامش را هم نشنیده بودم. یکی از دوستان نزدیک «عتیق رحیمی» پس از اعلام برنده نهایی «گنکور» یادداشتی در «نوول ابزرواتور» نوشت و به ده، یازده چیزی اشاره کرد که باید درباره این نویسنده افغان بدانیم.


کابل عشق من


«عتیق رحیمی» شیفته‌ی آثار «مارگریت دوراس» است. ناشر فرانسوی آثار رحیمی هم همان ناشر آثار دوراس است و اصلا رحیمی به این خاطر کتاب «سنگ صبور» را به این ناشر داده که کتاب‌های دوراس را منتشر کرده است. رحیمی وقتی به فرانسه آمد با آثار دوراس آشنا شد و فیلم «هیروشیما عشق من» را دید. رحیمی در این باره می‌گوید: «به سینما رفتم تا این فیلم را ببینم. هیچی از فیلم نفهمیدم اما با خودم گفتم؛ کابل هیروشیمای من خواهد بود.» رحیمی بعدها ترجمه فارسی یکی از آثار دوراس را در کتابخانه‌ای پیدا کرده و آن را خوانده. می‌گوید: «کتاب حسابی از بین رفته بود و به سختی می‌شد آن را خواند اما برای من به یک گنج تبدیل شد.» بعدها «عتیق رحیمی» با نوشتن «خاک و خاکستر» با «سابرینا نوری» آشنا شد که بعدها این رمان را به فرانسه ترجمه کرد و دنبال ناشر می‌گشتند که عتیق رحیمی هیجان‌زده گفت: «انتشارات پی‌.او.ال، همان ناشری که آثار دوراس را چاپ کرده.»


«عتیق رحیمی» مسیحی، یهودی، مسلمان و بی‌دین است


«عتیق رحیمی» درباره دین حرف جالبی می‌زند. می‌گوید: «من بودائی‌ام چون از ضعف‌هایم آگاهم. من مسیحی‌ام چون به ضعف‌هایم اعتراف می‌کنم. من یهودی‌ام چون ضعف‌هایم را به سخره می‌گیرم. من مسلمانم چون با ضعف‌هایم مبارزه می‌کنم. من بی‌دینم اگر خدا قادر متعال [بر همه چیز قدرتمند] باشد.»


عشق به برادر


«عتیق رحیمی» درباره افغانستان می‌گوید: «هیچ کشوری در جهان به اندازه افغانستان در طول چهل سال با این همه رژیم‌ و حکومت‌ سر و کله نزده است.» رحیمی متولد سال ۱۹۶۲ است. پدر و مادرش لیبرال بودند و به همین خاطر به مدرسه فرانسو‌ی‌زبانان کابل رفت. با کودتای کمونیستی سال ۱۹۷۸ برادر رحیمی کمونیست شد. رحیمی آن روزها شیفته‌ی هنر هفتم بوده و حتی از موسسه «انیشتین» در مسکو بورس تحصیلی می‌گیرد اما به روسیه نمی‌رود. رحیمی بعدها در سال ۱۹۸۴ از فرانسه پناهندگی می‌گیرد اما تا سال ۱۹۹۰ از به قتل رسیدن برادرش مطلع نمی‌شود. امروزه، پدر و مادر رحیمی به همراه یکی از خواهرانش در آمریکا به سر می‌برند و خواهر دیگرش ساکن کابل است. وقتی «گنکور» را اعلام کردند، رحیمی به دوستش گفت: «به سختی می‌توانم زندگی کنم» [و تو به اندکی مرگ احتیاج داری – الیاس علوی]


«سنگ صبور» نخستین رمان فرانسوی رحیمی


رحیمی با وجود تحصیل در مدرسه‌ی فرانسوی‌زبانان کابل و بعدها زندگی در فرانسه، نخستین بار در سال ۲۰۰۲ بود که داستان‌نویسی به زبان فرانسه را آغاز کرد. رحیمی می‌گوید: «وقتی در سال ۲۰۰۲ پس از هجده سال تبعید در فرانسه به افغانستان بازگشتم، آن موقع بود که برای نخستین بار توانستم به فرانسه بنویسم. پیش از آن احساس می‌کردم نمی‌توانم.» رحیمی بعدها برای فرانسه‌نوشتن بیشتر تلاش کرده و در سال ۲۰۰۸ رمان «سنگ صبور» را به فرانسه منتشر کرد. جالب آنکه این سال‌ها جز «رحیمی» نویسندگان غیرفرانسوی زیادی بوده‌اند که آثارشان با اقبال خوبی در این کشور روبرو شده. «جاناتان لیتل» نیز که دو سال پیش «گنکور» برد نمونه‌ی دیگری‌است.


مشکلات رحیمی برای فیلم‌برداری «خاک و خاکستر»


رحیمی در سال ۲۰۰۳ یعنی یک سال و نیم پس از سقوط طالبان و سه سال پس از انتشار رمان «خاک و خاکستر» تصمیم گرفت که فیلمی بر اساس کتابش بسازد. همان موقع بود که به یک روستایی در شمال افغانستان رفت و در این باره می‌گوید: «وقتی دکورمان را نصب کردیم همه‌ی مردم تصور می‌کردند که ما آمده‌ایم تا روستا را بازسازی کنیم. روزی که صحنه آتش را فیلم‌برداری می‌کردیم، آتش به مسجد روستا نزدیک شد و اهالی روستا خشمگین شدند. بعد رفتم و به آن‌ها توضیح دادم و گفتم که داریم فیلم می‌سازیم و می‌خواهیم نشان دهیم چطور کمونیست‌ها روستا را از بین بردند.» روستایی‌ها هم از او با یک قرآن و یک فرش تشکر کردند.


س.ا.ن.س.و.ر کتاب «عتیق رحیمی» در ایران


هشت سال پیش، انتشار رمان «خاک و خاکستر» در ایران با اقبال خوبی روبرو شد. اما بعدها وقتی قرار شد رمان «هزاران خانه‌ی رویا و وحشت» در ایران منتشر شود، آقایان گرامی دستور دادند چهل صفحه از صد و شصت صفحه کتاب حذف شود و رحیمی هم گفت: عمرا. [یا به‌عبارتی: بمانید تو خماری‌اش!]


تاثیر از «بهاالدین مجروح» شاعر افغان


یکی از دوستان نزدیک «رحیمی» به نام «لوران مارشو» می‌گوید: «عتیق رحیمی پسر معنوی شاعر بزرگ افغان بهاالدین مجروح است.» رحیمی نیز خود در این باره تعریف می‌کند: «وقتی چهارده یا پانزده سال داشتم، اتفاقی کتابی از مجروح را در کتابفروشی‌ای در کابل دیدم و آن را خریدم.» رحیمی بعدها شیفته‌ی این شاعر افغانی می‌شود و تمام ترجمه‌های فرانسوی اشعار وی را می‌خواند. «یونگ، فروید و حتی چنین گفت زرتشت را خواندم و آن وقت بود که فهمیدم که مجروح مثل افسانه‌ی پریان است و باید شروع به خواندن همه آثارش بکنم.»


در شرق «پایانی» نیست


«رحیمی» سال‌ها شیفته‌ی سینما بوده. از آثار «ون‌کار وای» لذت می‌برد و «خون به پا می‌شود» پل اندرسون را نیز می‌پسندد و شیفته‌ی کارگردانی «کوبریک» است. رحیمی بعدها در سوربون پاریس بیشتر با سینما آشنا شده اما نکته جالبی در این باره می‌گوید: «همیشه برایم جالب بوده که در فرهنگ غرب، همه چیز به پایان می‌رسد. پایان بندی در غرب مشخص است. اما در فلسفه شرق همیشه تکرار هست و بی‌نهایت و  هیچ‌گاه پایانی نیست.»


«رحیمی» عاشق «شوبرت» است


«عتق رحیمی» جایی تعریف می‌کند: «وقتی مشغول نوشتن سنگ صبور بودم، برخلاف معمول، آهنگ «لیدر» شوبرت را گوش می‌کردم. بعدها بود که فهمیدم شعری شوبرت را بسیار تحت تاثیر قرار داده تا این آهنگ را بسازد و آن شعر می‌گوید: «بنگر مردی که چشمانش باز است اما درونش نمی‌بیند.»


تهیه‌کننده برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی


«عتیق رحیمی» مدت زیادی تهیه‌کننده چندین و چند برنامه‌ی تلویزیونی و رادیویی بوده. این برنامه‌ها را یک شبکه‌ی خصوصی به نام «تله‌تولو» در استرالیا پخش می‌کرده است. این شبکه تلویزیونی سال‌ها بعد شبکه رادیویی «آرمان» را در افغانستان راه‌اندازی کرد. «عتیق رحیمی» در این ایام برنامه‌های تلویزیونی طنز هم ساخته و تا حدودی در افغانستان شهرتی به‌هم زده. «رحیمی» درباره تنها راه نجات افغانستان می‌گوید: «اگر قرار باشد چیزی افغانستان را نجات دهد، آن چیز حتما به فرهنگ و آموزش مربوط می‌شود.»

چارلی پارکر، اسطوره جاودان جز

Charles Parker

در دنیای موسیقی جز وقتی صحبت از اسطوره های فراموش نشدنی این سبک میشود بی هیچ اغراقی باید از چارلی پارکر یاد نمود. نوازنده ای که در زندگیش فراز و نشیب های زیادی را بخود دیده اما همگان وی را بعنوان یکی از شخصیت های بنیادین این موسیقی می شناسند. چارلی پارکر (Charles Parker)در 29 آگوست سال 1920 در شهر کانزاس آمریکا بدنیا آمد. در خانواده ای نه چندان با ثبات. وی لقب "Bird" را برای خود انتخاب نمود عنوانی که بر روی بسیاری از کارهایش میتوان مشاهده کرد مانند : Yardbird Suite

برخلاف دیگر مشاهیر موسیقی در کودکی استعداد چندانی از خود نشان نداد هرچند شرایط نامساعد خانوادگی نیز عاملی بود تا مانع بروز توانایی های وی شود. پدرش فردی معتاد به الکل بود و بیشتر اوقات در خانه حضور نداشت و بعنوان یک خواننده و نوازنده پیانو درکلوپهای مخصوص سیاهان که به آن T.O.B.A می گفتند کار مینمود و مادرش نیز شبها در یکی از فروشگاه های زنجیره ای کار میکرد.

اما علاقه وی به موسیقی از زمانی شروع شد که نوازنده جوانی که ترومبون مینواخت به وی اصول بداهه نوازی را آموخت و شاید مهمترین تاثیر را در زندگی پارکر همین آشنایی با این نوازنده و معلوماتی بود که از وی فراگرفت.

در سن 11 سالگی بود که شروع به نواختن ساکسیفون نمود و در 14 سالگی توانست وارد گروه موسیقی مدرسه شود اما پارکر جوان توانایی خرید ساز را نداشت و به همین دلیل ساکسیفون را از مدرسه قرض میکرد. عدم تمرینات پیوسته با گروه و همچنین عدم آشنایی آکادمیک وی با موسیقی باعث شد تا از گروه اخراج شود. این ناملایمت هایی که در دوران نوجوانی بر فعالیت وی روی داد باعث شد تا مایوس نشود بلکه سعی و تلاش خود را بیشتر نماید.

لطفا" روی ادامه مطلب کلیک کنید.

ادامه نوشته

GUNTER GRASS

    GUNTER GRASS

INTERVIEWER
 

So many of your books, like The Rat, The Flounder, From the Diary of a Snail, or Dog Years, center on an animal. Is there some special reason for that?

GÜNTER GRASS

Perhaps. I have always felt we speak too much about human beings. This world is crowded with humans, but also with animals, birds, fish, and insects. They were here before we were and they will still be here should the day come when there are no more human beings. There is one difference between us: in our museums we have the bones of the dinosaurs, enormous animals that lived for many millions of years. And when they died, they died in a very clean way. No poison at all. Their bones are very clean. We can see them. This will not happen with human beings. When we die there will be a terrible breath of poison. We must learn that we are not alone on the earth. The Bible teaches a bad lesson when it says that man has dominion over the fish, the fowl, the cattle, and every creeping thing. We have tried to conquer the earth, with poor results. 

شما میتوانید برای خواندن ادامه مصاحبه روی لینک کلیک کنید

http://parisreview.org/viewinterview.php/prmMID/2191
   

کلاسیک‌های امروز ادبیات دنیا


«سایبرپرس» یکی از پایگاه‌های مهم خبری منطقه فرانسوی‌زبان «کبک» کشور کانادا است. حدود یک هفته پیش این پایگاه تصمیم گرفت به سراغ منتقدان و صاحب‌نظران ادبیات برود و از آن‌ها لیست «کلاسیک‌های امروز ادبیات دنیا» را جویا شود. به عبارت دیگر از آن‌ها پرسید که به نظرشان کدامیک از رمان‌ها و مجموعه داستان‌هایی که پس از سال ۱۹۸۰ میلادی منتشر شده، در آینده در لیست «کلاسیک‌های ادبیات دنیا» قرار خواهند گرفت. البته این نظرخواهی بیشتر برپایه حدس و گمان بود، چرا که کلاسیک‌های واقعی به مروز زمان مشخص می‌شوند و هر کتابی که آزمون مشکل «گذشت زمان» را به خوبی سپری کند، «کلاسیک» و جاویدان می‌شود. با این حال، به قول مارک تواین «از کلاسیک‌ها زیاد صحبت می‌شود اما کمتر خوانده می‌شوند.» به این معنا که بارها دیده‌ایم که آدم‌های زیادی و حتی منتقدان ادبی بسیاری از شاهکار «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست ستایش می‌کنند، بدون آنکه حتی یک جلد از آن را خوانده باشند.


«سایبرپرس» دو لیست از کلاسیک‌های به اصطلاح امروز ادبیات دنیا ارائه کرده است. در یک لیست نظر پایگاه «سایبرپرس» را بیان کرده و در لیست دیگری از اساتید دانشگاه، منتقدان ادبی، نویسندگان و خلاصه صاحب‌نظران پر‌س‌وجو کرده است. «سایبرپرس» در لیست اولی یعنی همان لیست پیشنهادی خود، این کتاب‌ها را «کلاسیک‌های امروز ادبیات دنیا» معرفی کرده است: «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری» نوشته «ایتالو کالوینو» نویسنده ایتالیایی؛ «عشق در زمان سال‌های وبا» نوشته «گابریل گارسیا مارکز»، «عطر» نوشته «پاتریک سوسکایند» نویسنده آلمانی؛ «انقراض» نوشته «توماس برنهارد»؛ «محبوب» نوشته «تونی موریسون»؛ «ابدیت» نوشته «میلان کوندرا»؛ «روانی آمریکایی» نوشته «برت ایستون الیس»؛ «زیردنیا» نوشته «دن دلیلو»؛ «بدی مونتانو» نوشته «اریک ویلا ماتاس»؛ رمان «جاده» نوشته «کورک‌ مک‌کارتی».


لیست دوم را همانطور که گفته شد صاحب‌نظران تهیه کرده‌اند. «پل بلانژه» استاد دانشگاه، شاعر و ویراستار، این کتاب‌ها را «کلاسیک‌های امروز ادبیات دنیا» معرفی کرده است: «اختراع تنهایی» و «کشور آخرین‌ها» نوشته «پل آستر»؛ «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری» و «آقای پالومار» نوشته «ایتالو کالوینو»؛ رمان‌های «انقراض»، «برادرزاده ویتگنشتاین» و «بازنده» نوشته «توماس برنهارد» و تمام اشعار «روبرتو جواروز» شاعر آرژانتینی. «ژان فرانسوا شاسی» استاد دانشگاه، مقاله‌ و رمان‌نویس این کتاب‌ها را انتخاب کرده است: «سه‌گانه‌ی نیویورکی» نوشته «پل آستر»؛ «انقراض» نوشته «توماس برنهارد»؛ «شبی از شب‌های زمستان مسافری» نوشته «ایتالو کالوینو»؛ «زیر دنیا» نوشته «دن دلیلو»؛ «پزشک عشق» نوشته «لوئیس اردریش»؛ «نصف‌النهار خون» نوشته «کورمک مک‌کارتی»؛ «شهر اعجوبه‌ها» نوشته «ادواردو مندوزا» رمان‌نویس اسپانیایی؛ «عملیات شایلوک» نوشته «فیلیپ راث»؛ «قدرت مگس‌ها» نوشته «لیدی سالوایر» نویسنده فرانسوی؛ «کوری» نوشته «ژوزه ساراماگو».


«الن فیست» شاعر نیز این کتاب‌ها را «کلاسیک‌های امروز ادبیات دنیا» معرفی کرده: رمان‌های «ال.ای. سری»، «قسمت تاریک من»، «داهیلا سیاه» و «ناکجاآباد بزرگ» نوشته «جیمز ال‌روی». «فابین لاروش» نویسنده نیز این کتاب‌ها را کلاسیک دانسته: «ابتذال» نوشته «ماری داریوسک» نویسنده فرانسوی، «زن پنجم» نوشته «هنینگ منکل» نویسنده سوئدی؛ «ذرات بنیادی» نوشته «میشل هولبک» نویسنده فوق‌العاده فرانسوی؛ «سه روز خانه‌ی مادرم» نوشته «فرانسوا ویرگانز» نویسنده بلژیکی؛ «عشق در زمان سال‌های وبا» نوشته «گابریل گارسیا مارکز»؛ «زندگی و مرگ لیلی ریویه‌را» نوشته «کرول زالبرگ»؛ «نبرد» نوشته «پاتریک رمبو» نویسنده فرانسوی؛ «جاده» نوشته «کورمک‌ مک‌کارتی»؛ «سه مژده‌رسان» نوشته «فرد وارگاس» و «بی‌ دخترم هیچ‌وقت» نوشته «بتی محمودی» نویسنده آمریکایی. از میان نویسندگانی که «کاترین ماوریکاکیس» استاد دانشگاه و رمان‌نویس به آن‌ها اشاره کرده، «کورمک مک‌کارتی»، «تونی موریسون» و «مارگارت دوراس» برای رمان «عاشق» شناخته شده‌تر هستند. از میان انتخاب‌های «سباستین رز» کارگردان نیز کتاب‌هایی چون «شبی از شب‌های زمستان مسافری» نوشته «ایتالو کالوینو»؛ «برادرزاده ویتگنشتاین» نوشته «توماس برنهارد»؛ «عشق در زمان سال‌های وبا» نوشته «گابریل گارسیا مارکز»؛ «از کجا تماس می‌گیرم» نوشته «ریموند کارور»؛ «آیات شیطانی» نوشته «سلمان رشدی»؛ «ابدیت» نوشته «میلان کوندرا»؛ «چوپان آمریکایی» نوشته «فیلیپ راث»؛ «رسوایی» نوشته «جی‌.ام.کوتزی» و «برف» نوشته «اورهان پاموک» دیده می‌شوند.


«مارک سگوئن» نقاش نیز این‌ها را انتخاب کرده: «جاده» نوشته «کورمک مک‌کارتی»؛ «ابدیت» نوشته «میلان کوندرا» و کتاب‌هایی از «گابریل گارسیا مارکز»، «فیلیپ راث»، «سوزان سانتاگ» و «مارگارت آتوود». «پاتریک سنه‌کال» رمان‌نویس نیز این کتاب‌ها را کلاسیک‌های آینده دانسته: «عطر» نوشته «پاتریک سوسکیند» و کتاب‌هایی از «رومن گاری»، «املی نوتومب». «آنا سوکولویک» آهنگ‌ساز نیز این‌ها را انتخاب کرده: «عطر» نوشته «پاتریک سوسکیند» نویسنده آلمانی؛ «پاندول فوکو» نوشته «امبرتو اکو» فیلسوف ایتالیایی؛ «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» نوشته «میلان کوندرا» و «سه‌گانه‌ی نیویورکی» نوشته «پل آستر». «ژولی ونسان» استاد دانشگاه و کارگردان سینما نیز کتاب‌هایی از «روبرتو بولانو»، «انریک ویلا ماتاس» و «کارلوس لیسکانو» را انتخاب کرده است.


نتیجه‌گیری: باز هم معتقدم که زمان بهترین داور در انتخاب «کلاسیک‌های امروز ادبیات دنیا» است اما از میان تمام نویسندگانی که اسم‌اشان در بالا ذکر شده، به نظرم انتخاب این نویسندگان نسبت به دیگر نویسندگان ذکرشده معقول‌تر بوده است: ایتالو کالوینو، گابریل گارسیا مارکز، پل آستر، تونی موریسون، میلان کوندرا، دن دلیلو، کورمک مک‌کارتی، فیلیپ راث، ژوزه ساراماگو، میشل هولبک، مارگارت دوراس، مارگارت آتوود، ریموند کارور، سلمان رشدی،‌ جی‌.ام.کوتزی، اورهان پاموک، املی نوتومب، رومن گاری [که البته پیش از این کلاسیک شده] و امبرتو اکو.


نام «توماس برنهارد» بارها از زبان بسیاری از این منتقدان تکرار شده و برایم بسیار جالب بود که اکثر این صاحب‌نظران از آثار این نویسنده و نمایشنامه‌نویس اطریشی لذت برده‌اند اما خودم هیچ‌ ازش نمی‌دانم و هیچ نخوانده‌ام. ارائه این چنین لیست‌هایی هیچ فایده‌ای هم که نداشته باشد، لااقل همچین نویسنده‌هایی را به آدم معرفی و تصور ما را از نویسندگان خوب دنیا کمی به واقعیت نزدیک‌تر می‌کند. از غایبان اصلی این لیست،  یکی «هاروکی موراکامی» نویسنده فوق‌العاده‌ی ژاپنی و دیگری «ماریو بارگاس یوسا» غول ادبیات آمریکای لاتین است که من یکی هیچ شکی به «کلاسیک‌ شدن‌»اشان ندارم. از «گنتر گراس» هم نمی‌شود نامی نبرد. باز هم باید به این نکته توجه کرد که این لیست‌ها همگی مربوط به آثاری هستند که پس از سال ۱۹۸۰ منتشر شده‌اند وگرنه نویسندگانی چون «جی‌.دی‌.سلینجر» و «دوریس لسینگ» و دیگر بزرگان ادبیات پیش از این کلاسیک شده‌اند.

Salvador Dali

 

 

Of War

 

zoomed in Close up of The Above art," Gala of the spheres ", Original Salvador Dali
pencil singed litho

برای دیدن مابقی عکسها روی ادامه کلیک کنید.

 

ادامه نوشته

زبان‌ مبدا و غايتي‌ براي‌ تحليل‌ بررسي‌ آراي‌ لودويك‌ ويتگنشتاين

زبان‌ مبدا و غايتي‌ براي‌ تحليل‌
بررسي‌ آراي‌ لودويك‌ ويتگنشتاين

     در سال‌ 1889 در وين‌ به‌ دنيا آمد؛ در خانواده‌يي‌ كه‌ از ثروت‌ و شهرت‌ قابل‌ توجه‌ برخوردار بود. پدرش‌ از صاحبان‌ صنايع‌ فولاد در اتريش‌ بود. لودويك‌ نيز به‌ ماشين‌ آلات‌ و صنايع‌ مهندسي‌ علاقه‌ مند بود. تحصيلاتش‌ را در رياضيات‌ و فيزيك‌ و مهندسي‌ گذرانيد و در مهندسي‌ هوايي‌ تخصص‌ گرفت. «اصول‌ رياضيات» برتراند راسل‌ او را به‌ سمت‌ فلسفه‌ كشانيد.

مهندسي‌ را رها كرد، به‌ كمبريج‌ رفت‌ و زير نظر خود راسل‌ اصولش‌ را فرا گرفت. اين‌ فراگيري‌ و ابداعاتي‌ كه‌ خود بدان‌ افزود تحرير «رساله‌ي‌ منطقي‌ - فلسفي» را سبب‌ شد. او در اين‌ زمان‌ 31 سال‌ بيشتر نداشت. رساله‌اش‌ مورد توجه‌ فراوان‌ قرار گرفت. خود نيز گمان‌ نمود كه‌ همه‌ي‌ پرسشهاي‌ اساسي‌ فلسفه‌ را پاسخ‌ گفته‌ است‌ بنابر اين‌ فلسفه‌ را رها كرد، اما اين‌ بخت‌ و اقبال‌ و يا دقيقتر بگوييم‌ انديشه‌ و تعمق‌ را داشت‌ كه‌ به‌ نارسا و ناكافي‌ بودن‌ نظريه‌هايش‌ پي‌ ببرد و خود از آن‌ روي‌ برگرداند. آنچه‌ را گفته‌ بود انكار و بار ديگر به‌ فلسفه‌ روي‌ آورد و به‌ مطالعه‌ و انديشيدن‌ مشغول‌ شد. اين‌ بار ديگر جز يك‌ مقاله‌ي‌ كوتاه‌ تا پايان‌ عمر چيزي‌ منتشر نكرد.   در سال‌ 1951 درگذشت‌ و اينك‌ طرفداران‌ و شاگردانش‌ مجال‌ آن‌ را يافته‌ بودند تا دست‌ نوشته‌هايش‌ را منتشر كنند.

«تحقيقات‌ فلسفي» دومين‌ كتاب‌ او در سال‌ 1953 دو سال‌ پس‌ از مرگش‌ منتشر شد. رويگرداني‌ فيلسوف‌ از آراي‌ نخستينش‌ در اين‌ كتاب‌ به‌ خوبي‌ مشهود است، هر چند كه‌ زبان‌ همچنان‌ مبناي‌ نظريه‌ي‌ او مي‌باشد و در كانون‌ توجه‌اش.  ويتگنشتاين‌ در «رساله» از تصوير معنا سخن‌ مي‌گويد. اين‌ تصوير را كلماتي‌ كه‌ در يك‌ جمله‌ در كنار هم‌ چيده‌ مي‌شوند ايجاد مي‌كنند. به‌ عبارتي‌ جملات‌ بيانگرامري‌ واقع‌ در جهان‌ هستند.

 به‌ ازاي‌ هر جمله‌ وضعي‌ واقعي‌ در جهان‌ وجود دارد. فصل‌ مشترك‌ جملات‌ و امور واقع‌ در جهان‌ تصويري‌ هستند كه‌ ايجاد مي‌شوند. اجرا و عناصر تصاوير نيز داراي‌ همان‌ ترتيبي‌ هستند كه‌ در دنيا وجود دارد. ويتگنشتاين‌ از اين‌ گفته‌ها مي‌خواهد اين‌ نتيجه‌ را بگيرد كه‌ آنچه‌ را كه‌ زبان‌ منعكس‌ مي‌كند همان‌ واقعيت‌ جهان‌ است، در نتيجه‌ زبان‌ منعكس‌ كننده‌ي‌ واقعيت‌ و مرز بين‌ معنا و بي‌معنايي‌ است.   

هر اسم، مدلولي‌ دارد، يعني‌ ما به‌ ازايي‌ در جهان‌ خارج‌ دارد. هر گاه‌ اسامي‌ به‌ نسبتي‌ خاص‌ در كنار يكديگر چيده‌ شوند به‌ نحوي‌ كه‌ اين‌ نسبت‌ منطبق‌ با نظيرش‌ در جهان‌ خارج‌ مي‌تواند آينه‌ي‌ تصويري‌ باشد كه‌ در جهان‌ خارج‌ وجود دارد. از اين‌ رو هم‌ ساختار جملات‌ آينه‌ي‌ جهان‌ واقعي‌ است‌ و هم‌ جهان‌ واقعي‌ آينه‌ي‌ ساختار زبان‌ و جملات.

   ويتگنشتاين‌ با شكافت‌ و تحليل‌ ساختار زبان‌ مي‌خواست‌ ساختار جهان‌ را كشف‌ و واقعي‌ را از غير واقعي‌ و معنا را از مهمل‌ جدا كند. او در اين‌ راستا به‌ ويژگيهاي‌ سطحي‌ زبان‌ نظر نداشت‌ بلكه‌ به‌ زيرساختهاي‌ جملات‌ توجه‌ داشت. او از اين‌ زيرساختها به‌ عنوان‌ «جمله‌هاي‌ ابتدايي» ياد مي‌كند.

جمله‌ هاي‌ ابتدايي‌ در آن‌ سوي‌ رابطه‌ي‌ تصوير با ساخت‌ واقعيت‌ قرار دارند.  اما جملات‌ همواره‌ ايجابي‌ نيستند بلكه‌ سلبي‌ نيز مي‌باشند. وقتي‌ مي‌گوييم‌ «يك‌ درخت‌ در باغچه‌ هست» جمله‌ وضعيتي‌ واقعي‌ را تصوير مي‌كند، اما آنگاه‌ كه‌ گفته‌ مي‌شود «يك‌ درخت‌ در باغچه‌ نيست» آنگاه‌ واقعيتي‌ كه‌ تصوير مي‌شود چيست؟ پرسش‌ از «تصوير» كردن‌ است؛ يعني‌ تصوير كردن‌ «نيستي» چگونه‌ امكانپذير است؟ ويتگنشتاين‌ نه‌ و نيستن‌ و نفي‌ و يا و اگر و از اين‌ قبيل‌ را ثابتهاي‌ منطقي(1) مي‌گويد كه‌ تصوير نيستند بلكه‌ رساننده‌ي‌ مفاهيمي‌ هستند كه‌ اين‌ مفاهيم‌ حكم‌ به‌ امكانهايي‌ مي‌كنند، اما اين‌ حكمها قطعي‌ و مطلق‌ نيستند، چرا كه‌ اساساً‌ نمي‌شود درباره‌ي‌ آنها سخن‌ گفت.

ويتگنشتاين‌ «اخلاق»، «دين» و «هنر» را از اين‌ دست‌ مي‌داند. نمي‌شود در باره‌ي‌ آنها سخن‌ گفت، هر كوششي‌ در اين‌ باره‌ بي‌معنا است‌ هر چند كه‌ آنها جزء امور مهم‌ زندگي‌ هستند. اما ويتگنشتاين‌ در دوره‌ي‌ دوم‌ حيات‌ فلسفي‌اش‌ نظريه‌ي‌ تصويري‌ معنا را رها كرد و به‌ جاي‌ تصوير معنا نظريه‌ي‌ كاربردي‌ يا ابزاري‌ معنا را بر جاي‌ آن‌ نشاند. او در اين‌ نظريه‌ واژه‌ها را در حكم‌ ابزاري‌ مي‌داند كه‌ در جملات‌ گوناگون‌ كاربردهاي‌ مختلف‌ پيدا مي‌كنند.

 ديگر ساخت‌ جهان‌ واقعي‌ نيست‌ كه‌ ساخت‌ زبان‌ را تعيين‌ مي‌كند بلكه‌ ساختار زبان، چگونگي‌ تفكر درباره‌ي‌ جهان‌ را معين‌ مي‌كند. مفاهيمي‌ كه‌ زبان‌ فراهم‌ مي‌كند، نحوه‌ي‌ انديشه‌ و نگرش‌ را نيز رقم‌ مي‌زند.

ادامه نوشته

جشن پنجاهمین سال اكران «زندگی شیرین» فدریكو فلینی در آکادمی اسکار

به مناسبت پنجاهمین سال اكران فیلم «زندگی شیرین» اثر معروف كارگردان نام‌دار ایتالیایی فدریكو فلینی، مجموعه برنامه‌ها و مراسم‌هایی در كشورهای مختلف به مدت دو سال برگزار خواهد شد.
فیلم «زندگی شیرین» كه در سال ۱۹۵۸ وارد مرحله نگارش فیلم‌نامه، در سال ۱۹۵۹ فیلم‌برداری و در سال ۱۹۶۰ اكران شد، از آثار ماندگارسینمای ایتالیا محسوب می‌شود كه فدریكو فلینی آن را كارگردانی كرد.
به گزارش خبرگزاری رویترز، به مناسبت پنجاهمین سال نمایش این فیلم، مجموعه مراسم‌های یادبودی از خانه‌ی شخصی فلینی تا آكادمی اسكار برگزار خواهد شد.
آكادمی اسكار به‌همین مناسبت نمایشگاهی را از تاریخ ۲۴ ژانویه تا ۱۹ آوریل با موضوع «كتاب رویاهایم» درباره‌ی فلینی برگزار خواهد كرد.
این مراسم‌ها هفته‌ی گذشته در ریمینی ایتالیا با برگزاری یك همایش بین‌المللی درباره‌ی فیلم «زندگی شیرین» آغاز شد كه منتقدین، جامعه‌شناسان، موسیقی‌دانان و روان‌شناسانی از سراسر جهان در آن حضور داشتند و به مدت دو روز جوانب مختلف این فیلم ۱۷۸ دقیقه‌ای سیاه و سفید را مورد تحلیل قرار دارند.
ازمیان تمام كارگردانانی كه كسب اسكار را تجربه كرده‌اند، فدریكو فلینی در مقام كارگردان، توانست چهاربار جایزه اسكار بهترین فیلم غیرانگلیسی را كسب كند و از این حیث همچنان ركورددار است.
فلینی در سال‌های ۱۹۵۶ برای «جاده»، ۱۹۵۷ برای «شب‌های كابیریا»، ۱۹۶۳ برای «هشت‌ونیم» و در سال ۱۹۷۴ برای «آماركورد» چهار اسكار بهترین فیلم غیرانگلیسی را برای سینمای ایتالیا به‌همراه آورد

کایه‌دو سینما باز هم «همشهری کین» ولز را برگزید

منتقدان مجله معتبر فرانسوی کایه دو سینما فهرست 100 فیلم برتر تاریخ سینما را از نگاه خود منتشر کردند که شاهکار سال 1941 اورسن ولز در صدر آن قرار دارد.
ایندیپندنت اعلام کرد «همشهری کین» که اولین فیلم بلند ولز است، داستان یک جوان آرمانگرای ثروتمند را به تصویر می‌کشد که رسوایی و فساد او را به پیرمردی منزوی و پشیمان تبدیل می‌کند.
رده دوم این فهرست به طور مشترک از آن فیلم 1955 «شب شکارچی» ساخته چارلز لاتن با بازی رابرت میچم و فیلم فرانسوی «قاعده بازی» (ژان رنوار، 1939) شد. «طلوع» (فریدریش ویلهلم مورنا، 1927) با حضور جرج اوبراین و جنت گینور و «آتالانت» (ژان ویگو، 1934) با بازی ژان داسته، دیتا پارلو و میشل سیمون رده‌های چهارم و پنجم فهرست کایه دو سینما را به خود اختصاص داده‌اند.
فهرست مجله کایه دو سینما این ماه در قالب یک کتاب مصور و توصیفی منتشر شد و فیلم‌های این فهرست را 76 کارگردان، منتقدان و دست اندرکاران سینمای فرانسه انتخاب کرده‌اند. تمام 100 فیلم انتخاب شده از پنجشنبه پیش تا ژوئیه سال آینده در پاریس نمایش داده می‌شود.
بیشتر فیلم‌های انتخاب‌شده از سوی کایه دو سینما، آمریکایی هستند و بسیاری از فیلم‌های فرانسوی نیز در فهرست 100 فیلم برتر این مجله دیده می‌شود، اما حتی یک فیلم بریتانیایی نیز در این فهرست حضور ندارد.
مجله کایه دو سینما که به جرات تاثیرگذارترین مجله سینمایی تاریخ مطبوعات است، فیلم‌هایی از آلمان، ایتالیا، اسپانیا، روسیه، سوئد، هند و ژاپن را نیز انتخاب کرده‌ است.
در فهرست فیلم‌های منتخب کایه دو سینما هیچ اشاره‌ای به «لارنس عربستان» دیوید لین نشده و این در حالی است که فیلم لین در فهرست 100 فیلم برتر تاریخ سینما که از سوی موسسه فیلم آمریکا در هالیوود منتشر شد، رده هفتم را از آن خود کرد. هیچ فیلمی از پیتر گرین‌اوی یا کن لوچ فیلمسازان بریتانیایی نیز در فهرست حضور ندارد.
آلفرد هیچکاک و چارلی چاپلین نیز که متولد بریتانیا هستند، تنها با فیلم‌های آمریکایی خود در این فهرست دیده می‌شوند. ژان میشل فردون سردبیر کایه دو سینما حضور نداشتن فیلم‌های بریتانیایی در فهرست 100 فیلم برتر به انتخاب این مجله را "در خور توجه" اما "غیرعمدی" دانست و گفت: این مسئله نه به خاطر نگاه ضدبریتانیایی، بلکه ناشی از انتخاب‌های فردی 76 نفر از دست‌اندرکاران سینما در فرانسه است.
هیئت داوران کایه دو سینما چهار فیلم فرانسوی را در فهرست 20 فیلم اول فهرست گنجانده‌اند. «آواز در باران» 1952 که به جرات کلاسیک‌ترین فیلم موزیکال آمریکایی تاریخ سینماست و دو وسترن معروف «جویندگان» (جان فورد،‌ 1956) و «ریو براوو» (هوارد هاکس، 1959) نیز در میان 20 فیلم اول هستند.
کایه دو سینما به جرات روشنفکرترین مجله سینمایی است و چند نویسنده و منتقد معروف آن از جمله ژان لوک گدار، فرانسوا تروفو، کلو شابرول و ژاک ریوت چند سال پس از آغار انتشار این مجله در اوایل دهه 1950 فیلمسازانی مطرح شدند.

فهرست 20 فیلم اول فهرست 100 فیلم برتر تاریخ سینما به انتخاب کایه دو سینما به شرح زیر است:

1- «همشهری کین»، 1941، اورسن ولز
2- «شب شکارچی»، 1955، چارلز لاتن
2- «قاعده بازی»، 1939، ژان رنوار
4- «طلوع»، 1927، فریدریش ویلهلم مورنا
5- «آتالانت»، 1934، ژان ویگو
6- «ام»،1931، فریتس لانگ
7- «آواز در باران»، 1952، جین کلی و استنلی دانن
8- «سرگیجه»، 1958، آلفرد هیچکاک
9- «بچه‌های بهشت»، 1945، مارسل کارنه
9- «جویندگان»، 1956، جان فورد
9- «حرص»، 1924، اریک فون استروهایم
12- «ریو براوو»، 1959، هوارد هاکس
12- «بودن یا نبودن»، 1942، ارنست لوبیچ
14- «داستان توکیو»، 1953، یاسوجیرو اوزو
15- «تحقیر»، 1963، ژان لوک گدار
16- «اوگتسو مونوگاتاری»، 1953، کنجی میزوگوشی
16- «روشنایی‌های شهر»، 1931، چارلی چاپلین
16- «جنرال»، 1927، باستر کیتن
16- «نوسفراتو، یک سمفونی وحشت»، 1922، فریدریش ویلهلم مورنا
16- «اتاق موسیقی»، 1958، ساتیاجیت رای

جایزه «گنکور» سال ۲۰۰۸ به افغانستان رفت


«گنکور»، معتبرترین و معروف‌ترین جایزه ادبی کشور فرانسه به «عتیق رحیمی» نویسنده چهل و شش ساله‌ی افغانی برای رمان «سنگ صبور» اهدا شد، تا برای نخستین بار نام یک نویسنده‌ی خوش‌اقبال افغانی در کنار بزرگانی همچون مارسل پروست، سیمون دو بووار، رومن گاری و مارگریت دوراس در لیست برندگان تاریخ صد و پنج ساله‌ی جایزه گنکور قرار بگیرد. عتیق رحیمی که سنگ صبور نخستین رمان وی به زبان فرانسوی است، توانست در این رقابت از «ژان ماری بلا دو روبله» نویسنده‌ی رمان «جایی که ببرها خانه دارند»، «ژان باپتیس دل آمو» نویسنده‌ی رمان «تربیت آزاد» و «میشل لو بری» نویسنده‌ی رمان «زیبایی دنیا» که هر سه آن‌ها فرانسوی هستند، پیشی بگیرد و این فرضیه‌ی سال‌های اخیر منتقدان فرانسوی را تایید کند که نویسندگان فرانسوی‌زبان خارجی جایگاه ویژه‌ای در ادبیات امروز فرانسه به‌دست آورده‌اند. همزمان با اعلام اهدای جایزه گنکور به عتیق رحیمی در رستوران «دوران» واقع در میدان «گیون» شهر پاریس، جایزه «رونودو» سال ۲۰۰۸ فرانسه نیز به «تیرنو موننمبو» نویسنده آفریقایی کشور گینه برای رمان «پادشاه کاهل» اهدا شد. جوایز گنکور و رونودو از سالیان پیش هر دو در یک روز و یک مکان و یک ساعت تنها با اختلاف چند دقیقه اعلام می‌شوند. همچنین از سال‌ها پیش گنکور تنها یک جایزه معنوی بوده و به طور نمادین تنها چکی به مبلغ ده یورو به برنده نهایی اهدا می‌کند، اما جایزه رونودو حتی از اهدای این ده یورو نیز خودداری می‌کند. عتیق رحیمی نویسنده و کارگردان متولد سال ۱۹۶۲ در شهر کابل پایتخت افغانستان است و در حالی این جایزه را از آن خود کرده که بنا بر گمانه‌زنی‌های اغلب رسانه‌های ادبی فرانسه ژان ماری بلا دو روبله برنده جایزه ادبی مدیسی سال ۲۰۰۸ از شانس بیشتری برای دریافت این جایزه معتبر فرانسوی برخوردار بود. همچنین روزنامه لوموند اعلام کرد که طبق نظرسنجی از اهالی ادبیات فرانسه برای انتخاب برنده نهایی جایزه گنکور از میان چهار نامزد نهایی آن، اغلب شرکت کنندگان در نظرسنجی به ژان ماری بلا دو روبله رای دادند اما آرای عتیق رحیمی نیز تنها دو درصد با آرای بلا دو روبله فاصله داشت.


عتیق رحیمی در خانواده‌ای لیبرال بزرگ شده و در نوجوانی به دبیرستان فرانسوی‌زبانان شهر کابل رفته است. وی در سال ۱۹۷۳ و همزمان با کودتای افغانستان و دستگیری پدر و عمویش به نویسندگی روی آورد و شروع به نوشتن کرد. پس از آزادی پدر رحیمی از زندان، خانواده وی به قصد مهاجرت به هند وطن خود را ترک گفتند اما عتیق رحیمی تا پس از کودتا موفق نشد به آن‌ها بپیوندد. وی در این زمان در معدنی در افغانستان کار می‌کرد و سپس بعدها در سال ۲۰۰۰ با الهام از این دوره از زندگی خود نخستین رمان خود را به زبان فارسی به نام «خاک و خاکسترها» منتشر کرد. رحیمی در سال ۱۹۸۴ و با ناآرام شدن فضای سیاسی کشورش به پاکستان رفت و سپس عازم فرانسه شد و پناهندگی سیاسی گرفت و در دانشگاه سوربن پاریس مشغول به تحصیل شد. رحیمی در نهایت در این دانشگاه از رشته علوم ارتباطات رادیویی دکترا گرفت. وی سپس با مرگ یکی از دوستان نزدیکش در جنگ افغانستان بسیار تحت تاثیر قرار گرفت و با الهام از دوران کار در معدن و مرگ دوست خود رمان «خاک و خاکسترها» را نوشت. وی چهار سال بعد در سال ۲۰۰۴ فیلمی بر اساس این رمان ساخت که مورد توجه بخش تماشاگران جشنواره بین‌المللی کن فرانسه قرار گرفت. وی همچنین پس از رمان «خاک و خاکسترها» دو رمان به نام‌های «هزاران خانه‌ی رویا و وحشت» و همچنین «بازگشت خیالی» را منتشر کرد و نخستین رمان فرانسوی خود را با نام «سنگ صبور» چندی پیش منتشر کرد.


«تیرنو موننمبو» برنده جایزه رونودو سال ۲۰۰۸ نیز ۲۱ ژوئیه سال ۱۹۴۷ در کشور گینه به‌دنیا آمده است و از ساکنان فرانسوی زبان این کشور به حساب می‌آید. وی از سال ۱۹۷۳ برای ادامه تحصیل به کشور فرانسه رفته و از دانشگاه شهر لیون در رشته بیوشیمی دکترا گرفته و سپس در کشورهای مراکش و الجزیره تدریس کرده است. تیرنو موننمبو سال ۱۹۶۹ گینه را ترک گرفت و به دیگر کشورهای آفریقایی رفت و با ورود به فرانسه به ادبیات علاقه نشان داد و از سال ۱۹۷۹ نویسندگی را به طور جدی شروع کرد. وی نخستین رمان خود را تحت نام «میمون‌های بوته» در سال ۱۹۷۹ و نزد انتشارات «سوی» فرانسه منتشر کرد و از آن تاریخ تا به امروز نزدیک به ده رمان منتشر کرده است.


جایزه ادبی گنکور در سال ۱۸۹۶ توسط «ادموند گنکور» تاسیس شد اما نخستین جایزه خود را ۲۱ دسامبر سال ۱۹۰۳ به «ژان آنتوان نائو» اهدا کرد. گنکور هر ساله به بهترین رمان منتشر شده به زبان فرانسه اختصاص می‌یابد و برنده نهایی خود را در نخستین روزهای ماه نوامبر اعلام می‌کند. علاوه بر جایزه ادبی گنکور، آکادمی گنکور هرساله بورس‌هایی را نیز در حوزه شعر، داستان کوتاه، زندگی‌نامه و ادبیات کودک و همچنین نخستین رمان به نویسندگان و شاعران فرانسوی اهدا می‌کند. آکادمی گنکور همچنین دارای ده عضو ثابت است که سه شنبه اول هر ماه جلسه تشکیل می‌دهند. گنکور طبق آیین‌نامه‌ی آن تنها یک بار در طول عمر یک نویسنده می‌تواند به او اهدا شود. اما رومن گاری تنها نویسنده فرانسوی است که تا به امروز دو بار گنکور را نصیب خود کرده است. وی در سال ۱۹۵۶ برای رمان «ریشه‌های آسمان» این جایزه را از آن خود کرد و همچنین در سال ۱۹۷۵ نیز تحت نام مستعار «امیل آژار» برای رمان «زندگی در پیش رو» گنکور را برای دومین بار به خود اختصاص داد. هیئت داوران گنکور امسال از طاهر بنجلون، فرانسواز شاندرناگور، ادموند شارل رو، دیدیه دکوآن، فرانسواز ماله ژوری، برنار پیوو، پاتریک رمبو، روبر ساباتیه، ژرژ سمپرن و میشل تورنیه تشکیل شده بود. طبق آمار آکادمی گنکور انتشارات معروف گالیمار تا به حال ۳۵ مرتبه، گرسه ۱۷ مرتبه، آلبن میشل ۱۰ مرتبه، مرکور دو فرانس و سوی هر کدام ۵ مرتبه، فلاماریون و ژویار هر کدام ۴ مرتبه، ادیسیون مینویی ۳ مرتبه و پلون ۲ مرتبه گنکور برده‌اند. سال گذشته نیز «ژیل لوروی» نویسنده فرانسوی برای رمان «آواز آلاباما» این جایزه را از آن خود کرده بود.

نگاهی به زندگی و اثار ساراماگو

وقتی چندی پیش از ساراماگو درباره دلیل دیدگاه بدبینانه اش نسبت به زندگی پرسیدند، او در جواب با لحن طنزآمیزی که در بسیاری از کتاب‌هایش نیز دیده می‌شود، گفت: «من بدبین نیستم، بلکه فقط خوشبینی آگاهم.» و بعد ادامه داد، ”کسی می‌تواند خوشبین باشد که بی‌احساس، احمق و یا میلیونر باشد.» او از جهان به عنوان جهنمی یاد کرد و گفت: «میلیون‌ها نفر به دنیا می‌آیند، تا رنج بکشند و کسی نیست که از آنان حمایت کند.»

 

ژوزه ساراماگو، شاعر، نویسنده و نمایشنامه‌نویس یکی از برجسته‌ترین چهره‌های ادبی پرتغال است که در سال ۱۹۲۲ در ده کوچکی در Golega در یک خانواده فقیر کشاورز بدنیا آمد. در سه سالگی با خانواده به لیسبون رفت. در آنجا بود که پدرش به عنوان مأمور پلیس مشغول به‌کار شد. ژوزه علیرغم نمرات بسیار خوب در مدرسه، به دلیل مشکلات مالی خانواده نتوانست تحصیل در دبیرستان را ادامه دهد و حرفه آهنگری را فراگرفت. بعدها  به عنوان طراح صنعتی و کارمند اداری و سپس در یک انتشارات به عنوان خبرنگار کار کرد. چهل ساله بود که نگارش را آغاز کرد. اولین رمانش با نام کشور گناه در ۱۹۴۷ به چاپ رسید. به دلیل ناکامی در یافتن نداشتن ناشر برای رمان دوم، نوشتن را کنار گذاشت.

 

در سال ۱۹۶۶ مجموعه‌ شعر اشعار محتمل به چاپ رسید. ساراماگو به فعالیت سیاسی نیز پرداخت و با حفظ مواضع انتقادی خود در ۱۹۶۹ عضو حزب کمونیست شد.  در رمان امیدواری در آلن تیو به نگارش یکنواختی زندگی کارگران کشاورزی پرداخت که زیر فشار ساختار فئودالی صدها ساله تا به امروز زندگی می‌کنند.

 

بعدها با انتشار کتاب بالتازار و بلموندا در ۱۹۸۲ به شهرتی جهانی رسید. رمانی که به انحطاط دربار پرتغال در قرن شانزدهم میلادی می‌پردازد.  ساراماگو از دوران کودکی خود که آن را تا پانزده سالگی به رشته تحریر در آورد، می‌گوید: «این دوران بیشترین تأثیر را در شکل گیری شخصیت من داشت و من در واقع به عنوان یک بچه رعیت باقی ماندم..»

 

از روی رمان خاطرات کودکی وی اپرایی توسط Azio Corghi ساخته شده است که در سالن بزرگ اپرای شهر میلان در ایتالیا به روی صحنه رفت.  بسیاری از منتقدان ادبی ساراماگو را در ردیف نویسندگان سوررئالیست و به اصطلاح رئالیسم جادویی قرار داده و آثار او را  نزدیک به نویسندگان آمریکای جنوبی از جمله گارسیا مارکز می‌دانند. اگرچه او خود آثارش را در ادامه سنت ادبی اروپایی می‌خواند.

 

داستان‌های او که با لحنی طنزآمیز نگاشته شده اند، معمولا شرح رویدادهای تاریخی و یا حوادث تخیلی اند که در واقع به انتقاد وضع موجود در جامعه می‌پردازند. انتقاد به سنت‌های مذهبی و بی عدالتی اجتماعی در محور آثار این نویسنده قرار دارند.

 

او در باره شخصیت‌های رمانش می‌گوید: شخصیت‌های من آدم‌های ساده هستند، نه خیلی زیبا و نه خیلی زشت که در موقعیت‌های خاص به دلیل احساس دوستی و یا عشق، به یکدیگر می‌رسند.  نگارش برای ساراماگو یک مسئله شخصی است که در آن نویسنده نظرات، تجارب و داستان زندگی خود را با استعداد و قریحه خاص خود، به رشته تحریر درمی‌آورد: «اثر یک نویسنده تعبیر وی از جهان است.»

 

او معتقد است که حقیقت واحدی وجود ندارد که برای همه به یک اندازه با ارزش باشد. ساراماگو می‌گوید که ایدئولوژی و جهان بینی یک نویسنده در رده دوم قرار دارد: «آنچه که ما آن را به عنوان ادبیات سیاسی فعال می‌نامیم، غالبا به نتایج فاجعه بار ادبی ختم می‌شود. مطمئنا موارد دیگری نیز وجود دارد اما نه انقلاب و نه ادبیات از آن‌ها سود جسته‌اند.»

 

ساراماگو در سال ۱۹۸۸ با Pilarel Rio ژورنالیست اسپانیایی ازدواج کرد و اکنون با همسرش در جزیره لانزاروته در اسپانیا زندگی می‌کند. در ۱۹۹۲ هفتمین رمان خود به نام انجیل به روایت عیسی مسیح را نوشت که در آن مسیح حتی به اعتقادات خود شک می‌کند. این کتاب به دلیل جریحه دار کردن احساسات مذهبی مردم توسط دولت وقت پرتغال از فهرست کتب پیشنهادی برای دریافت جایزه کتاب اروپا حذف شد. او در اعتراض به تصمیم دولت محافظه کار پرتغال این کشور را ترک کرد و برای زندگی به اسپانیا رفت.

 

ژوزه ساراماگو که در برخی از ترجمه‌ها در ایران با تلفظ اسپانیایی خوزه ساراماگو، خوانده شده، جوایز بسیار ادبی را در پرتغال و در سطح بین المللی دریافت کرده است. از جمله این جوایز می‌توان از جایزه ادبی کامو در ۱۹۹۵ و ۱۹۹۸ در سن ۷۶ سالگی جایزه نوبل نام برد.  واتیکان در ۱۹۹۸ زمانی که ساراماگو به دریافت جایزه نوبل نائل شد آن را تأسف‌بار خواند و از تصمیم گیری سیاسی در اهدای جایزه به وی نام برد.

 

رمان مشهور کوری ژوزه ساراماگو که تا بحال با سه ترجمه متفاوت در ایران نیز به چاپ رسیده است، به عنوان داستان فیلم و موضوع نمایشنامه مورد توجه فیلمسازان و کارگردانان تئاتر در جهان قرار گرفته است.

 

شخصیت‌های این داستان بدون نامند. داستان تخیلی در یک شهر ناشناخته اتفاق می‌افتد. بدنبال شیوع بیماری مسری کوری، تعداد زیادی در شهر بدان مبتلا می‌شوند. دولت برای جلوگیری از سرایت این بیماری، مبتلایان را در بیمارستانی در خارج از شهر در قرنطینه نگاهداری می‌کند.  در این کتاب سردرگمی انسان ها و مناسبات اجتماعی نا درست و اطاعت کورکورانه به انتقاد کشیده می‌شوند. در واقع بیماری کوری برای او نوعی تمثیل برای نابینایی در عقل و قدرت درک انسان هاست.

 

Bildunterschrift: Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift:  ژوزه ساراماگو با علاقه در مورد موضوع های سیاسی روز اظهار نظر می‌کند. در دیداری که از رام الله داشت او اشغال مناطق فلسطینی نشین را توسط اسرائیل با روش حکومت نازی ها و بوجود آوردن اردوگاه های کار اجباری آشویس و بوخن والد مقایسه کرد و گفت: ”اسرائیلی ها زندگی فلسطینیان را در یک اردوگاه اداره می‌کنند.“ و علیرغم اعتراض هایی که به این اظهارات شد، او حرف خود را پس نگرفت.

 

وی در رمان مقالهای درباره شفافیت به واکنش های یک دولت در نظام دموکراسی به انتخاباتی می‌پردازد که مورد مخالف شرکت کنندگان در انتخابات قرار گرفته است. ساراماگو درباره این داستان تخیلی که لحنی طنزآمیز و پیامی سیاسی دارد، می‌گوید: «من پیغمبر نیستم، در اقتصاد دست ندارم، سیاستمدار و نظامی هم نیستم. من فقط یک نویسنده ام و می‌خواهم توجه انسان ها را به این موضوع جلب کنم که سیستم دموکراسی کارکرد درستی ندارد. من نمی‌دانم که چه بهتر است و چطور می‌توان جهان را نجات داد. من فقط این را می‌دانم که دنیای فعلی بیمار است.»

 

در رمان مقالهای درباره شفافیت که به عنوان کتاب بینایی و یا بینایی نیز ترجمه شده، در یک سرزمین نامعین به یکباره در انتخابات درصد زیادی با آراء سفید شرکت می‌کنند. انتخاباتی دوباره صورت می‌گیرد ولی باز درصد آراء سفید در صندوق‌های رأی بیشتر می‌شود. در اینجا حکومت به دنبال مقصر این موضوع در همه جا می‌گردد و رفته رفته به استفاده از خشونت و ابزار نظام دیکتاتوری سوق می‌یابد. شرایط فوق‌العاده اعلام می‌شود و نهادهای اجتماعی بسیاری تعطیل می‌گردند و در نهایت دولت خود به دنبال جنایتکارانی می‌گردد که فرد مقصر را به قتل برسانند.

 

در این کتاب ساراماگو چهره دوگانه دموکراسی را به انتقاد می‌کشد: «مهمترین ابزار قدرت در جهان را سیاست در اختیار ندارد، بلکه قدرت اصلی در اختیار اقتصاد است. شرایط مسخره ایست. قدرت واقعی در دست نهادهایی است که دموکراتیک نیستند. به بیان دیگر من به عنوان یک شهروند نمی‌توانم مدیریت میتسوبیشی یا زیمنس و یا شرکت های چند ملیتی دیگر را تعیین کنم. دولت ها ابزار سیاسی در دست قدرت اقتصادی هستند.»

 

علیرغم شهرت ساراماگو به عنوان نویسنده ای بدبین و نزدیکی آثارش به کافکا، در کتاب های وی اعتقاد ریشه دار به اصل خوبی در انسان ها و جهان و تحسین انسانیت وجود دارد.

 

از آثار دیگر او می‌توان از ”در غیاب مرگ“ نام برد که در آن با طنز ویژه خود، ساراماگو زندگی را به تمسخر می‌گیرد. در این کتاب مردم پیر می‌شوند اما نمی‌میرند. بدنبال آن کلیسا به مبارزه ای برای بازگشت مرگ می‌پردازد. در واقع پیام ساراماگو در این کتاب روشن میشود، تنها شرط زندگی کردن، مردن است. 

 

رمان های ژوزه ساراماگو امروزه درشمار پرفروش ترین کتاب ها در جهانند و به زبان های گوناگون از جمله فارسی ترجمه شده اند. از جمله ترجمه های فارسی آثار او می‌توان از این کتاب ها نام برد:  بالتازار و بلموندا ۱۹۸۲ ، بلم سنگی ۱۹۸۶ ، تاریخ محاصره لیسبون ۱۹۸۹ ، انجیل به روایت عیسی مسیح ۱۹۹۱ ، کوری ۱۹۹۵، همه نامها ۱۹۹۷، غار ۲۰۰۱ ، بینایی ۲۰۰۴.

از پل استر خجالت نکشید!

 
 «پل استر»، نویسنده‌ی به‌نام معاصر امریکایی، سخنرانیِ کوتاهِ محشری کرده هنگام گرفتن مهم‌ترین جایزه‌ی ادبی اسپانیا در نوامبر ۲۰۰۶. این سخنرانی در گاردین منتشر شده و، «مریم محمدی سرشت» که قبلاً ترجمه‌هایی از او را در روزنامه‌ی زنده‌یاد «شرق» خوانده بودیم، زحمت ترجمه‌ی این سخنرانی را کشیده، تا ما هم از خواندنش لذت ببریم و، اگر جزو کسانی هستیم که داستان نمی‌خوانیم، خجالت بکشیم!

می‌خواهم یک قصه برایت بگویم
دلیل کاری را که می‌کنم نمی‌دانم. اگر می‌دانستم، شاید نیازی نمی‌دیدم که چنین کاری کنم. فقط می‌توانم بگویم، در کمال اطمینان هم می‌گویم، که این نیاز را از اوایل نوجوانی‌ام حس کرده‌ام. منظورم، به طور خاص، «نوشتن» است؛ نوشتن به عنوان ابزاری برای داستان‌سرایی؛ داستان‌های تخیلی‌ای که هرگز در دنیایی که به آن واقعی می‌گوییم، رخ نمی‌دهند. این که ساعات پیاپی، روزهای پیاپی، سال از پی سال، تک و تنها با قلمی در دست، در چاردیواری اتاقت بنشینی و سعی کنی دسته‌ای کلمه را بر روی کاغذ بیاوری تا چیزی را که ـ جز در ذهن‌ات ـ وجود ندارد، خلق کنی؛ بی‌تردید راه و روش عجیبی برای گذران زندگی‌ست. آخر چرا یک نفر باید بخواهد چنین کاری بکند؟ تنها جوابی که به ذهنم رسیده این است: چون مجبوری، چاره‌ای نداری.

این نیاز به ساختن، به آفرینش، به ابداع، بی‌تردید یک تمایل انسانی اساسی‌ست. اما برای چی؟ هنر، به خصوص هنر داستان، چه فایده‌ای در دنیایی که به آن واقعی می‌گوییم، دارد؟ من که هر چی فکر می‌کنم، می‌بینم به هیچ دردی نمی‌خورد، دستِ‌کم در عمل به کاری نمی‌آید. یک کتاب هرگز شکم یک طفل گرسنه را پر نکرده. یک کتاب هرگز مانع تیرخوردن به مقتولی نشده. یک کتاب هرگز مانع سقوط بمب بر سر مردم بی‌دفاعی در جنگ نشده.

بعضی‌ها تصور می‌کنند، شناخت عمیق هنر، ما را انسان‌های بهتری می‌کند؛ منصف‌تر، با اخلاق‌تر، حساس‌تر و با فهم و شعورتر. شاید این نکته در بعضی مواردِ نادر و استثنایی درست باشد، اما از یاد نبریم که هیتلر زندگی‌اش را به عنوان یک هنرمند شروع کرد. دیکتاتورها و حاکمان زورگو رمان می‌خوانند. قاتل‌ها پشت میله‌های زندان رمان می‌خوانند. و کیست که بگوید لذتی را که دیگران از کتاب خواندن می‌برند، آن‌ها نمی‌برند؟

به عبارتی، هنر بی‌فایده است؛ دست‌ِکم زمانی که با کار یک لوله‌کش، دکتر، یا مثلاً مهندس ِ راه‌آهن مقایسه می‌شود. اما آیا بی‌فایدگی چیز بدی‌ست؟ آیا بی‌فایدگی عملی‌ست به این معنا که کتاب‌ها و نقاشی‌ها و کوارتت‌های زهی یک جور وقت تلف کردن‌اند؟ خیلی‌ها این جور فکر می‌کنند. اما به نظر من، ارزش هنر در بی‌فایدگی هنر است و هنرآفرینی، ما را از دیگر موجودات این سیاره متمایز می‌کند؛ یا به قولی، هنر ما را به عنوان انسان مشخص می‌کند: کاری را صرفاً برای لذت و زیبایی‌اش انجام دادن. به زحمت و تلاش، و به ساعات بی‌وقفه‌ی تمرین و نظمی که برای پیانیست و رقاص ماهر شدن لازم است، فکر کنید. چه رنجی باید کشید! چه کار توان‌فرسایی! چه از خودگذشتگی‌ای باید کرد برای کاری که کاملاً و چنین باشکوه... بی‌فایده است!

هرچند، داستان در حوزه‌ای کم‌ـ‌وـ‌بیش متفاوت با دیگر هنرها واقع شده است. وسیله‌ی ارتباطی آن زبان است و زبان وجه مشترک ما با دیگران است؛ به عبارتی همه‌ی ما به طور مشترک از زبان استفاده می‌کنیم. همین که حرف زدن را می‌آموزیم، تشنه‌ی شنیدن داستان می‌شویم. آن‌هایی که بچگی‌شان را به یاد دارند، می‌دانند که با چه ذوق و شوقی برای قصه‌ی پیش از خواب، لحظه‌شماری می‌کردند، وقتی مادرها یا پدرهای‌مان می‌آمدند توی اتاق نیمه‌تاریک، می‌نشستند کنارمان و برای‌مان قصه‌ی پریان را می‌خواندند.

مایی که پدر و مادریم، چشمان بهت‌زده و مشتاق بچه‌های‌مان را وقت خواندن داستان برای‌شان، به یاد داریم. راستی این همه اشتیاق برای شنیدن برای چیست؟ قصه‌های پریان، اغلب، وحشیانه و خشونت‌آمیزند؛ صحنه‌های سربریدن، آدم‌خواری، و تغییرشکل‌های عجیب و غریب را نمایش می‌دهند. ممکن است فکر کنید که چنین داستان‌هایی برای یک بچه‌ی کوچولو زیادی ترسناک است، اما چیزی که بچه‌ها با شنیدن این قصه‌ها تجربه می‌کنند، این است که دقیقاً با ترس‌ها و رنج‌های درونی خود در محیطی امن و بی‌خطر مواجه می‌شوند. اتفاقاً معجزه‌ی داستان همین است: داستان‌ها ما را به عمق جهنم می‌کشانند، اما در نهایت بی‌ضررند.

سن‌ـ‌وـ‌سال‌مان بالاتر می‌رود، اما عوض نمی‌شویم. پیچیده‌تر می‌شویم، اما در اصل هم‌چنان به خودِ جوان‌مان شباهت داریم؛ مشتاقِ شنیدن داستان بعدی و بعدی و بعدی. سال‌هاست که در غرب، مقاله پشت مقاله در سوگِ این حقیقت، که تعداد کتاب‌خوان‌ها کم و کم‌تر می‌شود، که ما وارد عصری شده‌ایم که بعضی آن را «عصر پست‌فرهیختگی» می‌نامند، منتشر می‌شود. شاید بی‌راه نمی‌گویند، اما این حقیقت چیزی از شور و اشتیاق جهانی برای داستان کم نمی‌کند.

با این همه، رمان تنها منبع داستان‌گویی نیست. فیلم و تلویزیون و حتا داستان‌های مصور، تا بخواهید روایت داستانی دارند و مردم نیز همچنان آن‌ها را با اشتیاق زیادی می‌بلعند. دلیلش نیاز انسان به داستان است. مردم به همان شدت که به غذا نیاز دارند، محتاج داستان‌اند و تصور زندگی بدون داستان با هر شکل و شمایلی ـ چه روی کاغذ، چه روی صفحه‌ی تلویزیون ـ محال است.

با وجود این، وقتی بحث وضعیت و آینده‌ی رمان مطرح است، من خوشبینانه به آن می‌نگرم. جایی که مسئله‌ی کتاب مطرح است، عدد و رقم ارزشی ندارد؛ چون تنها یک خواننده وجود دارد و بس، هر بار تنها یک خواننده. قدرت خاص رمان و این که چرا ـ به عقیده‌ی من ـ رمان به عنوان یک فرم فناناپذیر است، از همین ناشی می‌شود. هر رمانی همکاریِ برابر میان نویسنده و خواننده است و تنها جایی در دنیاست که در آن، دو نفر غریبه با صمیمیتِ مطلق با هم روبه‌رو می‌شوند. زندگی من با گفتگو با مردمانی گذشته که هرگز ندیده‌ام و هرگز نخواهم شناخت‌شان، و امیدوارم تا روزی که نفس در سینه دارم، ادامه پیدا کند.
این تنها شغلی‌ست که همیشه خواهان‌اش بوده‌ام.  ـ پل استر

اعلام فهرست نهایی نامزدهای جایزه «مدیسی»

جایزه ادبی مدیسی، یكی از معتبرترین جوایز ادبی فرانسه، نامزدهای نهایی خود را در دو بخش‌‌ ادبیات فرانسه و ادبیات خارجی اعلام كرد. این جایزه ادبی، سابقه‌ای 50 ساله دارد و از اعتباری بالا برخوردار است. در بخش ادبیات فرانسه، متیو بلزی با رمان «زمین ما بود»،تریستان گارسیا با رمان «بهترین بخش آدم‌ها»، كرول آشاشه با رمان «ساحل ترووی»، جان ماری بلا دو روبله با رمان «آنجا كه ببرها خانه دارند.» كاترین لپرون با رمان «گم شدن یك سگ»، پاتریك پلویه با رمان «عبور از موزامبیك در دوره آرامش»، ژان پل انتوون با رمان «آنچه ما از بهترین‌ها داشتیم» و الیویه رولن با رمان «شكارچی شیرها»، نامزدهای دریافت جایزه هستند. در بخش ادبیات خارجی نیز ایوان مك‌اوان برای رمان «ساحل چسیل»، برناردو كاروالو برای رمان «خورشید در سائولائولو به خواب می‌رود»، ساندرو ورونسی برای رمان «آشفتگی آرام»، توماس پینچون برای رمان «برخلاف روز»، دن دلیلو برای رمان «مردی كه می‌لرزد»، چارلز لوینسكی برای رمان «ملنیتس»، پیتر اكروید برای رمان «سقوط تروی»، الن كلود سولزر برای رمان «پسر فعال»، ریچارد فورد برای رمان «مكان حكومت» و دنیس جانسون برای رمان «دود درخت» نامزد دریافت جایزه شده‌اند. این جایزه اسامی نامزدهای خود در بخش مقاله ادبی را نیز به زودی اعلام خواهد كرد. جایزه ادبی مدیسی كه یکی از معتبر‌ترین جوایز ادبی کشور فرانسه است، در سال 1958 توسط «گالا باربیسان» و «ژان پیر گیرودو» تاسیس شد و هر سال در ماه نوامبر برنده خود را اهدا می‌كند. بخش رمان خارجی این جایزه از سال 1970 راه‌اندازی شد. برنده نهایی جایزه ادبی مدیسی 2008، در تاریخ 14 آبان‌ماه (پنجم ماه نوامبر) اعلام خواهد شد. هفت نامزد از نامزدان نهایی بخش ادبیات فرانسه جایزه ادبی «مدیسی» با نامزدان نهایی جایزه ادبی «گنكور» مشترك است.

ساراماگو «مرگ» را به مرخصی فرستاد

«وقفه در كار مرگ»، آخرین كتاب خوزه ساراماگو، نویسنده برنده جایزه نوبل، با استقبال خوانندگان آمریكایی روبه‌رو شد. به نقل از «سان‌فرانسیسكو كرونیكل»، نسخه انگلیسی آخرین كتاب خوزه ساراماگو، نویسنده پرتغالی، تنها دو هفته پس از انتشار در فهرست 10 كتاب برتر این نشریه قرار گرفته است. ساراماگو در این رمان، مرگ را به مرخصی می‌فرستد. در اولین روز سال نو، كسی نمی‌میرد. این ماجرا در میان سیاستمداران، رهبران مذهبی، ماموران كفن و دفن و پزشكان بازتاب گسترده‌ای دارد. از سوی دیگر، در میان مردم عادی، این ماجرای جالب، جشن گرفته می‌شود، پرچم‌ها روی بالكن خانه‌ها به اهتزاز در می‌آید و مردم در خیابان‌ها به شادمانی می‌پردازند. آنها به مهم‌ترین خواست بشری دست یافته‌اند. زندگی جاویدان. مردم بی‌محابا زندگی می‌كنند و كار ماموران بیمه عمر بی‌معنی می‌شود. مسوولان تدفین هم فقط باید به كار كفن و دفن سگ‌ها، گربه‌ها، سنجاب‌ها و دیگر حیوانات خانگی بپردازند. مرگ در خانه خود نشسته و تنهاست. او با خود فكر می‌كند اگر دیگر كسی نمی‌مرد چه می‌شد؟ چه می‌شد اگر او هم به كسوت آدمیان در می‌آمد و عاشق می‌شد؟ ساراماگو در آخرین كتاب خود كه مثل دیگر آثارش با نگاهی فلسفی درباره زندگی نوشته شده، چند روزی مرگ را به مرخصی فرستاده تا ببیند بدون مرگ چه بر سر عالم می‌آید. او در این كتاب، مرگ را در قالب یك زن تجسم كرده كه وقتی از گرفتن جان آدم‌ها دست برمی‌دارد، فاجعه آغاز می‌شود؛ بیمارستان‌ها كاری برای انجام دادن ندارند؛ چون روند بیمار شدن آدم ها، بستری شدن و مرگ‌شان متوقف شده. صنعت كفن و دفن تعطیل شده و همه چیز به هم ریخته است. در این كتاب، ساراماگوی 80ساله، به دنبال همه مفاهیمی است كه با مرگ سروكار دارند و همه چیزهایی كه با نبودن مرگ به هم می‌ریزد. ترجمه انگلیسی «وقفه در كار مرگ» به قلم مارگارت ژول كاستا، ششم اكتبر از سوی انتشارات هاركوت و به قیمت 24 دلار به بازار كتاب آمریكا راه یافت. نسخه اصلی كتاب در سال 2005 منتشر شده بود.

نگاهی اجمالی به زندگی و اثار لوکلزیو برنده جایزه نوبل ادبیات امسال.

جوینده طلا (1985)
الكسیس شخصیت اصلی جوینده طلا در آرزوی به دست آوردن گنجی افسانه‌ای است. سال‌ها بیهوده می‌گردد و عاقبت پی می‌برد كه اشتباه كرده است و راهی را كه «اوما» زن جوانی كه طلا به نظرش بی‌ارزش است، پیش پایش می‌گذارد، پی می‌گیرد و درمی‌یابد كه ارزش‌های واقعی در درون خودش است و عشق به این زندگی دنیوی و فناپذیر گنجی غیرقابل ارزیابی است.
بیابان (1980)
در بیابان لوكلزیو دو داستان مستقل را نقل می‌كند: 1) داستان «نور» و چادرنشینان بیابان: ماجرای چادرنشینان صحرا كه ارتش فرانسه آنها را قتل عام می‌كند. (سال‌های 1912-1909) نور پسر جوانی است كه شاهد این ماجراست. 2) داستان «لالا»: در همان منطقه جغرافیایی اتفاق می‌افتد اما در سال‌های (1970-1960) لالا دختر جوانی است كه در بیابان، در حلبی‌آبادی در حاشیه شهر بزرگی در مراكش به‌دنیا آمده است. در جوانی مجبور به فرار می‌شود و به مارسی می‌رود. آنجا گرسنگی و بدبختی را تجربه می‌كند و در پایان ماه‌ها سرگردانی به كشور خودش برمی‌گردد و دوباره خوشبختی و زندگی را باز می‌یابد. درونمایه‌های «بیابان» پنج دسته‌اند: 1-‌ كودكی و خوشبختی 2- تهدید و جنگ و گریز 3-‌ متهم كردن غرب 4-‌ در جست‌وجوی زندگی جدید 5- بیابان و عوامل طبیعی و همچنین بیابان سه محور اصلی دارد: 1- بعد تاریخی: داستان نور و صحرانشینان با صراحت از استعمار غربی سخن می‌گوید. 2)‌ بعد ایدئولوژیك: لوكلزیو دو تمدن و دو شیوه زندگی كاملا متفاوت را به چالش می‌كشد. زندگی صحرانشینان، مردان آزادی كه در بیابان به‌دنیا آمده‌اند و زندگی غریبان، برده‌های توسعه و زندانیان شهرهای بی‌رحم و سنگدل. رمان به زندگی ساده صحرانشینان ارزش می‌دهد. 3)‌ بعد سمبلیك: برای لوكلزیو بیابان فقط یك مكان جغرافیایی نیست بلكه سمبل سادگی و محرومیت است. مكانی كه انسان در آنجا متوجه یگانگی‌اش می‌شود. در 1960 با دختر جوانی اهل ورشو ازدواج می‌كند. هنگامی كه به فرانسه برمی‌گردد تحصیلاتش را ادامه می‌دهد. پایان‌نامه كارشناسی ارشدش در مورد آثار «هنری میشو» و تز دكترایش درباره «لوتر آمون» است. در همان زمان رمان اولش «صورتحساب» رمان منتشر می‌کنند که موفقیت خوبی برای او به همراه می‌آورد، از جمله جایزه رنودو را در سال 1963 از آن خود می‌كند. نویسنده جوان تدریس در دانشگاه را رها می كند و به نوشتن می‌پردازد. مسافرت و نوشتن جزء اصلی زندگی‌اش می‌شود. در 1966 برای خدمت سربازی به تایلند اعزام می‌شود. دو سال بعد به مكزیك می‌رود و پس از آن به آمریكا. از سال 1969 رمان‌نویس جوان مسافرت‌های طولانی‌‌اش را به آمریكای‌مركزی شروع می‌كند و چند سال با سرخپوست‌های «آمپرا»ی پاناما زندگی می‌كند و بعد در مكزیك می‌ماند. این تجربه در شیوه زندگی و نوشتنش تاثیر زیادی می‌گذارد. در سال 1971 نویسنده خودش را سرخپوست می‌نامد: من نمی‌دانم چگونه ممكن است اما من یك سرخپوست هستم. (هایی 1971) او عقل‌گرایی تنگ غربی را افشا می‌كند و جامعه مصرفی كه از انسان یك برده می‌سازد را رد می‌كند. ارتباط با سرخپوست‌ها و كشف زبان و فرهنگ و رسوم آنها از او انسان دیگری می‌سازد. او كه دنیای غرب اغفالش كرده بود، زندگی‌اش را تغییر می‌دهد و از نو متولد می‌شود. لوكلزیو همچنین مدتی را در روستایی در پای آتشفشان «پاریكوتن» می‌گذراند و آنجا معصومیت، سادگی و آرامشی را پیدا می‌كند كه به او كمك می‌كند تا خشونت دنیای مدرن را فراموش كند. آثار لوكلزیو امروزه حدود 37 كتاب شامل مقاله داستان كوتاه، حكایت، ترجمه و قوم‌شناسی است. نویسنده نگاهی اغلب سرزنش‌آمیز نسبت به خشونت و بیرحمی دنیای مدرن دارد. شخصیت، رمان‌هایش اغلب در گریزند و در دنیایی كه هر لحظه در آشفتگی و دیوانگی نابود می‌شود متحول می‌شوند و به آرامش می‌رسند. او نیز به آرامش می‌رسد. او نویسنده آرامش، خوشبختی و آزادگی است.
صورتحساب (1963)
در این رمان نویسنده ما را به دنیای دیوانگی، دنیای سرگردانی و خشونت می‌برد. «آدام پولو» شخصیت مركزی داستان موجود عجیبی است: خودش نمی‌داند كه از یك آسایشگاه روانی فرار كرده است یا سربازی فراری است. در خانه‌ای متروكه پناه گرفته و تنها و دور از شهر زندگی می‌كند. با این وجود گاه برای پرسه زدن‌هایی طولانی یا تعقیب سگی ولگرد یا همچون پیام‌آوری كه می‌باید برای جمعی سخنرانی كند، از آنجا بیرون می‌آید. آدام پولو موجود خشنی است: در جریان رمان بدون دلیل موشی را با توپ بیلیارد می‌كشد و بی‌آنكه از عاقبت كارش خبر داشته باشد به دوستش میشل تجاوز می‌كند. همشهریانش او را دستگیر و دادگاهی می‌كنند و عاقبت در آسایشگاهی روانی زندانی می‌شود.
موندو و داستان‌های دیگر (1978)
مجموعه داستانی‌هایی كه انگار در دنیای خواب و خیال به دنیا آمده‌اند و از دنیای ما می‌گویند «موندو» پسری كه می‌رود، «لولایی» مهاجر، «ژوبا»ی دانا، دانیال سندباد كه هرگز دریا را ندیده بود. «آلیا» صلیب كوچولو و بقیه كه همه از جایی دیگر آمده‌اند، فرشته‌هایی هستند كه انگار رسالت دارند ما را راهنمایی كنند و در میان تاریكی غم‌انگیز دنیایی كه امید در آن مرده است ما را نجات دهند.

ژان ماری گوستاو لوكلزیو در 13 آوریل 1940 از پدری انگلیسی و مادری فرانسوی متولد شد. پدرش اصالتا اهل بروتون بود. لوكلزیو نام روستایی در موربیهان است. در اواخر قرن 18 فرانسوا لوكلزیو با زن و دخترش به جزیره فرانس می‌روند و چند سال بعد در 1810 در جریان جنگ‌های ناپلئون انگلیسی‌ها جزیره موریس را به اشغال خود در می‌آورند و اجداد لوكلزیو به ملیت انگلیسی درمی‌آیند. (كلزیو در «كتاب گریزها 1969» زندگی آنها را به تصویر كشیده است). بدین ترتیب داستان جدش همچون افسانه‌ای در ذهنش شكل می‌گیرد. قهرمانی كه در دریا گم شده و كشتی‌های انگلیسی تهدیدش می‌كنند. راهزنان در تعقیب اویند در حالی‌كه توفان دریا هر لحظه او را به طرفی می‌كشد. او بعدها به راز گریختن اجدادش پی می‌برد: به امید زندگی جدیدی در جایی دیگر. پدربزرگ پدری نویسنده هم وارد افسانه‌اش می‌شود: صاحب منصبی كه در جزیره موریس زندگی مرفهی دارد خانواده و ثروت و مقامش را در جست‌وجوی گنجی فرضی رها می‌كند و روانه جزیره «رودربگ» می‌شود و سال‌ها بیهوده به‌دنبال طلای یك دزد دریایی ناشناخته می‌گردد. این ماجرای افسانه‌ای كلزیوی كوچك را مجذوب می‌كند و زندگی پدربزرگش همچون رابینسون كروزوئه در ذهنش شكل می‌گیرد. وقتی به سن نوجوانی می‌رسد پی می‌برد كه پدربزرگش در آن ماجراجویی در واقع در جست‌وجوی شناختن خودش بوده است. دوران بچگی كلزیو دور از پدر كه در نیجریه پزشك بود با مادر و برادر بزرگ‌ترش در «روكوبیلیر» نزد پدربزرگ و مادربزرگش سپری شد. او در سال 1947 با مادرش به نیجریه نزد پردش می‌رود و در سال 1950به «نیس» برمی‌گردد و تحصیلاتش را ادامه می‌دهد. او به ادبیات و نقاشی علاقه داشت. در 1958 در رشته ادبیات وارد دانشگاه می‌شود. اما یك سال بعد دانشگاه را ناتمام رها می‌كند و در «آتكلوتر» به تدریس مشغول می‌شود.

اولین عکس‌ها از محل فیلمبرداری «لعنتی‌های بی‌آبرو» به کارگردانی کوئنتین تارانتینو

اولین عکس‌ها از محل فیلمبرداری «لعنتی‌های بی‌آبرو» به کارگردانی کوئنتین تارانتینو در سایت طرفداران این کارگردان منتشر شده است. تارانتینو که نزدیک به یک دهه یکی از مهم‌ترین و بحث برانگیزترین کارگردانان سینما بوده است فیلم تازه‌اش را در آلمان می‌سازد. عکس‌ها محل فیلمبرداری این پروژه را نشان می‌دهند. یک عکس بسیار جالب هم از براد پیت که نقش فرمانده گروهی از آمریکاییان که برای کشتن نازی‌ها دست به کار می‌شوند را نشان می‌دهد. به تازگی اولین پوستر فیلم هم منتشر شده است که دیدنی است.
براد پیت، دایان کروگر، دانیل برول، تیل شوئیگر، ملانی لورن، کریستف والتس، الی راث، بی. جی. نواک، جولی دریفوس و کلوریس لیچمان در فیلم جدید تارانتینو نقش‌آفرینی می‌کنند.

 

 


جیمز نیوتون هاوارد بهترین آهنگساز سال شد

آهنگساز نامزد اسکار در هشتمین دوره جوایز جهانی موسیقی متن WGA برای فیلم‌های «جنگ چارلی ویلسن»، «مایکل کلیتن» و «من افسانه هستم» بهترین آهنگساز سال معرفی شد.
هالیوود ریپورتر اعلام کرد مراسم اعطای جوایز جهانی موسیقی متن 2008 شنبه شب در حاشیه جشنواره خنت بلژیک برگزار و در آن هوارد نیوتن 57 ساله به عنوان بهترین آهنگساز معرفی شد.
او برای فیلم‌های «شاهزاده امواج»، «فراری»، «جونیر»، «یک روز خوب»، «عروسی بهترین دوستم»، «دهکده» و «مایکل کلیتن» در مجموع هفت بار نامزد اسکار بوده است. «تاوان» ساخته داریو ماریانلی نیز جایزه بهترین موسیقی متن را دریافت کرد. ماریانلی پارسال برای این فیلم برنده اسکار بهترین موسیقی شد.
ترانه «روی زمین» ساخته تامس نیومن و پیتر گابریل از فیلم انیمیشن «وال-ای» به عنوان بهترین ترانه سال برگزیده شد و مارک استرایتنفلد برای موسیقی فیلم «گانگستر آمریکایی» به کارگردانی ریدلی اسکات جایزه کشف سال را برد.
آنجلو بادالامنتی همکار قدیمی دیوید لینچ نیز جایزه یک عمر دستاورد هشتمین دوره جوایز جهانی موسیقی متن را دریافت کرد. او آهنگساز فیلم‌هایی مانند «مخمل آبی»، «وحشی در قلب»، «بزرگراه گمشده»، «داستان استریت» و «جاده مالهالند» است.
مراسم اعطای جوایز جهانی موسیقی متن در حاشیه سی و پنجمین جشنواره بین‌المللی فیلم خنت در بلژیک برگزار شد. «بازار» به کارگردانی بن هاپکینز جایزه بهترین فیلم این جشنواره را دریافت کرد.

فهرست کامل معرفی‌شدگان اسکار

مهلت برای معرفی نمایندگان کشورها به اسکار تمام شد/ فهرست کامل معرفی‌شدگان


 
با پایان یافتن مهلت ۹۶ كشور جهان برای معرفی فیلم‌های غیرانگلیسی به هشتادویكمین دوره جوایز اسكار، اكنون تنور رقابت برای كسب این جایزه‌ی ارزشمند داغ‌تر شده است.
آكادمی اسكار امسال از ۹۶ كشور جهان دعوت كرده بود تا فیلم‌های موردنظر خود را در بخش غیرانگلیسی حداكثر تا روز اول اكتبر (دهم مهر) معرفی كنند.

● كشورهای غایب:
از میان ۹۶ كشور، بولیوی و پورتوریكو رسما اعلام كرده بودند كه در رقابت اسكار هشتادویكم حضور نخواهند یافت. وزارت فرهنگ ویتنام نیز پس از آن‌كه تنها یك فیلم از این كشور خواستار معرفی به اسكار شده بود، تصمیم گرفت تا نماینده‌ای را به اسكار نفرستد.
جایزه‌ اسكار بهترین فیلم غیرانگلیسی برای اولین‌بار در سال ۱۹۵۶ در بیست‌ونهمین دوره جوایز آكادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریكا برای تقدیر از بهترین فیلم غیرانگلیسی راه‌اندازی شد.

● یكه‌تازی اروپایی‌ها :
طی ۵۹ سال برگزاری این جایزه، كشورهای اروپایی بیشترین درخشش را داشته‌اند و ۵۰ بار موفق به كسب آن شده‌اند. فیلم‌های آسیایی چهاربار، فیلم‌های آفریقایی سه‌بار و فیلم‌های آمریكایی تنها دوبار این تجربه را كسب كرده‌اند.
در مجموع ۵۹ دوره برگزاری جایزه اسكار بهترین فیلم غیرانگلیسی، سینمای ایتالیا ۱۳ بار توانسته این جایزه را به خود اختصاص دهد كه در این زمینه بالاتر از دیگر كشورها ایستاده است. پس از آن، فرانسه با ۱۲ جایزه اسكار در رتبه دوم قرار دارد.
اسپانیا، دیگر كشور اروپایی با چهار جایزه سوم است كه پدرو آلمادوار، كارگردان سرشناس اسپانیا دوبار با فیلم‌های «همه‌چیز درباره مادرم» (۱۹۹۹) و «دریای درون» (۲۰۰۴) برای اسپانیا افتخارآفرینی كرده است. سوئد، ژاپن، جماهیر شوروی سابق و هلند نیز هریك با سه جایزه در رتبه‌های بعدی كسب اسكار بهترین فیلم غیرانگلیسی اسكار هستند.

● فلینی بر بام اسكار
در میان تمامی كارگردانانی كه كسب اسكار را تجربه كرده‌اند، فدریكو فلینی، كارگردان بلندآوازه سینمای ایتالیا در مقام كارگردان، توانست چهاربار جایزه اسكار بهترین فیلم غیرانگلیسی را كسب كند و از این حیث همچنان ركورددار است.
فلینی در سال‌های ۱۹۵۶ برای «جاده»، ۱۹۵۷ برای «شب‌های كابیریا»، ۱۹۶۳ برای «هشت‌ونیم» و در سال ۱۹۷۴ برای «آماركورد» چهار اسكار بهترین فیلم غیرانگلیسی را برای سینمای ایتالیا به‌همراه آورد.

● امید ایران به «آواز گنجشك‌ها»:
امسال از سینمای ایران فیلم «آواز گنجشك‌ها» ساخته مجید مجیدی به اسكار هشتادویكم معرفی شد. این فیلم كه در جشنواره‌های بین‌المللی متعددی حضور داشته است، جایزه خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد را از جشنواره برلین برای رضا ناجی به‌همراه آورد.
سینمای ایران به مدت ۱۶ سال نماینده‌ای به اسكار معرفی نكرد تا سال ۱۳۷۳ كه فیلم «زیر درختان زیتون» ساخته‌ عباس كیارستمی معرفی شد. تاكنون تنها یك فیلم از سینمای ایران، «بچه‌های آسمان» ساخته مجید مجیدی، توانسته است جزء نامزدهای نهایی بهترین فیلم غیرانگلیسی اسكار قرار بگیرد. سال گذشته «میم مثل مادر» ساخته مرحوم رسول ملاقلی‌پور به آكادمی اسكار معرفی شده بود.

● سرشناس‌های اسكار هشتادویكم :
از میان آثار معرفی شده به آكادمی اسكار، در وهله‌ اول نگاه‌ها به فیلم «كلاس» از فرانسه دوخته شده است. این فیلم به كارگردانی لاورنت كانتت از فرانسه توانست نخل طلای كن شصت‌ویكم را به خود اختصاص دهد.
فیلم «كاپیتان ابورائد» نیز از آن جهت مورد توجه است كه برای اولین‌بار در تاریخ سینمای اردن، فیلمی به اسكار فرستاده می‌شود.
فیلم «برف» از بوسنی كه ایران نیز در ساخت آن مشاركت داشته است، به‌همراه فیلم ضدجنگ «نمك این دریا» از فلسطین كه جنایات وحشیانه رژیم‌صهیونیستی را به‌تصویر كشیده است، دیگر آثار قابل‌توجه در اسكار امسال هستند.

● كشورهای حاضر و فهرست تكمیلی فیلم‌های معرفی‌شده بخش غیرانگلیسی آكادمی اسكار :
«ماسكارادس» (الجزایر)؛ «لئونرا» (آرژانتین)؛ «انتقام» (اتریش)؛ «آها» (بنگلادش)، «الدورادو» (بلژیك)، «برف» (بوسنی‌وهرزگوین)؛ «آخرین توقف ۱۷۴» (برزیل)؛ «زیفت» (بلغارستان)؛ «لازمه‌های زندگی» (كانادا)؛ «تونی مانرو» (شیلی)؛ «رویاپردازان» (چین)؛ «سگ، سگ را می‌خورد» (كلمبیا)؛ «پسر هیچ‌كس» (كروواسی)؛ «كارامازوف‌ها» (جمهوری چك)؛ «دنیای از هم پاچیده» (دانمارك)؛ «من اینجا بودم» (استونی)؛ «خانه پروانه‌های سیاه» (فنلاند)؛ «كلاس» (فرانسه)؛ «عقده بادر ماینهوف» (آلمان)؛ «اصلاح» (یونان)؛ «پوست رنگ‌شده» (هنگ‌كنگ)؛ «سفر ایساكا» (مجارستان)؛ «عروسی شب سفید» (ایسلند)؛ «ستاره‌های روی زمین» (هند)؛ «آواز گنجشك‌ها» (ایران)؛ «والتز با بشیر» (اسرائیل)؛ «گامورا» (ایتالیا)؛ «رحلت» (ژاپن)؛ «كاپیتان ابورائد» (اردن)؛ «بهشت‌های آبی» (قرقیزستان)؛ «شب‌های عربی» (لوكزامبورگ)؛ «من اهل تیتوف ولس هستم» (مقدونیه)؛ «دونیا و دسی» (هلند)؛ «او هورتون» (نروژ)؛ «نمك این دریا» (فلسطین)؛ «خداحافظ مامان» (مراكش)؛ «پلانینگ» (فیلیپین)؛ «حقه‌ها» (لهستان)؛ «ماه آگوست» (پرتغال)؛ «مابقی سكوت است» (رومانی)؛ «حوری دریایی» (روسیه)؛ «سفر» (صربستان)؛ «جادوی من» (سنگاپور)؛ «عشق‌های كور» (اسلواكی)؛ «صبحانه خروس» (اسلوونی)؛ «عبور» (كره‌جنوبی)؛ «آفتاب‌گردان‌های كور» (اسپانیا)؛ «لحظه‌های ماندگار» (سوئد)؛ «دماغه شماره۷» (تایوان)؛ «سه میمون» (تركیه)؛ «رفیق» (سوئیس)؛ «قتل عام» (اروگوئه)؛«مرگ شهرت» (ونزوئلا).

● بررسی رقبا:

كشور فرانسه كه امسال با فیلم موفق «بین‌ دیوارها» ساخته «لوران كانته» در این دوره از رقابت‌های اسكار شركت كرده است، با سابقه درخشانی كه در رقابت‌‌های اسكار دارد یكی از سرسخت‌ترین رقبای مجیدی در این رقابت‌ها به شمار می‌آید.
فرانسه با ۱۸ بار نامزدی در رقابت‌های اسكار و سه بار برنده شده در این رقابت‌ها، ركوردارترین كشور جهان در جوایز اسكار است، ضمن آنكه نماینده فرانسه در اسكار امسال، «بین‌دیوارها»، فیلمی است كه چندی پیش توانست نخل طلای بهترین فیلم سال كن را از آن خود كند.
«كانته»، كارگردان این فیلم نیز با اختصاص بیش از ۲۰ جایزه معتبر سینمایی در جشنوارها و عرصه‌های مختلف رقابتی از جمله سن‌سباستین، ونیز، تورینو و سیاتل از كارنامه بسیار روشنی برخوردار است.
فرانسه آخرین بار در سال ۲۰۰۵ با فیلم «كریسمس مبارك» برنده جایزه اسكار بهترین فیلم خارجی سال شد.
به گزارش فارس، از دیگر رقبای مطرح ایران در اسكار امسال، كشور مكزیك است، اگرچه این كشور تاكنون نتوانسته در این بخش از رقابت‌ها جایزه‌ای را از آن خود كند، ولی امسال گرانقیمت‌ترین پروژه تاریخ سینمای خود را رهسپار این رقابت‌ها كرده است تا شاید بتواند نام خود را بعنوان یكی از برندگان اسكار به ثبت رساند.
فیلم مكزیكی «زندگی» ساخته «ربرتو اشنیدر»،داستان زندگی زنی از دوران كودكی تا زمان ازدواجش با یك ژنرال انقلابی است كه كمی بعد در یكی از ایالت‌های مكزیك به قدرت می‌رسد.
این فیلم كه در ماه نوامبر در اختتامیه جشنواره بین‌المللی فیلم شیلی به نمایش درخواهد آمد، در اولین روزهای اكران خود در مكزیك بیش از ۴ میلیون و ۲۸۰ هزار دلار فروش كرد.
برای ساخت این فیلم بودجه‌ای بالغ بر ۶ تا ۷ میلیون دلار هزینه صرف شده كه گرانقیمت‌ترین فیلم تاریخ سینمای مكزیك به شمار می‌آید.
فیلم اسپانیایی «آفتابگردان‌های نابینا» نیز با توجه به موفقیت‌های كارگردان و بازیگر نقش اول این فیلم و همچنین ۱۳ بار نامزدی و ۴ بار برنده‌ شدن كشور اسپانیا در رقابت‌های اسكار، یكی از گزینه‌های مطرح این دوره از رقابت‌های اسكار به شمار می‌آید.
«خوزه لوئیس كوئردا»، كارگردان این فیلم جوایز جشنواره‌های معتبری چون «سن سباستین»، «گویا»، «فیلم منتخب اروپا» و «جشنواره آرژانتین» را در كارنامه خود دارد.
«ماریبل وردو»، بازیگر این فیلم، فیلم «با او حرف بزن» ساخته «پدرو المودوار» را در كارنامه خود دارد كه در سال ۲۰۰۳ برنده جایزه اسكار بهترین فیلم خارجی زبان شد.
اسپانیا سال گذشته نیز با فیلم مطرح «یتیم خانه» به كارگردانی «خوان آنتونیو بایونا» در این بخش از رقابت‌ها حضور داشت كه چند جایزه را نیز از آن خود كرد.
در كنار اسپانیا، ایتالیا نیز امسال با فرستادن آخرین ساخته «جوزپه تورناتوره» تلاش خود را برای ربودن جایزه اسكار بهترین فیلم خارجی انجام داده است.
فیلم «ناشناس» كه یكی از موفقترین كارگردانان ایتالیا و جهان آن را كارگردانی كرده است، تنها طی چند ماه گذشته توانسته پنج جایزه معتبر سینمایی از جمله جایزه برتر جوایز دویوید دی‌ دوناتلو و جوایز سالانه فیلم ایتالیا را از آن خود كند.
این فیلم اولین بار سال گذشته در جشنواره رم به نمایش درآمد كه بسیار مورد توجه منتقدان قرار گرفت، بگونه‌ای كه به عقیده آنان «تورناتوره» با ساخت این فیلم در واقع به ریشه‌های خود بازگشته است؛ وزارت فرهنگ ایتالیا نیز برای تبلیغ این فیلم در رقابت‌های اسكار ۱۵۰ هزار یورو اختصاص داده است.
«تورناتوره» ۵۱ ساله علاوه بر آنكه در سال ۱۹۸۹ برای فیلم «سینما پارادیزو» برنده جایزه اسكار بهترین فیلم خارجی شد، تاكنون نیز در جشنواره‌های معتبر زیادی از جمله برلین، ونیز، كن و مسكو ، جوایز ارزشمند زیادی را از آن خود كرده است.
گذشته از سابقه «تورناتوره» و كارنامه موفق آخرین فیلمش، ناشناس، كشور ایتالیا تاكنون ۱۱ در این بخش از جوایز نامزد شده و در این میان سه بار نیز موفق به دریافت این جایزه شده است.
امسال از آلمان، یكی از كشورهای ركوردار جوایز اسكار با ۱۰ بار نامزدی و ۳ جایزه اسكار، نیز فیلم «عقده‌های بادرماینهوف» ساخته «اولی ادل» شركت كرده است.
این فیلم كه به لحاظ موفقیت در گیشه و كارگردانی یكی از فیلم‌های موفق سینمای آلمان است، تصویرگر جمهوری فدرال آلمان در اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی است.
این فیلم در عین حالیكه امسال در افتتاحیه جشنواره فیلم زوریخ نیز به نمایش درخواهد آمد، به كارگردانی یكی از موفقترین كارگردانان سینمای آلمان ساخته شده است.
«اولی ادل» در مقام كارگردان تاكنون حدود ۳۰ فیلم ساخته كه در این میان نیز جوایز مختلفی را توانسته در كارنامه كاری خود به ثبت رساند.
روسیه نیز با توجه به سابقه درخشان سینمایی‌اش و همچنین جوایز فراوانی كه توانسته در رقابت‌های اسكار از آن خود كند، یكی از رقبای مطرح ایران به شمار می‌آید.
این كشور با ۸ بار نامزدی و دو جایزه اسكار در بخش بهترین فیلم خارجی زبان، امسال نیز با فیلم «پری دریایی» ساخته «آنا ملیكیان» شانس خود را در اسكار امسال می‌‌آزماید.
این فیلم كه از میان هشت فیلم روسی بعنوان نماینده این كشور انتخاب شده است، سال گذشته توانست جایزه بهترین كارگردانی جشنواره فیلم ساندنس را از آن ملیكیان كند.
این فیلم همچنین فوریه گذشته در بخش پانورامای جشنواره بین‌المللی فیلم برلین به نمایش درآمد و جایزه فیپرشی را از آن خود كرد، همچنین كمی بعد جایزه بزرگ جشنواره بین‌المللی فیلم صوفیه را دریافت كرد.
سال گذشته از كشور روسیه فیلم «۱۲» ساخته «نیكیتا میخالكف»، به این رقابت‌ها فرستاده شد و به مرحله پنج نامزد نهایی رقابت‌های اسكار راه یافت.
انجمن فیلم سوئد امروز فیلم «لحظات ماندگار» ساخته‌ «جان تروئل» را به آكادمی اسكار معرفی كرد.
از آسیا نیز كشورهای به نظر می‌رسد كه كشورهای چین و ژاپن، جزء رقبای اصلی ایران در در اسكار امسال باشند.
كشور چین برای اولین بار یك فیلم مستند را به این دوره از رقابت‌ها فرستاده است.
مستند «رویا باف‌ها» ساخته «گون یو برای» تصویرگر چگونگی تلاش چینی‌ها طی هفت سال برای برگزاری بازی‌های المپیك است.
كشور چین اگرچه نتوانسته تاكنون در بخش فیلم‌های خارجی زبان جایزه‌ای بدست آورد، ولی در سال‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۲ برای فیلم‌های «جودو» و «قهرمان» هر دو به كارگردانی «ژانگ ییمو» توانست نام خود را در فهرست پنج نامزد نهایی این بخش از اسكار قرار دهد.
كشور ژاپن نیز كه تاكنون چندبار موفق در این بخش از جوایز، موفق به كسب جایزه شده است، امسال با فیلم «رحلت» ساخته «یوجیرو تاكیتا»، به این بخش از رقابت‌ها آمده است،
فیلم «رحلت» كه از سیزدهم سپتامبر در ژاپن اكران شده و از فروش خوبی نیز برخوردار بوده و همچنین قرار است تا در سیزدهیمن جشنواره فیلم پوسان به نمایش درآید، ماه گذشته نیز در جشنواره‌ فیلم مونترال كانادا جایزه‌ گرند پریكس را از آن خود كرد.
«یوجیرو تاكیتا»، كارگردان ۵۳ ساله این فیلم تاكنون چند جایزه معتبر سینمایی از جمله اسكار ژاپنی، روبان آبی و گراند پیركس مونترال كانادا را در كارنامه كاری خود دارد.


نامزدهای نهایی جوایز اسكار روز ۲۲ ژانویه اعلام می‌شوند و مراسم اعطای هشتادویكمین دوره‌ جوایز اسكار نیز روز ۲۲ فوریه در سالن تئاتر كداك لس‌آنجلس برگزار خواهد شد.

تیم برتون

 اولین سری عکس‌ها از پشت صحنه فیلم تازه تیم برتون که اقتباس زنده‌ای از کتاب مشهور و کلاسیک آلیس کارول با نام «آلیس در سرزمین عجایب» است به نمایش درآمد. برتون سخت مشغول کار روی فیلم جدیدش است و گروه هم اکنون در کورنوال انگلستان مشغول فیلمبرداری هستند. نقش آلیس، شخصیت اصلی کتاب که درون دنیایی پر از عجایب می‌افتد را یک دختر جوان استرالیایی به نام میا وازیکوفسکا بازی می‌کند. قرار است فیلم در بخش‌هایی زنده و در بخش‌هایی به صورت انیمیشن ساخته شود و ستاره محبوب برتون، جانی دپ نیز طبق معمول فیلم‌های او نقشی (مد هتر) بر عهده  دارد. هلنا بونهام کارتر که همسر تیم برتون است و در تصاویر با فرزند دخترشان که هنوز نامی ندارد (!) دیده می‌شود نیز در فیلم خواهد بود. متاسفانه انتظارها طولانی خواهد بود و زمان نمایش آن سال 2010 تعیین شده است. یک نسخه انیمیشن از این رمان در سال 1951 توسط والت دیزنی ساخته شده که فعلا و تا روز اکران فیلم برتون باید به همان قناعت کرد.