تیم برتون

 اولین سری عکس‌ها از پشت صحنه فیلم تازه تیم برتون که اقتباس زنده‌ای از کتاب مشهور و کلاسیک آلیس کارول با نام «آلیس در سرزمین عجایب» است به نمایش درآمد. برتون سخت مشغول کار روی فیلم جدیدش است و گروه هم اکنون در کورنوال انگلستان مشغول فیلمبرداری هستند. نقش آلیس، شخصیت اصلی کتاب که درون دنیایی پر از عجایب می‌افتد را یک دختر جوان استرالیایی به نام میا وازیکوفسکا بازی می‌کند. قرار است فیلم در بخش‌هایی زنده و در بخش‌هایی به صورت انیمیشن ساخته شود و ستاره محبوب برتون، جانی دپ نیز طبق معمول فیلم‌های او نقشی (مد هتر) بر عهده  دارد. هلنا بونهام کارتر که همسر تیم برتون است و در تصاویر با فرزند دخترشان که هنوز نامی ندارد (!) دیده می‌شود نیز در فیلم خواهد بود. متاسفانه انتظارها طولانی خواهد بود و زمان نمایش آن سال 2010 تعیین شده است. یک نسخه انیمیشن از این رمان در سال 1951 توسط والت دیزنی ساخته شده که فعلا و تا روز اکران فیلم برتون باید به همان قناعت کرد.

گارسیا مارکز دومین رمانش را هم به فیلم‌سازان سپرد

گارسیا مارکز دومین رمانش را هم به فیلم‌سازان سپرد

 


رمان «گزارش یك آدم‌ربایی» اثر گابریل گارسیا ماركز، نویسنده‌ كلمبیایی برنده‌ی نوبل ادبیات به سینما خواهد آمد.
سه استودیو فیلم‌سازی از كشورهای آرژانتین، مكزیك و كلمبیا در جریان كنگره فرهنگی آمریكای لاتین در مكزیكوسیتی توافق كردند تا رمان «گزارش یك آدم‌ربایی» نوشته‌ گارسیا ماركز را اقتباس سینمایی كنند.
به گزارش ورایتی، فیلم‌برداری این فیلم اوایل سال ۲۰۰۹ آغاز خواهد شد و تا سال ۲۰۱۰ به‌روی پرده سینماهای جهان خواهد آمد. این رمان، ربوده‌شدن و آزادی چهره‌های سرشناس كلمبیا توسط گروه‌های قاچاق موادمخدر در اوایل دهه‌ ۹۰ را به‌تصویر كشیده است.
پدرو پابلو ایبارا، كارگردان مكزیكی ساخت این اثر اقتباسی را برعهده خواهد داشت و آیدا بورتنیك آرژانتینی نیز فیلم‌نامه آن را خواهد نوشت.

پایانِ پسر چشم‌آبی

 

عادت داشتیم ببینیم كه او بعد از آن همه زمین‌خوردن‌ها، در هم‌شكستن‌ها و در خود فرورفتن‌ها، دوباره از جا برمی‌خیزد و شیطنت‌هایش را از سر می‌گیرد. اما این بار ضدقهرمان دوست‌داشتنی ما دیگر از جا برنخاست و چشم‌های آبی او برای ابد بسته ماند. پل نیومن هم در گذشت. چاره‌ای نیست، بالاخره همه باید بمیرند، حتی ضدقهرمان‌ها، حتی دوست‌داشتنی‌ترین و چشم‌آبی‌ترین ضدقهرمان‌ها. پل نیومن، دیروز در خانه قرن هجدهمی مزرعه قدیمی‌اش در وستپورت كانكتیكات درگذشت. مرگ او بعد از یك دوره طولانی نبرد با سرطان اتفاق افتاد، دوره‌ای كه نیومن از چشم خبرنگاران مطبوعات غایب بود و فقط گاه‌وبیگاه خبری از بیمار بودن او در رسانه‌ها درز می‌كرد و بعد، با تكذیبیه كارگزار او و شنیدن خبر اینكه حال او و حال همه خوب است، رسانه‌ها تا شایعه‌ای دیگر و تیتری دیگر انتظار می‌كشیدند. اولین‌بار در ماه می‌2007 بود كه این خبر مطرح شد، زمانی كه نیومن ناگهان پرو‍ژه تولید فیلم «موش‌ها و آدم‌ها» را زمین گذاشت و شایعه ابتلای او به سرطان قوت گرفت. بعدها معلوم شد كه او به سرطان ریه مبتلا شده است. نیومن حداقل 18ماه با این بیماری مبارزه كرد تا آنكه بالاخره جنگ مغلوبه شد. «كارم را با ارائه یك مجموعه كامل از بازی‌های بد در فیلم «جام نقره‌ای» شروع كردم و حالا هم نقش یك پیرمرد كله‌شق عصبانی را بازی می‌كنم كه یك اتومبیل انیمیشنی زهواردررفته است. این برای آنكه تخیل‌تان را به پرواز درآورد كافی نیست؟» نیومن این را دوسال پیش، زمانی بر زبان آورد كه در فیلم ماقبل آخرش، انیمیشن «ماشین‌ها»، صداپیشه نقش «داك هادسن» شهردار و قاضی پیر شهر اتومبیل‌ها بود. صدای او بعد از این فیلم فقط یك‌بار دیگر به عنوان راوی فیلم مستند «قیمت شكر» در سالن‌های سینما طنین انداخت. 26 ژانویه 1925 در حومه كلیولند اوهایو به دنیا آمد. دومین پسر آرتور نیومن، یك فروشنده لوازم ورزشی از مهاجران یهودی مجارستانی و مادری كاتولیك از مهاجران زاده اسلواكی بود. بعد از خدمت سربازی در نیروی دریایی در جنگ جهانی دوم، در دانشگاه ییل به مدرسه نمایش رفت و پس از فارغ‌التحصیلی به نیویورك نقل مكان كرد تا در تئاتر و تلویزیون كار كند. در مدرسه هنری لی استراسبرگ در كنار مارلون براندو، جیمز دین و كارل مالدن بازیگری متد را آموخت. اولین فرصت بازیگری با مرگ تراژیك دوستش جیمز دین به او روی آورد و او به جای دین در فیلم تلویزیونی Battler كه اقتباسی از یك اثر ارنست همینگوی بود بازی كرد. اولین فیلم سینمایی‌اش، «جام نقره‌ای» (1954) چنان فاجعه‌ای بود كه بعدها او را واداشت با دادن آگهی در هفته‌نامه ورایتی بابت بازی در این فیلم عذرخواهی كند. سال 1958 با بازی در كنار الیزابت تایلور در «گربه روی شیروانی داغ» براساس نمایشنامه تنسی ویلیامز خوش درخشید و برای اولین‌بار نامزد جوایز اسكار و بفتا شد و در همان سال برای بازی در نقش بن كوییك آتش‌افروز «تابستان گرم و طولانی» جایزه بهترین بازیگر نقش اول جشنواره كن را دریافت كرد.

نیومن 9 بار دیگر نیز نامزد اسكار شد كه در یكی از این نامزدی‌ها در مقام تهیه‌كننده بود: برای بازی در نقش ادی خوش‌دست فیلم «بیلیاردباز» (1961)؛ جوان عاصی فیلم «هاد» (1963)،؛ زندانی گریزپای «لوك خوش‌دست» (1967)؛ به عنوان تهیه‌كننده فیلم «ریچل، ریچل» (1968) كه خود كارگردانش بود و همسرش جوآن وودوارد در آن بازی می‌كرد؛ رئیس مافیایی درام عاشقانه «فقدان بدخواهی» (1981)؛ وكیل «برگه رای» (1982)؛ بازگشت به نقش ادی خوش‌دست بیلیاردباز در «رنگ پول» (1986)؛ پیرمرد بازنشسته «احمق هیچكس (1994) و رئیس گنگسترهای «جاده پردیشن» (2002). وقتی بعد از چندین‌بار نامزدی بالاخره در سال 1987 اسكار بازیگر نقش اول را برای «رنگ پول» در دست گرفت، گفت كه این جایزه بردن مثل ازدواج در سر پیری با محبوب دوران جوانی است. نیومن البته یك‌سال پیش از آن اسكار افتخاری دستاوردهای هنری یك عمر را طی مراسمی كه در آن حضور نداشت دریافت كرده بود و نطق‌اش را از طریق ماهواره از شیكاگو ایراد كرده بود. در سال 1994 نیز یكی دیگر از جوایز فرعی اسكار موسوم به جایزه جین هرشولت را به خاطر خدمات نوعدوستانه‌اش دریافت كرد. نیومن در سال‌های دهه 1970 از بازیگری خسته شد و این را بارها بر زبان آورد. او مسابقه اتومبیلرانی را «راه مناسبی برای فرار از آشغال‌های هالیوودی» نامید و به اتومبیلرانی روی آورد. تیم او سال 1977 مقام پنجم را در میدان دیتونا به دست آورد و در سال 1979 به مقام دوم لومان رسید. از سال 1982 وارد حرفه صنایع غذایی شد و به تولید پاپ كورن، سس سالاد، سس اسپاگتی و غذاهایی از این نوع پرداخت و سود آن را كه تا سال 2007 بالغ بر 175 میلیون‌دلار شد صرف كارهای خیریه كرد. او یك فعال سیاسی هم بود، مخالف سرسخت سناتور مك‌كارتی و ریچارد نیكسون، فعال ضدجنگ ویتنام، لیبرال دوآتشه و از فعالان حقوق مدنی، بازیگری كه رسما در فهرست دشمنان ریچارد نیكسون قرار گرفت و این را «غرورآفرین‌ترین دستاورد زندگی» خودش می‌دانست

 

نقش‌هایی كه دنیا را تكان دادند

نقش‌هایی كه دنیا را تكان دادند
چه چیزی ضامن خلق یک بازی تاثیر‌گذار است؟ فرو رفتن تمام و کمال در قالب شخصیت فیلم؟ البته! ادای بی‌‌عیب و نقص دیالوگ‌هایی که به دست‌تان داده شده است؟ شکی نیست!‌ البته چنین پاسخی هم قابل قبول است: «تقریبا هر کاری که رابرت دونیرو و آل پاچینو انجام می‌دهند». این دو شمایل فرهنگ مردم پسند که تاکنون چندین نقش فوق‌العاده ماندگار برای‌مان به یادگار گذاشته‌اند و مایکل جردن و اسکاتی پیپن عالم سینما محسوب می‌شوند و دست بر قضا سابقه تحصیل در یک مدرسه بازیگری را در کارنامه دارند در فیلم «قتل عادلانه» پس از سال‌ها مجددا روبه‌روی هم قرار گرفته‌اند. بحث درباره برتری این دو بر یکدیگر به ذائقه هنری افراد بستگی دارد با این حال طرفداران پاچینو ادعا می‌کنند وی شخصیتی بر پرده سینما از خود بروز می‌دهد که نمی‌توانید لحظه‌ای از آن چشم بردارید و در مقابل عشاق دونیرو به همه فن‌حریف بودن وی اشاره می‌کنند که در فیلم‌های مانند «ملاقات با والدین» و «کازینو» نمود دارد. البته شیفته هر کدام از این دو نفر باشید مطمئنا به خطا نرفته‌اید. به مناسبت سومین حضور مشترک پاچینو و دونیرو در یک فیلم سینمایی نقش‌های ماندگار و بزرگ‌ آن دو با هم مرور می‌کنیم.
● آل پاچینو
وقتی بدانیم پاچینو بازیگری را زیر نظر استاد بزرگ بازیگری لی استراسبرگ فرا گرفته است دیگر از هشت‌بار نامزد شدن برای جایزه اسکار تعجب نمی‌کنیم؛ البته وی در اوج ناباوری تنها یک‌بار این جایزه را به خانه برده است. پاچینو که پرده سینما را مانند کوسه فیلم «آواره‌ها» به دندان می‌کشد یکی از تاثیرگذارترین بازیگران در ۴۰ سال اخیر محسوب می‌شود که شاید به یاد ماندنی‌ترین مونولوگ تاریخ سینما را هم به زبان آورده باشد. یکی از ویژگی‌های پاچینو که اهمیت وی در عالم بازیگری را مضاعف می‌کند اشتیاق وی به ایفای نقش‌های فرعی و ایمان به کار گروهی است. میلان کوندرا یک‌بار گفته بود: «نقش‌های کوچک وجود ندارد و این بازیگر هستند که کوچکی خود را به فیلم منتقل می‌کنند». ظاهرا ‌این ایتالیایی آتشین مزاج خود را در برابر دوربین و البته پشت دوربین قربانی‌ حرفه‌اش کرده است تا صحت این عقیده اثبات شود.
● مایکل کورلئونه؛ پدر خوانده یک و دو
بی‌تردید وقتی قرار باشد از «بهترین فیلم‌های اصیل و دنباله‌ای» نام ببرم اولین گزینه‌‌هایی که به ذهنم می‌رسند قسمت اول و دوم سه‌‌گانه «پدر خوانده» هستند که اعتبار خود را از بازی بی‌عیب و نقص پاچینو در نقش مایکل کورلئونه و سرکرده گروه گنگستری می‌گیرند. سیر تکامل مایکل کورلئونه در این دو فیلم بی‌نظیر و بی‌همتاست که با زدودن لایه معصومیت مایکل آغاز می‌شود و به بی‌رحمی و فوران نیروی جوانی منتهی می‌شود. بسیاری از منتقدان مایکل کورلئونه را بهترین نمونه «شخصیت» در تمام تاریخ سینما می‌دانند که البته به سختی می‌توان در رد این ادعا قد علم کرد. در این فیلم‌ها شاهد اجرا‌های درخشان دیگری از جانب مارلون براندو، رابرت دونیرو و دیگران هستیم اما پاچینو قلب تپنده سه‌گانه «پدر خوانده» است.
● سرهنگ دوم فرانک اسلید؛ بوی خوش زن
هووآآ! اگر کسی به دنبال یک بازی شخصیت محور درخشان باشد باید به سراغ نقش پاچینو در این فیلم در قالب یک نظامی افسرده و نابینا برود. این فیلم که اولین اسکار پاچینو را برایش به ارمغان آورد از بخش لطیف شخصیت وی به عنوان یک بازیگر پرده برمی‌دارد. صحنه تانگوی وی در این فیلم الهام‌بخش مردان بسیاری بوده و درست زمانی که خیال می‌کنید شخصیتش سر عقل آمده است با چنین جمله‌ای به شما یادآوری می‌کند که: «تازه دارم گرم می‌شم» (جمله‌ای که در مونولوگ اوج فیلم در مدرسه گفته می‌شود و مطمئنا عامل اصلی اسکار پاچینو بوده است). به علاوه پاچینو در این فیلم از کریس اودانل بازی می‌گیرد که خودش کار بزرگی است!
● فرانک سرپیکو؛ سرپیکو
فیلم‌های جنایی معدودی می‌توانند در برابر «سرپیکو» حرفی برای گفتن داشته باشند. پاچینو در این فیلم به راحتی آب خوردن پلیسی که گرفتار فساد ریشه‌‌دار شده است را به تصویر می‌کشد. نقش وی در «سرپیکو» کتاب درسی است برای اینکه حواس‌تان باشد آرزوی چه چیزی را در سر دارید؛ به علاوه وی در این فیلم به خوبی بی‌تفاوتی نظام قانونی به مسائل جامعه را نشان می‌دهد که در نهایت همین نظام به وی پشت می‌کند. بعد از تماشای «سرپیکو» با خودتان می‌گویید نویسندگان «رفتگان» باید از روی این فیلم مشق می‌نوشتند.
● سانی ورتزیک؛ بعدازظهر نحس
گاهی اوقات مجبورید برای اینکه خرج عمل دوست‌تان را در بیاورید به یک بانک دستبرد بزنید. کار خوبی است؟ شاید نه؛ اما وقتی پاچینو نقش دزد را بازی می‌کند دیگر نمی‌توانید با موقعیتی که وی در آن گرفتار شده است همذات پنداری نکنید. پاچینو در عین اینکه از عقاید یک کهنه سرباز جنگ ویتنام درباره حقوق دگرباشان دفاع می‌کند خصوصیات آدم معمولی آن بازه زمانی را هم بازتاب می‌دهد.
● تونی مونتانا؛ صورت زخمی
پاچینو در این فیلم حکایت تمام عیار پست و بلند یک گنگستر را به نمایش می‌گذارد. «صورت زخمی» فیلمی است که احتمالا در آرشیو دی‌وی‌‌دی‌های هر سینما دوستی پیدا می‌شود و مطمئنم تمام ستاره‌‌های هیپ هاپی که در برنامه «Cribs» شبکه MTV نشان داده می‌شوند نسخه‌ای از این فیلم را دارند. این فیلم همچنین قطعا منبع الهام برخی بازی‌های ویدئویی مانند «Grand Theft Auto» بوده است. پاچینو در فیلمی که همواره به دلیل خشونت گرافیکی‌اش تقبیح شده است از افت و خیز‌های احساسی شخصیت خود غافل نمی‌شود و مثلا همان زمانی سر به سر میشل فایفر می‌گذارد به پرواز پلیکان‌ها در تلویزیون هم نگاه می‌کند؛ یا جایی که به مانی ریبرا تفهیم می‌کند نباید به خواهر تونی مونتانا دست‌درازی کند. مونتانا در این فیلم یک مهاجر کوبایی است که گرفتار یک تراژدی یونانی امروزی می‌شود و پاچینو به قدری این شخصیت را باورپذیر بازی می‌کند که در پایان فیلم وقتی در مقابل آن مجسمه‌‌ای که عبارت «دنیا متعلق به من است» روی آن نقش بسته است جان می‌دهد از صمیم قلب باور می‌کنید تا قبل از مرگ مونتانا جهان واقعا متعلق به او بوده است (عبارتی که با حروف نئونی روی مجسمه طلایی‌های رنگ سکانس پایانی نقش بسته چنین جمله‌ای است: «دنیا متعلق به تو است». تغییر حاصله به اشتباه یا اغماض نویسنده برمی‌گردد. م)
● انتخاب افتخاری: جان میلتون؛ «وکیل مدافع شیطان»
▪ رابرت دونیرو
هر کس که بچه طلایی مارتین اسکورسیزی باشد چاره‌ای جز ماندگار شدن ندارد. ظاهرا رابرت دونیرو به عنوان یک بازیگر متد می‌تواند هر نقشی را که جلویش بگذارید برای‌تان بازی کند. می‌خواهید نقش یک ورزشکار و تاریک و روشن زندگی او را به تصویر بکشد؟ در «آهسته طبل بزن» این کار را کرده است. می‌خواهید در یک حکایت پر سوز و گداز درباره یک فرد بیمار بازی می‌کند؟ در «بیدار شدگان» از عهده‌اش بر آمده است. نقش گنگستر؟ دونیرو در خواب هم می‌تواند انجامش دهد! اگر جرات کردید و شک به دلتان راه دادید فقط کافی است به «تسخیر ناپذیران»، «کازینو» و قسمت دوم‌ «پدرخوانده» نگاهی بیندازید. دوران اوج دونیرو با تاثیرگذارترین نقش‌هایی همراه است که تاکنون به چشم‌مان دیده‌ایم. شرط‌بندی کردن علیه بازیگری که تا به حال شش‌بار نامزد جایزه اسکار بوده اصلا کار عاقلانه‌ای نیست.
▪ جیک لاموتا؛ گاو خشمگین
دونیرو در این فیلم شخصیت جیک را به یک مبارز خودویرانگر تبدیل می‌کند و همین نکته است که همیشه باعث حیرتم می‌شود؛ درست مانند اینکه شخصیتی را تصور کنید که با درون خودش مبارزه می‌کند و در نهایت تمام ارتباط‌ و وابستگی‌های اطراف خود را هم از بین می‌برد. تغییر و تحول فیزیکی دونیرو از ابتدا تا انتهای فیلم (اضافه کردن ۶۰ پوند به وزن حقیقی خود) را هم حساب کنید تا به اوج توانایی‌اش پی ببرید. و البته در این فیلم با یکی از بهترین‌ نمونه‌های بازی منطبق بر متد اکتینگ مواجه هستید. دونیرو همچنین نقطه اتکایی برای اسکورسیزی بود تا بتواند برای تمام کردن «گاو خشمگین» اعتیادش به کوکائین را کنار بگذارد. بیایید از کوتوله پرحرف فیلم هم یادی بکنیم: جو پشی.
▪ مایکل ورونسکی؛‌ شکارچی گوزن
تراژیک تنها واژه‌ای است که می‌توان با کمک آن بلاهایی که بر سر شخصیت دونیرو در این فیلم نازل می‌‌شود توصیف کرد؛ شخصیتی که از یک طرف عشق خود را از دست می‌دهد و از طرف دیگر با مردی رفاقت دارد که همسر همان عشق از دست رفته است. در واقع شخصیت دونیرو در بستر یک حکایت کلاسیک روزگار می‌گذراند. صحنه رولت روسی که در آن دونیرو سعی می‌کند زندگی فراموش شده دوستش را نجات دهد یکی از تاثیرگذارترین صحنه‌هایی است که تا به حال بر پرده سینما نقش بسته است و شخصا هر بار به تماشایش می‌نشینم قلبم به تپش می‌افتد. این فیلم همچنین از حضور بازیگران جوان و توانایی همچون مریل استریپ و کریستوفر واکن سود می‌برد که دونیرو از ابتدا تا انتها شانه به شانه همگی آنها باقی می‌ماند.
▪ مکس کیدی؛‌ تنگه وحشت
«مشاور! بیا بیرون. هر کجا هستی بیا بیرون». هیچ چیز برایم خنده‌دارتر از این نبود که در دوران دبیرستان به اتاق مشاور بروم و با فریاد این جمله را به زبان بیاورم و می‌خواهم از دونیرو به خاطر این جمله تشکر کنم. وی برای نقش یک مجرم فراری بی‌رحم که هدفی جز ترساندن باعث و بانی به زندان افتادنش یعنی یک وکیل تسخیری ندارد نامزد اسکار شد و با این نقش یکی از هراس انگیز‌ترین شخصیت‌های تمام دوران‌ها را خلق کرد. کافی است ساعت سه صبح در سایت MySpace به دنبال اسم مکس کیدی بگردید تا بفهمید نباید هرگز سر به سر رابرت دونیرو بگذارید. شیوه‌ بازیگری وی در این فیلم در سال‌های بعد به استاندارد فیلم‌های تعلیق‌محور از جنس «هفت» تبدیل شد که قاتل‌شان علاوه بر ترس‌های جسمانی به لحاظ روان‌شناختی هم تماشاگر را می‌ترسانند.
▪ جیمی کانوی؛ رفقای خوب
به نظر من دو نوع گنگستر کلاسیک وجود دارد. در یک طرف با روان پریش‌های از قبیل جو پشی مواجهیم که مانند دیوانه‌ای ادواری هستند و همان اول داستان دست خود را برای شما رو می‌کنند. اما در طرف دیگر گنگستر‌های دیگری وجود دارند که آرام صحبت می‌کنند و مانند جیمی کانوی در این فیلم وقتش که برسد به خوبی خودنمایی می‌کنند. کانوی از همان شخصیت‌هایی است که واقعا شما را ترغیب می‌کند از شخصیت‌های منفی جانبداری کنید. همانقدر که کانوی در این ابتدای این فیلم یک گنگستر تازه کار است در عوض دونیرو با کمک فیلمنامه نیکلاس پیله‌جی اوج توانایی‌های خود را به نمایش می‌گذارد. نقش دونیرو به اندازه کورلئونه جوان در پدرخوانده تاثیر‌گذار است اما دونیرو استفاده بهتری از سر تکان دادن می‌کند.
▪ تراویس بیکل؛ راننده تاکسی
بی‌تردید دونیرو بهترین بازی عمرش را در نقش تراویس بیکل ایفا کرده است. بیکل یک کهنه سرباز جنگ ویتنام است که تلاش می‌کند در جانب پوچ و بی‌معنی هستی معنایی پیدا کند. دونیرو در لباس یک ضدقهرمان تمام عیار از همان ابتدا شخصیت مردی که به‌‌طور خطرناکی به لبه‌های زندگی نزدیک شده است را رونمایی می‌کند و می‌تواند یکی از ۱۰ بازی برتر تمام دوران سینما محسوب شود. بیکل در این فیلم یکی از عالی‌ترین نمونه‌های شخصیت تنها و افسرده است که می‌خواهد انتقام تنهایی و افسردگی خود را از جامعه غیرمسوول و بی‌تفاوت بگیرد. صحنه‌ای که بیکل روی کاناپه می‌نشیند و با دست سه‌بار به سرش شلیک می‌کند فریبندگی غیر قابل انکاری دارد. تراویس بیکل همچنین یکی از شخصیت‌های ارجاعی برای هواداران هیث لجر است. دونیرو جایزه اسکار این فیلم را به پیتر فینچ بازیگر فیلم «شبکه» واگذار کرد.
انتخاب افتخاری: لئونارد لو؛ «بیدار شدگان»
(از Film School Rejects)

بازیگران افسانه‌ای در مخمصه‌ای واقعی
۱۳ سال از زمانی که دو بازیگر افسانه‌ای آل پاچینو و رابرت دونیرو در فیلم «مخمصه» کنار هم قرار گرفتند می‌گذرد. «مخمصه» اولین حضور همزمان آنها بر پرده سینما بود که دیگر هم تکرار نشد (هر دوی آنها در قسمت دوم «پدرخوانده» بازی کرده‌اند اما هرگز در برابر هم قرار نگرفتند). بعد از گذشت این همه سال دوک‌های والامقام و هوشمند ایتالیایی در فیلم «قتل عادلانه» حضور مشترکی دارند اما آیا جادوی حضور آنها با گذر زمان هم کماکان به قوت خود باقی است؟ دونیرو و پاچینو كه در این فیلم نقش پلیس‌های شهر نیویورک را بر عهده دارند به دنبال یک قاتل زنجیره‌ای هستند که احتمالا قبلا پلیس بوده است. دونیرو در این تریلر به همان شکلی که انتظار داریم صحنه جرم را وارسی می‌کند، آدم‌های اطرافش را «احمق‌های عوضی» صدا می‌زند و با لذت مسابقات فوتبال تماشا می‌کند. پاچینو در نقش پلیس خوب داستان (یا حداقل پلیسی که بدی‌های کمتری دارد) ظاهر می‌شود و همراه با دونیرو تا دلتان بخواهد در فیلم تیراندازی می‌کنند.
فیلمنامه «قتل عادلانه» را نویسنده «نفوذی» (Inside Man) نوشته است که پیش از این توانسته بود تریلر خوش ساختی درباره یک دزدی بانک که به گروگانگیری تبدیل می‌شود را تعریف کند. در مقابل کارگردان فیلم جان آونت یک انتخاب عجیب است. وی کار خود را با «گوجه‌فرنگی‌های کال سرخ شده» شروع کرد که مطمئنا یک «اکشن خوش آب و رنگ» نبود. سپس به سراغ ورزشی«اردک‌های توانا» رفت که بدک نبود! فیلم قبلی او «۸۸دقیقه» هم که اتفاقا آل پاچینو در آن بازی می‌کرد داستان یک روانپزشک که از دست یک قاتل سریالی گریزان است را تعریف می‌کرد که البته اکرانش با فاجعه همراه بود و در سایت Rotten Tomatoes تنها امتیاز ۶ درصدی نصیبش شد (البته شاید مشکل این فیلم به خاطر زمان ۱۰۷ دقیقه‌ای‌اش باشد.)
پاچینو در سال‌های اخیر حضور متغیری داشته است و گرچه برای «فرشتگان در آمریکا» جایزه امی و گلدن گلوب را به خانه برد اما در «جیگیل»، «سیمون» و «مردمی که می‌شناسم» حضور داشته است که دستاورد‌های قابل‌توجهی برایش به شمار نمی‌روند. از آخرین نفش دراماتیک قابل توجه دونیرو هم مدت‌ها می‌گذرد. در «چوپان خوب» کارگردانی و بازی کرد اما در سال‌های اخیر عمدتا به نقش‌های کمدی‌ مانند «ملاقات با فاکر‌ها» و «تحلیلش کن» بسنده کرد است. بقیه بازیگران «قتل عادلانه» هم موقعیت متزلزلی دارند: دنی والبرگ در «گروه برادران» فوق‌العاده بود اما با حضور در مجموعه فیلم‌های «اره» اعتبار خود را زیر سوال برد. جان لگوئیزامو هم که اغلب ویژگی تماشایی خاصی ندارد. ظاهرا برای هر امتیاز مثبت این فیلم یک امتیاز منفی هم وجود دارد که مانند یک کرکس در انتظار شکار امتیاز‌های مثبت است.
امتیاز مثبت «قتل عادلانه» شباهتش به «مخمصه»ای است که البته این بار با انبوهی از صحنه‌های اشتراکی همراه شده است و دو بازیگر شگفت‌انگیزش بالاخره توانسته‌اند در یک درام پلیسی برای کسب توجه تماشاگران با یکدیگر مسابقه بدهند. امتیاز منفی فیلم هم دیگر عوامل ناشناخته و تازه‌کارش هستند. تا به حال چیزی در موردشان شنیده‌اید؟

وقتی فیلم‌ها كوچك می‌شوند
در سال ۱۹۹۵ دو ستاره بازیگری با سابقه ۱۳بار نامزدی اسکار در یک درام جنایی دارای درجه R کنار هم قرار گرفتند. بازیگران آن فیلم آل پاچینو و رابرت دونیرو و البته خود فیلم «مخمصه» غوغایی به پا کردند و تا پایان سال از پوشش رسانه‌ای و حمایت استودیوی بزرگ تولیدکننده فیلم برخوردار شدند. حتی نیویورک تایمز صحنه شش دقیقه‌ای حضور آنها بر پرده سینما را به «همنشینی بن هور با اسپارتاکوس» تشبیه کرد. ۱۳سال از آن فیلم گذشته است و این بازیگران بزرگ دوباره در یک درام جنایی با درجه R همبازی یکدیگر شده‌اند با این تفاوت که «قتل عادلانه» بر خلاف «مخمصه» سرشار از انبوه صحنه‌های اشتراکی پاچینو و دونیرو است که در نقش دو پلیس کهنه‌کار نیویورک به دنبال یک قاتل سریالی هستند.
به علاوه این‌بار به جای یک استودیوی بزرگ شرکت کوچکی به نام «Overture Films» فیلم را عرضه می‌کند و البته رسانه‌ها هم با جملاتی مانند «چگونه یک قدرت افول می‌کند / لس‌آنجلس تایمز» و «پلیس‌های ترشروی پیر / تایم» فیلم را نواخته‌اند.
چرا هالیوود و مطبوعات که از همکاری اولیه دونیرو و پاچینو تا آن حد استقبال کردند و آن را یک لحظه سینمایی جاودانی نامیدند– جفت شدن دو نفر از بزرگ‌ترین بازیگران نسل خود- این‌بار فریاد و افسوس به راه انداخته‌اند و با شنیدن نام فیلم شانه خود را بالا می‌اندازند؟ پل دیگارابدین مدیر سایت Media by Numbers معتقد است: «همکاری این دو نفر در «قتل عادلانه» درست مانند این است که محمدعلی کلی و جان فریزر تصمیم به مبارزه با یکدیگر گرفته باشند اما مردم تره هم برای مبارزه آنها خرد نکنند». بی‌علاقگی صنعت سینما به «قتل عادلانه» از یک سو نشان می‌دهد اعتبار و ارزش اعتبار ۱۳ساله پاچینو و دونیرو تا چه میزان آسیب‌دیده است و از سوی دیگر مشخص می‌کند استودیو‌ها واقعا به فیلم‌هایی که آنها را ستاره‌ کرده‌اند روی خوش نشان نمی‌دهند. «قتل عادلانه» نه یک فیلم کلاسیک در حد و اندازه‌های «پدر خوانده» است و نه می‌تواند مانند «مخمصه» نقدهای مثبتی برانگیزد. این فیلم بیشتر شبیه یک تریلر جنایی معمولی است که به جای اکران محدود در ۳۱۰۰ سالن سینما نمایش داده شده می‌شود. اما مطمئنا به لحاظ اقتصادی می‌تواند در آغاز نمایش با موفقیت همراه شود.
حتی کریس مک‌گارک مدیر اجرایی Overture Films می‌گوید: «حتی اگر ۲۵ میلیون دلار هم بفروشد راضی خواهیم بود». با این حال چنین عددی در مقابل میزان فروش فیلم «مخمصه» که آن زمان استودیوی برادران وارنر عرضه شد بسیار کمتر است. جف رابینف مدیر بخش سینمایی استودیوی برادران وارنر اخیرا در گفت‌وگو با وال استریت ژورنال گفته است که «تمرکز بر فیلم‌های بزرگ تعهد‌ات بزرگی هم می‌طلبد». چنین جمله‌ای را این‌گونه باید تفسیر کرد: آنها فیلم‌هایی زیر ۵۰ میلیون دلاری‌شان را با حضور ستاره‌های اسکار برده‌ای مانند پاچینو و دونیرو تولید می‌کنند و برای فیلم‌های بالای ۲۰۰ ‌میلیون دلار سراغ بازیگران شنل‌پوش می‌روند. شاید به همین دلیل است که وارنر در تابستان امسال دیگر بر فیلم‌های کم هزینه از جنس «قتل عادلانه» سرمایه‌گذاری نکرده و آنها را به Picture House و وارنر ایندیپندنت محول کرده است تا نیولاین سینما که یکی از شرکت‌های تابعه‌اش محسوب می‌شود را به شرکتی بزرگ تبدیل کند. در مقابل شرکت پارامونت ونتیج که از توابع پارامونت است هم آرام آرام خود را بالا می‌کشد. مک‌گراک می‌گوید: «استودیو‌های امروزه صرفا در فیلم‌های پرهزینه و البته کم‌خطر سرمایه‌گذاری می‌کنند». در نتیجه دیگر نباید تعجب کرد که چرا یک فیلم پلیسی با حضور یک جفت بازیگر سن و سال‌دار حامی مالی مناسبی پیدا نمی‌کند و دست شرکت‌های کوچک می‌افتد. هالیوود امروز دیگر هالیوود دوران تولید «مخمصه» نیست. البته پاچینو و دونیرو هم دیگر پاچینو و دونیروی «مخمصه» نیستند.
جف ولز یکی از نویسندگان Hollywood Elsewhere می‌گوید: «۱۳ سال پیش آنها حضور چشم‌نوازی داشتند و در عین لاغر بودن عضلات خود را به رخ می‌کشیدند. ۱۳ سال پیش آنها بازیگران میانسالی بودند که موهای‌شان به خوبی آرایش شده بود. این روزها آن دو دیگر اقتدار گذشته را ندارند،‌ موهای‌شان به سفیدی می‌زند، قدشان خمیده شده است و کمتر سرگرم‌مان می‌کنند. تماشای بازی آنها در فیلم جدید درست مانند این است که بخواهید یک قرص بزرگ را قورت بدهید. آنها دیگر ماچیسموهای شگفت‌انگیز سابق نیستند». البته فارغ از این رویکرد تحقیرآمیز نسبت به سن پاچینو و دونیرو که هر بازیگری ناگزیر گرفتار آن می‌شود نمی‌توان انکار کرد که هر دوی در سال‌های اخیر در فیلم‌های بدی حضور پیدا کرده‌اند که بی‌تردید اسم و رسم آنها لکه‌دار کرده است. پاچینوی ۶۸ ساله در فیلم‌‌های سطح پایینی مانند «جیگیل»، «نوآموز» و «۸۸دقیقه» ایفای نقش کرده است که به دلیل تازگی‌شان در ذهن تماشاگران، بر نقش‌های ماندگار وی در «پدرخوانده» و «صورت زخمی» سایه می‌اندازند. دونیروی ۶۵ ساله هم در کمدی‌های پول‌ساز و البته بی‌مزه مانند «ملاقات با فاکر‌ها» و «تحلیلش کن» بازی کار کرده است تا با این کار تماشاگران از نسل بازیگر شمایل گونه‌ای که در «راننده تاکسی و گاو خشمگین» حضور داشته است گریزان شوند. البته مک‌گراک معتقد است: «پاچینو و دونیرو آنقدر قدرت دارند که بتوانند حواس تماشاگران را از نقش‌کمدی و فانتزی این سال‌های خود پرت کنند و آنها را به در قالب دو کارآگاه پلیس نیوریورک بپذیرند.
فیلم‌های دهه ۷۰ و ۸۰ آنها هنوز هم از تلویزیون پخش می‌شود و تماشاگران دوران اوج آنها را از یاد نبرده‌اند.»

دو نگاه به فیلم «قتل عادلانه» گرفتار در لی‌لی‌پوت

برخی از مردم فکر می‌کنند حتی اگر رابرت دونیرو و آل پاچینو از یک دفتر تلفن هم روخوانی کنند باز هم نتیجه هیجان‌انگیزی حاصل می‌شود. خب؛ دفتر تلفن را بیاورید! «قتل عادلانه» با نام دیگر «نمایش آل و باب» یک فیلم پلیسی همراه با درامی با محوریت نظم و قانون است؛ فیلمی که با صفت کسل‌کننده تعریف می‌شود و تنها به درد AARP (انجمن آمریکایی بازنشستگان) می‌خورد. پاچینو ۶۸ ساله و دونیرو ۶۵ ساله در این فیلم نقش دو پلیس‌ کهنه‌کار نیویورک سیتی را بر عهده دارند و به دنبال قاتلی سریالی هستند که فقط جان نخاله‌هایی را می‌گیرد که از دادگاه قسر در رفته‌اند. این قاتل سریالی در صحنه جرم اشعاری از خود به یادگار می‌گذارد که در آنها دلیل عادلانه بودن قتلش را توضیح داده است. هی! شاید این قتل‌ها کار یک پلیس باشد؟ شاید خود آل یا باب قاتل باشند؟
امیدوار بودم فیلمنامه‌نویس این فیلم راسل جیوریتز بیشتر از آنکه از «هری کثیف» دزدی می‌کرد از فیلمنامه «نفوذی» (Inside Man) که خودش نوشته بود چیز یاد می‌گرفت. همچنین امیدوار بودم جان آونت برای کارگردانی این فیلم انتخاب نمی‌شد. مگر همین پنج ماه پیش ندیدیم چطور آونت پاچینو را در فیلم مفتضحانه «۸۸ دقیقه» به کار گرفت؟ شکست آن فیلم کافی نبود؟ تنها دستاویز «قتل عادلانه» در سایه خیره شدن به ستاره‌هایش به دست می‌آید. به قول یکی از پلیس‌هایی که ستایشگر آنها است: «پاچینو و دونیرو مانند لنون و مک‌کارتنی هستند». واقعیت این است که پاچینو و دونیرو در این فیلم بازی نمی‌کنند و صرفا مانند دو گالیوری هستند که به ناچار گرفتار اهالی لی‌لی‌پوت شده‌اند. قبول! تماشای تلاش پاچینو و دونیرو برای دستگیری آدم بد‌ها جذاب است اما صحنه نفس‌گیر و مشترک آنها در «مخمصه» ارزش بسیار بیشتری دارد. آن دو در این نمایش دو ساعته به جای اینکه به خدمت تحسین و ستایش ما دربیایند از آن سوءاستفاده می‌کنند.
● پایان عمر دو بازیگر
منولا دارگیس (نیویورک تایمز): آه؛ چه می‌شد اگر رابرت آلدریچ زنده بود! همانقدر که آن استاد سینمای عامه‌پسند و خالق فیلم ترسناک عجیب و غریب «بر سر بیبی جین چه آمد؟» توانست ویترین باشکوهی برای ستاره‌های فیلمش (بت دیویس و جوان کرافورد) فراهم کند در مقابل جان آونتِ ناتوان نتوانسته است در هدایت دو ستاره خود (آل پاچینو و رابرت دونیرو) سررشته کار را به دست بگیرد. پاچینو و دونیرو به عنوان رب‌النوع‌های سینمای دهه ۷۰ در «قتل عادلانه» توان مردانگی خود را کنار هم قرار می‌دهند و پیشانی‌ چین خورده، صدای غرش مانند و ظاهر جدی و گهگاه گیج خود را به شکل یک دونوازی در یک بی‌مووی (نزدیک به سی مووی) به نمایش می‌گذارند که احتمالا وقتی کارچاق‌کن‌ها ایده فیلم را در گوش‌شان زمزمه کرده‌اند ایده فوق‌العاده‌ای به نظر آمده است.
آقای آونت که آخرین فیلمش مزخرفی مانند «۸۸ دقیقه» بود (به همراه یکی از بدترین بازی‌های آقای پاچینو) اصلا در حد و اندازه‌های چنین فیلمی نیست اما با دید منصفانه باید گفت در این مواقع که ستاره‌ها موقعیت خود را به خطر می‌اندازند به سختی می‌توان مقصر اصلی را شناسایی کرد.
آقای پاچینو و آقای دونیرو مانند اغلب بازیگران هنگام بازی احتیاج به دست توانای یک کارگردان دارند که اقتداری رویایی داشته باشد و بتواند آنها در جای درست قرار دهد و نگذارد هنگام بازی به تیک‌های عصبی و حقه‌های ظاهری پناه ببرند. آقای پاچینو در فیلم جدید بر حجم بازی خود افزوده است و آقای دونیرو هم ابتدا به چیزی خیره می‌شود و در نهایت خشم خود را بروز می‌دهد که البته بازی هر دوی‌شان به همین دلیل در بیشتر صحنه‌ها آسیب دیده است. «قتل عادلانه» بیش از هر چیز مجموعه‌ای در هم و بر هم از فیلم پلیسی‌های بازیافت شده و کلیشه‌های قاتلان سریالی است (به سختی می‌توان باور کرد که فیلمنامه‌نویس فیلم راسل جیوریتز همان کسی است که فیلمنامه «نفوذی» را نوشته است). «قتل عادلانه» حتی با بدترین فیلم‌های دو بازیگرش هم فاصله زیادی دارد. به نظر می‌آید آقایان پاچینو و دونیرو با این فیلم واقعا به پایان عمر بازیگری‌شان نزدیک شده‌اند.

قتل عادلانه Righteous Kill
کارگردان: جان آونت / تهیه‌کنندگان: جان آونت، باز داویدسن، آوی لرنر/ فیلمنامه‌نویس: راسل جیوریتز / بازیگران: رابرت دونیرو، ‌آل پاچینو،‌ کرتیس جکسون، جان لگوئیزامو، دنی والبرگ، کارلا گوجینو، تیلبی گلاور / مدیر فیلمبرداری: دنیس لنویر / موسیقی: اد شیمور/ تدوین: پل هیرش/ محصول ۲۰۰۸ آمریکا / زمان نمایش: ۱۰۰ دقیقه /خلاصه داستان: دو کارآگاه کهنه‌کار پلیس نیویورک سیتی (آل پاچینو و رابرت دونیرو) درگیر رمزگشایی از پرونده‌ای هستند که سال‌ها پیش مختومه اعلام شده است. قتل‌های جدید شباهت‌هایی با قتل‌های پرونده قدیمی دارد و این احتمال را تقویت می‌کند که روستر (پاچینو) و تورک (دونیرو) فرد دیگری را به جای قاتل سریالی روانه زندان کرده باشند. قاتل در صحنه جرم نشانه‌ای از خود به یادگار می‌گذارد تا به پلیس بفهماند قتل‌ها‌یش عادلانه بوده است و مقتول‌ها مستحق مرگ بوده‌اند. کارآگاه‌های فیلم با پیدا شدن این نشانه‌ها احتمال می‌دهند قاتل یکی از افراد پلیس است و می‌خواهند مجرمانی را که از دست دادگاه قسر در رفته‌اند، شخصا مجازات کنند.

منبع: روزنامه کارگزاران

نگرانی‌های اسکورسیزی کبیر برای سینما/ اسکار را دوست دارم/ کاش مثل جان فورد بودم

مارتین اسکورسیزی می‌گوید من فيلمساز ضد آمريكايي نيستم اما به هيچ وجه دوست ندارم بر اساس ايدئولوژي كاخ سفيد فيلم بسازم. وي به تازگي در گفت وگو با نشريه ساندي تايمز، از سينما، زندگي شخصي اش، نظام فيلم سازي در هاليوود و سياست و سينما سخن به ميان آورده است.

دوران كودكي ام با سينما گره خورده است
به خاطر دارم هنگامي كه خردسال بودم پدر، مادر يا برادرم، مرا به سينما مي بردند. نخستين احساس من در سالن سينما، ورود به دنيايي سحرآميز بود. دنيايي سرشار از تاريكي اما آميخته با احساس امنيت، دنياي روياها، جهاني كه تخيل من را برمي انگيخت و آن را، پر وبال مي داد. نخستين تصويري كه از سينما در ذهنم حك شده، آنونس فيلمي از «رومي راجرز» است. مادرم مرا بيشتر، به تماشاي فيلم هاي وسترن مي برد. اما با پدرم همواره براي تماشاي فيلم‌هاي گنگستري به سينما مي رفتيم. سكوت، هيجان و تصاوير روي پرده، به حدي مرا تحت تاثير قرار داده اند كه تا به امروز، هنوز طعم آن را از ياد نبرده ام. امروز حتي پس از گذشت سال ها، بخشي از عشق به فيلم و سينما را، به خانواده و فرزندانم منتقل كرده ام؛ من به فرزندانم فيلم هايي را نشان مي دهم كه در دوران كودكي، خودم آن ها را ديده ام. كودكي من با سينما گره خورده است. حتي پس از آن كه از مدرسه علوم مذهبي بيرون آمدم، نمي توانستم درست بخوانم و بنويسم چون با تصوير بزرگ شده بودم.

دوست دارم آزادانه فيلم بسازم
من هميشه و در بيشتر گفت وگوهايم، به اين نكته اشاره كرده ام كه فيلم سازي را، نه در مدرسه و از طريق كتاب، بلكه با تماشاي دقيق، كنجكاوانه و از سر عشق فيلم ها -به ويژه در دوران كودكي ام- آموخته ام. تاكنون هم كه به اين مرحله از فيلم سازي رسيده ام، تلاش داشته و دوست دارم آزادانه فيلم بسازم. بدين مفهوم كه بدون هيچ گونه محدوديتي، حرفم را بزنم، درست مثل هنگام ساخت فيلم «آخرين وسوسه مسيح». آن زمان ناچار شدم كه دو داستان را، با هم كارگرداني كنم. قصه هايي كه بسيار جذاب و خوب بودند اما با فيلمي كه مي خواستم آن را بسازم، تناسب چنداني نداشتند.
بيشتر منتقدان اين آثار را مي شناسند، منظورم فيلم هاي «ديرهنگام» و «رنگ پول» است. امروزه در هاليوود حرف نخست را سرمايه، پول و سياست مي زند و قانون را، براي كارگردانان تعيين مي كند. تو به عنوان كارگردان هاليوودي بايد بتواني با فيلمي كه مي سازي، پول خوبي نصيب استوديوها و تهيه كنندگان كني.
در اين صورت اجازه داري كار دلخواهت را انجام دهي. به همين سبب ساخت فيلم «رنگ پول»، برايم به نوعي شكلي از تمرين فيلم سازي بود. زماني كه براي خودم كار مي كنم، اين احساس را دارم كه بايد به خودم متعهد باشم.
درست مثل دوراني كه مشغول ساخت فيلم هاي «پايين شهر»، «گاو خشمگين»، «راننده تاكسي»، «سلطان كمدي» و «نيويورك نيويورك» بودم.

رفتن به كليسا آرامم مي كند
اين روزها متاسفانه فرهنگ بيشتر كشورها، تحت سلطه مادي گرايي است. البته اين روحيه در آمريكا نسبت به كشورهاي ديگر پررنگ تر است به گونه اي كه آدم ها مصرف گراي صرف شده اند، حتي در زمينه فرهنگ و تمدن. اين نكته نشانگر ضعف روحاني است كه هر روز، آدم ها را از خداوند دورتر مي كند. من معتقدم كه انسان ها، بايد به گفت وگويي شخصي با خداوند برسند. به همين خاطر هم تا مي توانم، بيشتر به كليسا مي روم. كليسا آرامم مي كند و براي ساعاتي حسي خاص در وجودم مي ريزد، حسي كه در ساخت فيلم هايم گاه نيز نمود دارد. مي دانيد! من هم همانند روبرتو روسليني مجذوب تاريخم. چون بر اين باورم كه انسان ها با وجود زندگي در كشورها و جوامع مختلف هميشه همان هيجان ها و عواطفي را تجربه و حس كرده اند، كه ما امروز آن را تجربه مي كنيم. به گمان من يك خط كلي، در بيشتر آثارم ديده مي شود. آدم هاي جداافتاده اي كه با ارزش هاي خاص خود زندگي مي كنند و با آدم هاي اطرافشان، تفاوت دارند. همين نكته هم سبب مي شود تا با محيط دور و بر خود، همواره در تنش، تناقض و تعارض باشند.

جايزه اسكار را دوست دارم
رابرت دنيرو تنها بازيگري است كه مي تواند نقش قهرمانان فيلم هايم را، آن گونه كه دلم مي خواهد و مي پسندم، ايفا كند. دنيرو از چهره هاي درخشان عرصه بازيگري است. اگر بگويم برايم قابل تصور نيست كه بازيگر ديگري، بتواند ايهام موجود در شخصيت قهرمانان فيلم هايم را به تصوير بكشد، به گزاف سخن نگفته ام. دنيرو شاگرد همه روش هاي بازيگري است. او از همه درس گرفته است، از استلا آدلر تا لي استراسبورگ و ديگران. خيلي دلم مي خواست مثل برخي از كارگردانان بودم كه مي گويند: "اسكار هرگز برايمان اهميتي ندارد"، اما من هميشه اسكار را دوست داشته ام. پس از بارها نامزد شدن براي گرفتن آن، سرانجام موفق شدم آن را شكار كنم. از همان دوران كودكي، مراسم اهداي اسكار تا حد يك مراسم آييني برايم اهميت داشته است. خيلي دلم مي خواست مثل جان فورد بودم، كارگرداني كه همواره، براي خودش فيلم ساخت و پنج اسكار هم گرفت.

دلم براي تنهايي تنگ شده است
شايد بسياري از تماشاگران و منتقدان سينماي آمريكا و ديگران، با خود بگويند مارتين اسكورسيزي چگونه فيلم سازي است؟ آدمي بدشانس كه در حد خودش، در سينماي پر زدوبند هاليوود مورد توجه قرار نگرفته است. البته حق دارند. من اين سال ها خيلي دلم براي تنهايي تنگ شده است. ديگر از فيلم سازي در سيستم خشك و فرمايشي هاليوود، خسته شده ام. هاليوود اين روزها بيش از حد با سياست آميخته شده است به همين سبب نيز كمتر فيلم ماندگاري، در اين سينما ساخته مي شود. حاكمان كاخ سفيد، نحوه فيلم سازي را به كارگردانان هاليوود ديكته مي كنند و براي آن نسخه مي پيچند همين نكته سبب رنجش و آزار من و بسياري از فيلم سازان مولف و مستقل شده است. گويا ما بايد همگام با سياست هاي آمريكا كه امروزه با موضع بسياري از حكومت هاي جهان، در تعارض است، فيلم بسازيم. امروزه كاخ سفيد و حاكمان آن، هاليوود را به بازيچه گرفته اند و سينما و اصول و قواعد آن را به هيچ مي انگارند. بيشتر تهيه كنندگان مي گويند بايد فيلم هايي بسازيد كه در آن ها، جنگ، خشونت، سلطه طلبي و تبعيض نژادي پررنگ باشد.به نظر مي رسد سياست حاكمان آمريكا چنين مي خواهد. من فيلم ساز ضدآمريكايي نيستم، اما به هيچ وجه دوست ندارم براساس ايدئولوژي حكومت ها، فيلم بسازم.

زندگینامه:
مارتين اسكورسيزي هفدهم نوامبر ١٩٤٢ در نيويورك به دنيا آمد. وي در خانواده اي سيسيلي آمريكايي، ساكن در محله ايتاليايي ها بزرگ شد. سال ١٩٦٠ پس از پايان دوره دبيرستان، تحصيلات خود را در دانشگاه نيويورك آغاز كرد. از همان هنگام نيز گاه و بيگاه فيلم هاي كوتاه مي ساخت. از سال ١٩٦١ تدوين فيلم هاي ديگران را نيز برعهده گرفت. وي سال ١٩٦٩ نخستين فيلم بلندش را كارگرداني كرد.
سه سال پس از آن نيز استادش راجر كورمن وي را براي ساخت و كارگرداني فيلم «برتا باكس كار»، به يكي از استوديوهاي هاليوود معرفي كرد. اما مارتين اسكورسيزي سال ١٩٧٣، با ساخت فيلم «پايين شهر» به شهرت واقعي رسيد. اسكورسيزي از جمله كارگرداناني است كه بيشتر آثار وي تا به امروز، همواره از جانب منتقدان و تماشاگران، مورد تحسين و ستايش قرار گرفته و در فهرست فيلم هاي ماندگار تاريخ سينما فهرست شده است. حتي آكادمي اسكار بارها آثار وي را، شايسته نامزدي دريافت اسكار كارگرداني دانسته است. وي نخستين اسكار خود را، براي فيلم «از دست رفته» دريافت كرد.

فيلم شناسي:
موري! فقط تو نيستي (١٩٦٤-كوتاه)، چه كسي در مي زند؟ (١٩٦٨)، برتا باكس كار (١٩٧٢)، پايين شهر (١٩٧٣)، ايتاليايي آمريكايي (١٩٧٤-مستند كوتاه)، آليس ديگر اين جا زندگي نمي كند (١٩٧٤)، راننده تاكسي (١٩٧٦)، نيويورك نيويورك (١٩٧٧)، آخرين والس (١٩٧٨-مستند)، گاو خشمگين (١٩٨٠)، سلطان كمدي (١٩٨٣)، ديرهنگام (١٩٨٥)، رنگ پول (١٩٨٦)، آخرين وسوسه مسيح (١٩٨٨)، داستان هاي نيويوركي (١٩٨٩-يك اپيزود)، رفقاي خوب (١٩٩٠)، تنگه وحشت (١٩٩١)، دوران معصوميت (١٩٩٣)، كازينو (١٩٩٥)، كاندان (١٩٩٧)، بيرون آوردن مردگان (١٩٩٩)، گنگسترهاي آمريكايي (٢٠٠٢)، هوانورد (٢٠٠٤)، از دست رفته (٢٠٠٦)

آلمانی‌ها، سوئدی‌ها، برزیلی‌ها، کروات‌ها و کانادایی‌ها نمایندگان‌شان را به اسکار معرفی کردند

«عقده بادر ماینهوف» نماینده سینمای آلمان در اسکار شد
درام تروریستی «عقده بادر ماینهوف» به کارگردانی اولی ادل به نمایندگی از آلمان در بخش بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان اسکار هشتاد و یکم شرکت می‌کند.
ورایتی اعلام کرد «عقده بادر ماینهوف» بر مبنای رمان اشتفان اوست ساخته شده و روایتی واقعی از ظهور و سقوط دسته ارتش سرخ RAF است که از بانفوذترین گروههای چپگرای آلمان در دهه‌های 1960 و 1970 بود.
این گروه تروریستی با نام بادر ماینهوف نیز شناخته می‌شود که از روی نام رهبران آن آندراس بادر و اولریک ماینهوف گرفته شده است. RAF در سال‌های 60 و 70 با بمب‌گذاریّ، تیراندازی و حتی هواپیماربایی سراسر آلمان غربی را در رعب و وحشت فرو برده بود.
هیئتی 9 نفری شامل کارشناسان و نخبگان صنعت فیلمسازی آلمان «عقده بادر ماینهوف» را از فهرستی شامل پنج فیلم انتخاب کرد. در بیانیه این هیئت درباره «عقده بادر ماینهوف» آمده است: این فیلم با اجرای عالی و به شکلی فوق‌العاده، بدون تجلیل از افراد درگیر ماجرا، جمهوری فدرال آلمان در اوایل دهه 1970 را به تصویر درمی‌آورد.
سایه دسته ارتش سرخ همچنان بر آلمان سنگینی می‌کند که نشانه آن حمایت بسیار فراوان حزب چپ لیبرال آلمان از این گروه است. این مسئله داستان RAF را به موضوعی پیچیده برای روزنامه‌نگاران، مورخان و فیلمسازان تبدیل کرده و در این بین فیلم «عقده بادر ماینهوف» نیز استثنا نیست.
مارتینا گدک، موریتز بلیبترو، الکساندرا ماریا لارا و برونو گانتس در این فیلم بازی کرده‌اند که اولین بار در آلمان دیروز سه‌شنبه به نمایش درآمد و از 25 سپتامبر در سینماهای این کشور و سپس در جشنواره رم پخش می‌شود.
«عقده بادر ماینهوف» در عین حال فیلم افتتاحیه جشنواره زوریخ امسال است. اولی ادل کارگردان این فیلم متولد 1947 و در مقام کارگردان حدود 30 فیلم در کارنامه دارد. «آخرین خروجی بروکلین» و «بدن شاهد» از فیلم‌های اوست.
«موج» دنیس گانسل، «دکتر آلمان» تام شرایبر، «شکوفه‌های گیلاس» دوریس دوری و «ابر 9» آندریاس درسن دیگر فیلم‌های برگزیده سینمای آلمان برای معرفی به اسکار بودند. پارسال فیلم سینمایی «لبه بهشت» ساخته فاتح آکین فیلمساز ترک‌تبار آلمانی از این کشور به اسکار رفت.


کانادایی‌ها «زندگی» را برای اسکار انتخاب کردند
فیلم سینمایی «ضروریات زندگی» به کارگردانی بنوا پیلون از کانادا در بخش بهترین فیلم خارجی اسکار هشتاد و یک شرکت می‌کند.
ورایتی اعلام کرد این فیلم درباره یک اسکیمو شکارچی با بازی ناتار اونگالاک است که در سال‌های 1950 با بیماری سل دست و پنجه نرم می‌کند. او از خانه خود در قطب شمال به یک آسایشگاه مسلولین در کبک منتقل و آنجا بستری می‌شود.
«ضروریات زندگی» اولین بار در دنیا این ماه در سی و دومین جشنواره جهانی فیلم مونترال به نمایش درآمد و جایزه بزرگ ویژه هیئت داوران و جایزه فیلم برگزیده تماشاگران را دریافت کرد. پارسال «عصر تاریکی» به کارگردانی دنی آرکان نماینده کانادا در بخش اسکار بهترین فیلم خارجی بود.


«لحظه‌های جاودانی» سوئد در اسکار
فیلم سینمایی «لحظه‌های جاودانی» به کارگردانی یان تروئل به نمایندگی از سوئد در بخش اسکار بهترین فیلم خارجی به آکادمی علوم و هنرهای سینمایی معرفی شد.
ورایتی اعلام کرد این فیلم که بر مبنای زندگی مادربزرگ همسر تروئل ساخته شده، درباره اولین عکاس زن در سوئد است. «لحظه‌های جاودانی» با نام اصلی «لحظه جاودانی ماریا لارسن» اولین بار به مدت زمان 125 دقیقه در جشنواره تورنتو به نمایش درآمد، اما نسخه بین‌المللی آن 110 دقیقه است.
تروئل 77 ساله در 1973 برای فیلم «مهاجران» 1971 در دو بخش بهترین کارگردان و فیلمنامه اقتباسی نامزد اسکار بود. او در 1968 برای فیلم «چه کسی مرگ او را دید؟» برنده جایزه خرس نقره‌ای جشنواره برلین و چهار جایزه دیگر از این جشنواره شد.
این فیلمساز سوئدی در 1992 برای «کاپیتان» جایزه بهترین کارگردان جشنواره برلین را برد. «عروس زندی» و «بنگ!» از دیگر ساخته‌های اوست.


کرواسی «پسر» را به اسکار فرستاد
جامعه فیلمسازان کرواسی فیلم «پسر هیچکس» آرسن آنتون استوییچ را به عنوان نماینده این کشور در بخش بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان اسکار 2009 انتخاب کرد.
ورایتی اعلام کرد آلن لیوریچ، مصطفی نادارویچ، بیسرکا ایپسا و زدنکو یلچیچ در «پسر هیچکس» نقش‌آفرینی می‌کنند و داستان درباره ایوان 36 ساله، سرباز سابق جنگ بالکان است که هر دو پای خود را در جنگ از دست داده است.
ایوان به یک راز تلخ خانوادگی پی می‌برد که زندگی او را از اساس تغییر می‌دهد. «پسر هیچکس» در جشنواره فیلم پولا در کرواسی برنده شش جایزه از جمله جوایز بهترین فیلم و کارگردان شد.
استوییچ 43 ساله در 1994 با فیلم «یک شب شگفت‌انگیز در اسپلیت» جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره سارایوو را دریافت کرد. کرواسی پارسال با فیلم «آرمین» به کارگردانی اوگنین اسویلیچیچ در رقابت اسکار بهترین فیلم خارجی شرکت کرد.


برزیل با فیلمی درباره گروگانگیری در اسکار شرکت می‌کند
هیئت منتخب وزارت فرهنگ برزیل فیلم سینمایی «174 آخرین توقف» به کارگردانی برونو بارتو را برای حضور در بخش بهترین فیلم خارجی اسکار هشتاد و یکم به آکادمی علوم و هنرهای سینمایی معرفی کرد.
خبرگزاری کانادا اعلام کرد «174 آخرین توقف» بر مبنای ماجرای واقعی گروگانگیری سال 2000 سرنشینان اتوبوسی در ریودوژانیرو ساخته شده که پخش زنده تصاویر آن از تلویزیون مردم را حیرتزده کرد. این ماجرا سال 2003 مضمون مستند تحسین‌شده «اتوبوس 174» به کارگردانی خوزه پادیلا بود.
بارتو 53 ساله که در ریودوژانیرو به دنیا آمده، بیش از 20 فیلم بلند ساخته و از فیلم‌های مطرح او می‌توان به کمدی «دونا فلور و دو شوهر او» و «چهار روز در سپتامبر» اشاره کرد. پارسال «سالی که پدر و مادرم به تعطیلات رفتند» چائو همبرگر نماینده برزیل در اسکار بود.
آخرین باری که فیلمی از برزیل نامزد اسکار فیلم خارجی شد سال 1999 بود که «ایستگاه مرکزی» به جمع پنج نامزد نهایی این بخش راه یافت.


سه نامزد نهایی اسپانیا برای اسکار معرفی شد
«هفت میز بیلیارد» گراسیا کوئرختا، «گل‌های آفتابگردان کور» خوزه لوئیس کوئردا و «خون ماه مه» خوزه لوئیس گارسی به فهرست نهایی نامزدان اسپانیا برای حضور در اسکار بهترین فیلم خارجی راه یافتند.
ورایتی اعلام کرد هر چند عرصه رقابت برای هر سه فیلم فراهم است، اما به نظر می‌رسد «هفت میز بیلیارد» کوئرختا به نسبت دو فیلم دیگر بیشتر بخت دارد. فیلم داستان دو زن است که باید با غم از دست دادن یکی از نزدیکان خود کنار بیایند.
بلانکا پورتیو پارسال برای بازی در «هفت میز بیلیارد» جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره سن سباستین را برد و ماریبل وردو (هزارتوی پن) و آمپارو بارو دو بازیگر دیگر فیلم ژانویه امسال برنده جوایز بهترین بازیگر زن و زن مکمل جوایز گویا شدند.
این فیلم اولین بار در بخش سینمای معاصر جهان سی و سومین جشنواره تورنتو به نمایش درآمد. داستان درام خانوادگی «گل‌های آفتابگردان کور» کوئردا نیز یکسال پس از جنگ داخلی اسپانیا روی می‌دهد. وی فیلمنامه را با همکاری رافائل آزکونا نوشت که مارس گذشته درگذشت. این فیلم در اسپانیا سه میلیون دلار فروش داشت.
«خون ماه مه» نیز روایت گارسی فیلمساز پرکار از شورش در مادرید پیش از حمله فرانسوی‌ها در سال 1808 است. این فیلم با بودجه 20 میلیون دلاری ساخته شده و از بلندپروازانه‌ترین پروژه‌های گارسی و پرهزینه‌ترین فیلم‌های اسپانیایی سال است. این فیلمساز 64 ساله در 1983 با فیلم «آغاز دوباره» برنده اسکار بهترین فیلم خارجی شد.
فیلم منتخب اسپانیا برای حضور در اسکار 26 سپتامبر معرفی می‌شود. اسپانیا پارسال با فیلم ترسناک «یتیم‌خانه» به کارگردانی خوان آنتونیو بایونا در بخش اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان حضور داشت.

آکادمی علوم و هنرهای سینمایی با ارسال فرم تقاضانامه از 96 کشور برای حضور در بخش بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان هشتاد و یکمین دوره اسکار دعوت کرده است. آخرین مهلت ارسال فرم‌های تقاضا به مقر آکادمی اول اکتبر (دهم مهر) است. نامزدهای اسکار هشتاد و یکم 22 ژانویه 2009 (سوم بهمن) اعلام و مراسم 22 فوریه (چهارم اسفند) در لس آنجلس برگزار می‌شود.

منبع: خبرگزاری مهر

درباره فیلم‌هایی که امسال برای کسب جوایز اسکار شانس دارند

درباره فیلم‌هایی که امسال برای کسب جوایز اسکار شانس دارند

آخرین بار که یک فیلم در بازار آمریکای شمالی بیش از 500 میلیون دلار فروخت، بیشتر جوایز اسکار آن سال را نیز برد. اما بعید به نظر می‌رسد امسال این اتفاق برای فیلم جدید مجموعه بتمن بیفتد.
اسوشیتدپرس اعلام کرد 11 سال پیش «تایتانیک» جیمز کامرون به فروشی بیش از نیم میلیارد دلار دست پیدا کرد و 11 جایزه اسکار نیز برد. اما این بار «شوالیه تاریکی» کریستوفر نولان هر چند با تحسین منتقدان مواجه شده، در اصل فیلمی وابسته به ژانر است و جز حضور هیث لجر به نقش جوکر سخت می‌تواند مورد توجه آکادمی قرار بگیرد.
در حالی که هالیوود برای ورود به فصل جوایز آماده می‌شود و استودیوها به زودی رقبای اسکاری خود را رو می‌کنند، نامزدی لجر برای بازی در نقش جوکر جوکر در بخش بهترین بازیگر به نظر قطعی می‌آید. جوکر را از بهترین شخصیت‌های منفی تاریخ هالیوود یاد کرده‌اند؛ یک بازی تماشایی از بازیگری جوان که ژانویه پیش به شکلی تصادفی درگذشت.
در حالی که «شوالیه تاریکی» در بخش‌های فنی اسکار می‌تواند حرف‌های زیاد برای گفتن داشته باشد، احتمال موفقیت آن در دیگر بخش‌های مهم از جمله بخش بازیگری برای کریستین بیل دور از ذهن به نظر می‌رسد. هر چند بیل در نقش ابرقهرمان قصه‌های مصور حضوری استثنایی دارد.
در فاصله شش ماه به مراسم اسکار 2009، استودیوها به زودی رقبای اسکاری خود را روانه سینماها می‌کنند. جشنواره فیلم تورنتو در کنار جشنواره‌های ونیز و تلوراید با راه‌اندازی ماراتن نمایش‌ها، گفتگوها و حضور چهره‌های سرشناس، به طور سنتی زمینه‌ها را برای رسیدن به اسکار فراهم می‌آورند.
پیرس هندلینگ، رئیس جشنواره فیلم تورنتو که سی و سومین دوره آن تا شنبه 13 سپتامبر (23 شهریور) ادامه دارد، در این باره گفت: تورنتو در سال‌های اخیر رکورد فیلم‌هایی را که در فصل جوایز مورد توجه قرار گرفته‌اند، شکسته است.
از فیلم‌هایی که پیش از بردن اسکار بهترین فیلم در جشنواره تورنتو به نمایش درآمده‌اند می‌توان «زیبایی آمریکایی» و «تصادف» را نام برد. در بخش بازیگری نیز فیلیپ سیمور هافمن (کاپوتی)، ریس ویترسپون («Walk the Line»)، فورست ویتکر («آخرین پادشاه اسکاتلند») و تیلدا سوئینتن («مایکل کلیتن») پیش از موفقیت در اسکار در تورنتو مورد توجه قرار گرفتند.
در حالی که رقبای باعث شگفتی تقریبا اواخر سال میلادی از راه می‌رسند، از همین حالا می‌توان روی چند نام آشنا و چند چهره تازه حساب کرد. رقبای پرقدرت امسال جشنواره تورنتو شامل کایرا نایتلی برای درام تاریخی «دوشس»، آن هاتاوی برای درام خانوادگی «ریچل ازدواج می‌کند» و سالی هاوکینز برای درام کمدی «بی‌غم» هستند.
در میان این سه نفر، نایتلی پیش از این نیز نامزد اسکار شده است. هاوکینز بازیگری چندان شناخته‌شده نیست، اما او در فیلم جدید مایک لی به نقش معلمی که خوش‌بینی ابدی او مورد آزمون قرار می‌گیرد، حضوری خیره کننده دارد. لی بریتانیایی با فیلم‌های «رازها و دروغ‌ها» و «ورا دریک» سابقه معرفی بازیگران زن بریتانیایی به هالیوود را دارد.
یکی دیگر رقبای احتمالی می‌تواند عمر بنسن میلر باشد که در نقش یکی از چهار سرباز آمریکایی «معجزه در سینت آنا» اسپایک لی در مرکز توجه قرار دارد. فیلم جدید لی که در تورنتو پخش شد درباره یک واحد از سربازان سیاهپوست آمریکایی است که در جنگ جهانی دوم پشت خطوط دشمن گیر می‌افتند.
لی نیز مانند بیشتر ستاره‌ها و فیلمسازانی که وارد فصل جوایز می‌شوند، خود را به اسکار و احتمال نامزدی در آن بی‌تفاوت نشان می‌دهد. او در جشنواره تورنتو گفت: دغدغه‌ای ندارم. من برای این فیلم نمی‌سازم. اگر اتفاق افتاد که افتاد، نیفتاد هم مسئله‌ای نیست.
تورنتو تنها از چند فیلم مستعد حضور در رقابت اسکار رونمایی می‌کند. در این میان فیلم‌های دیگری هم هستند که تا پایان سال از راه می‌رسند، از جمله «مقاومت» ادوارد زوئیک با بازی دانیل کریگ، «استرالیا» باز لورمن با نقش‌آفرینی نیکل کیدمن و هیو جکمن و «ولکری» برایان سینگر که نقش اصلی آن را تام کروز بازی می‌کند.
از دیگر فیلم‌هایی که برای دریافت جایزه امید دارند می‌توان به «میلک» با بازی شان پن اشاره کرد که در آن نقش یک سیاستمدار منحرف را بازی می‌کند، همینطور «تکنواز» جو رایت با بازی رابرت داونی جونیر، کاترین کینر و جمی فاکس و درام «تردید» با بازی مریل استریپ، فیلیپ سیمور هافمن و ایمی آدامز.
«مورد عجیب بنجامین باتن» به کارگردانی دیوید فینچر با بازی براد پیت، کیت بلانشت و تیلدا سوئینتن یکی دیگر از نامزدهای احتمالی است. فیلم جدید فینچر بر مبنای داستانی از اسکات فیتزجرالد ساخته شده و درباره مردی است که با گذشت زمان جوانتر می‌شود.
آنجلینا جولی درام تلخ «بچه عوضی» به کارگردانی کلینت ایستوود را آماده نمایش دارد که اولین بار ماه پیش در کن پخش شد. ران هوارد فیلمساز برنده اسکار با فیلم «فراست / نیکسن» از راه می‌رسد. این فیلم با بازی مایکل شین و فرانک لانجلا بر مبنای نمایشنامه‌ای از پیتر مورگان ساخته شده و درباره گفتگوهای تلویزیونی معروف دیوید فراست با ریچارد نیکسن است.
لئوناردو دی کاپریو و کیت وینسلت نیز 11 سال پس از فیلم پرفروش «تایتانیک» در «مسیر انقلابی» سام مندس کنار هم قرار گرفته‌اند. این درام رومانتیک بر اساس رمان ریچارد ییتس ساخته شده و داستان زوجی است که پس از پایان جنگ جهانی دوم اواسط دهه 1950 بین تن دادن به آرزوها و خواسته‌های خود یا تطبیق با شرایط جدید درمانده‌اند.

جشنواره فیلم ونیز

شصت و پنجمین جشنواره فیلم ونیز چهارشنبه‌شب با نخستین نمایش جهانی کمدی «پس از خواندن بسوزان» به کارگردانی جوئل و ایتن کوئن و با حضور ستاره‌هایی چون جرج کلونی و براد پیت آغاز شد.
اسوشیتدپرس اعلام کرد 21 فیلم در بخش مسابقه جشنواره ونیز برای دریافت شیر طلایی رقابت می‌کنند که در میان آنها فیلم‌هایی از اتیوپی، ترکیه، الجزایر و فیلمی تولید مشترک برزیل و چین نیز حضور دارند.
هر چند به نظر می‌رسد سینمای هالیوود در این دوره جشنواره فیلم ونیز به دلایل مختلف از جمله اعتصاب پارسال نویسندگان و دوره اخیر جشنواره کن در حاشیه قرار دارد، به اعتقاد مارکو مولر مدیر هنری جشنواره فیلم‌های آمریکایی به اندازه کافی انتخاب شده است.
مولر با تاکید بر اینکه "معیارهای ملی" مبنای انتخاب فیلم‌های بخش‌های مختلف جشنواره ونیز نیست، گفت: برای دومین بار که در تاریخ برگزاری جشنواره یک رکورد است، ما پنج فیلم آمریکایی در بخش مسابقه داریم. ضمن اینکه ونیز اطلسی از ملت‌ها نیست.
«پس از خواندن بسوزان» با بازی کلونی، پیت، فرانسیس مکدارمند و تیلدا سوئینتن که هر چهار نفر آنها در مراسم نخستین نمایش این فیلم در افتتاحیه ونیز حضور داشتند، یکی از پنج دیگر فیلم آمریکایی جشنواره 2008 است که در بخش خارج از مسابقه پخش شد.
اولین فیلم آمریکایی که برای دریافت جایزه شیر طلایی رقابت می‌کند «دشت سوزان» گی‌یرمو آریاگا با بازی جارلیز ترون و کیم بیسینگر به نقش مادر و دختری است که می‌کوشند رابطه بین خود را ببخشند. این اولین تجربه کارگردانی فیلمنامه‌نویس «21 گرم» و «بابل» است.
دارن آرونوفسکی با «کشتی‌گیر» به ونیز می‌آید و میکی رورک نقش کشتی‌گیری بازنشسته را بازی می‌کند که دل به عشق زنی میانسال با بازی ماریزا تومی می‌بندد. جاناتان دمی هم با «ریچل ازدواج می‌کند» آمده و آن هاتاوی در آن نقش دختری را دارد که پس از 10 سال اقامت در مرکز بازپروری برای شرکت در عروسی خواهرش بازمی‌گردد و تنش‌های خانوادگی را ظاهر می‌کند.
کاترین بیگلو، فیلمساز زن آمریکایی با درام جنگی «The Hurt Locker» برای دریافت جایزه رقابت می‌کند که در آن یک واحد نظامی در دل جنگ عراق بمب خنثی می‌کنند. «وگاس: بر اساس یک داستان واقعی» ساخته امیر نادری پنجمین فیلم بخش مسابقه است. این فیلم با الهام از یک ماجرای واقعی ساخته شده و داستان یک خانواده فقیر آمریکایی را تصویر می‌کند.
براد پیت چهارشنبه جایزه سال قبل خود را دریافت کرد. او پارسال برای فیلم «ترور جسی جیمز به دست رابرت فورد ترسو» برنده جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره ونیز شد. پیت پس از دریافت جایزه خود در مراسم افتتاحیه گفت: می‌توانی فرار کنی اما نمی‌توانی قایم شوی. پارسال دریافت این جایزه باعث افتخار بود و همچنان باعث افتخار است که این جایزه را دریافت می‌کنم.
ویم وندرس، فیلمساز آلمانی و سازنده فیلم‌های «پاریس، تگزاس» و «آسمان برلین» رئیس هیئت داوران جشنواره امسال است. او در این باره گفت: ما 21 فیلم را خواهیم دید و از آنجا که به مارکو (مولر) اطمینان بسیار دارم مطمئن هستم این 21 فیلم جایگاه امروز هنر سینما را نشان می‌دهد.
فیلمساز 63 ساله با تاکید بر بیطرفی اعضای هیئت داوران گفت: امیدوارم تصمیم‌گیری‌های ما تحت تاثیر احساسات ملی یا هر چیز دیگر قرار نگیرد. جانی تو فیلمساز هنگ کنگی و دیگر عضو هیئت داوران نیز گفت: از زمانی که در 10 روز بیش از 20 فیلم می‌دیدم خیلی گذشته است. باید سعی کنم رویاهایم با فیلم‌هایی که می بینم قاطی نشود.
یوری آرابف فیلمنامه‌نویس روس، والریا گولینو بازیگر ایتالیایی، داگلاس گوردن بریتانیایی، جان لندیس فیلمساز آمریکایی و سازنده فیلم‌های «تعویض جاها» و «یک گرگ‌نمای آمریکایی در لندن» و لوکرسیا مارتل چهره پیشتاز سینمای موج نو آرژانتین دیگر داوران بخش مسابقه بین‌الملل جشنواره ونیز 2008 هستند.
«پس از خواندن بسوزان» سومین تجربه همکاری کلونی با کوئن‌ها است و به اعتقاد او پس از «ای برادر، تو کجایی» و «بیرحمی تحمل‌ناپذیر» با این فیلم "سه‌گانه ابله‌ها" را کامل می‌کند. پیت و مکدارمند نقش دو کارمند در به ‌در یک باشگاه ورزشی را بازی می‌کنند که وقتی خاطرات یک تحلیلگر اخراجی سازمان سیا دست‌شان می‌افتد، می‌کوشند با فروش آن پولی به جیب بزنند.
کلونی در «پس از خواندن بسوزان» نقش یک مرد خوشگذران بیماری هراس را دارد و سوئینتن نیز نقش همسر ناامید تحلیلگر سازمان سیا را بازی می‌کند. ایتن کوئن در نشست مطبوعاتی «پس از خواندن بسوزان» گفت: ما نوشتن فیلمنامه را مثل نوعی تمرین آغاز کردیم و در این فکر بودیم که این بازیگران چه نقش‌هایی را می‌توانند بازی کنند و داستان چطور می‌تواند باشد.
جوئل کوئن نیز گفت: «پس از خواندن بسوزان» با یک داستان جاسوسی شکل می‌گیرد و برای این کار هیچ دلیلی نداشتیم جز اینکه قبلا این کار را نکرده بودیم. می‌توانستیم فیلمی با موضوع یک سگ یا فیلمی فضایی کارگردانی کنیم، اما ترجیح دادیم فیلمی جاسوسی بسازیم.
«پیرمردها کشوری ندارند» فیلم قبلی برادران کوئن و برنده چهار جایزه اسکار در دوره قبلی جشنواره ونیز در بخش مسابقه پخش شد. روز چهارشنبه فیلم هفت دقیقه‌ای «از دیدنی نادیدنی» ساخته مانوئل دی اولیویرا فیلمساز 99 ساله پرتغالی نیز در بخش خارج از مسابقه پخش شد که فیلمی طنزآمیز درباره جنون تلفن همراه در زندگی معاصر است.
اولیویرا در مراسم آغازین جشنواره ونیز به سینمای ایتالیا ادای احترام کرد و سخنرانی او آنقدر طولانی بود که برخی حاضران را درباره 99 ساله بودنش به تردید انداخت. در اولین روز جشنواره ونیز فیلم چینی «زندگی کامل» ساخته امیلی تانگ زیائوبای بدون اطلاع قبلی به نمایش درآمد. فیلم زیائوبای داستانی درباره ماتم‌زدگی و انزوا در چین صنعتی است.
شصت و پنجمین جشنواره ونیز به یوسف شاهین فیلمساز فقید مصری اختصاص دارد که 27 ژوئیه در 82 سالگی درگذشت. یک جایزه شیر طلایی دستاورد نیز برای ارمانو اولمی فیلمساز 77 ساله ایتالیایی در نظر گرفته شده که سال 1988 برای فیلم «افسانه الکلی مقدس» برنده شیر طلایی بهترین فیلم شد. جشنواره ونیز تا ششم سپتامبر (16 شهریور) ادامه دارد.

منبع: خبرگزاری مهر

گفت‌و‌گو با جولین اشنابل درباره «لباس غواصی و پروانه»

با وجود اینكه در فستیوال سال گذشته كن، فیلم دیگری توانست نخل طلا را از آن كارگردانش كند، فیلم « لباس غواصی و پروانه» كه اتفاقا نامزد دریافت نخل طلا هم بود و توانست جایزه كارگردانی و جایزه بزرگ تكنیكی را از آن كارگردان و فیلمبردارش كند، بیش از همه فیلم‌های نمایش داده شده در فستیوال كن 2007 مورد استقبال قرار گرفت و خوشبختانه در ایران هم خیلی زود وارد بازار فروش فیلم‌های كنار خیابانی شد. فیلمنامه این فیلم كه پس از«باسکیات» و«پیش از سقوط شب» سومین فیلم اشنابل محسوب می‌شود را رونالد هاروود بر اساس رمان ژان دومینیك بوبی نوشته است. بعد از اكران فیلم اشنابل فروش این كتاب در اروپا چندین برابر شده است. ژان دومینیك این رمان را در دوره‌ای كه بر اثر بیماری تمام بدنش فلج می‌شود و فقط چشم چپش كار می‌كند، نوشته و برای نوشتن این اثر بیش از 200 هزار بار پلك زده است. گفت‌وگوی زیر را مجله Indiwire با جولین اشنابل درباره این فیلم و چگونگی ساخت آن انجام داده است.

این فیلم چگونه می‌تواند مثل نوشته‌های ژان دومینیك بوبی ‌به مردم كمك كند تا مرگ‌شان را باور كنند؟
اجازه بدهید من این سوال را از شما بپرسم.
به نظر من موقعیت بوبی وحشتناكه.
پس من فكر می‌كنم بهتر است شما یك‌بار دیگر فیلم را ببینید..
دوبار تا به حال فیلم را دیده‌ام.
چه خوب. پس یك بار دیگه ببینش. من از فضاهای تنگ و بسته خیلی می‌ترسم و زنده به‌گور كردن واسه من وحشتناك‌ترین چیزی است كه می‌تونه وجود داشته باشه. وقتی بچه بودم یه معلم داشتم كه به من می‌گفت تو قبلا مرده بودی و بین یك سری سنگ و خاك حبس شده بودی. به هر حال، لباس غواصی هم به نوعی شبیه مرگ است و كاری كه ژان می‌كند فرار كردن از مردن است. پدرم همیشه از مرگ می‌ترسید و واقعا تا سال‌های آخر زندگی اش متوجه این موضوع نشده بودم و بالاخره هم در سال92 در خانه خودم از دنیا رفت. دو هفته قبل از آن، او احساس می‌كرد كه دارد به پایین پرت می‌شود. آرزو داشتم می‌توانستم زمین را جوری زیر بدنش بگذارم كه احساس افتادن نداشته باشد و نترسد. من و پدرم عادت كرده بودیم در ساعت‌هایی از روزهای گرم تابستان چرت كوتاهی بزنیم. دراز می‌كشیدم و دستم را دورش حلقه می‌كردم. حالا او نیست و من در استودیویی كه كار می‌كنم روی تخت دراز می‌كشم و پسرم، ویتو، دستش را دور من حلقه می‌كند. و ما روی یك تسمه نقاله هستیم. متوجه می‌شوید چه می‌گویم؟
به هر حال من در تمام زندگی‌ام از مردن می‌ترسیدم. سوالی كه من از خودم می‌پرسم این است كه شما كی می‌توانید مرگ خودتان را باور كنید؟ وقتی كه مرگ دیگر چیز غریبی نباشد؟ به نظر من ژان با وضعیتش گزارشی از دنیای مرگ را به ما می‌دهد؛ چیزی كه كسی قبل از این به ما نداده بود. و آن سالی كه او این كتاب را نوشت به یك هنرمند تبدیل شد. او زندگی درونی‌اش را پیدا كرده بود. او با نوشتن این كتاب توانسته به دنیای مرگ سرك بكشد. برای پیدا كردن چیزی مثل آنچه ژان انجام داده است یك محرم رازدار برای كسی كه مریض یا تنهاست ضروری است. برای اینكه شما حس می‌كنید این اتفاق برای شما و او در یك زمان افتاده و خط بین این دو چیز نامرئی است (اشنابل تكه‌هایی از شعری كه پدرش در روزهای قبل از مرگش سروده را می‌خواند و در تمام مدت شعرخوانی همراه با كلمه‌ها حركت می‌كند).
چرا فیلم را در فرانسه ساختید؟ به خاطر فضای خفه‌ای كه در بازار فیلم آمریكا وجود دارد؟
بیمارستان برك ماریتیم در نورماندی جایی است كه ژان بخش زیادی از باقی عمرش را آنجا گذرانده. شما نمی‌توانید چنین چشم‌اندازی را جای دیگری بسازید و این مرد آنجا و روی صندلی می‌نشست. وقتی دریا جزر می‌كرد، به نظر می‌رسید كه او روی ماه نشسته است. سعی برای ساختن چنین چیزی در آمریكا و استفاده از یك هنرپیشه آمریكایی به نظر من كار عبثی بود. سوژه منحصر به فرد بود ولی من فكر می‌كنم احساس و جنسیت او فرانسوی است و اگر جور دیگری آن را نشان می‌دادم به نظرم تحریف موقعیت بود.
نگران این نبودید كه مخاطبان به خاطر موضوع فیلم كه فقط در بیمارستان می‌گذرد، چندان از فیلم استقبال نكنند؟
مستندی كه درباره ژان ساخته شده است را به همراه همسرم می‌دیدیم كه یكهو به من گفت تو خل شدی؟ می‌خواهی درباره این آدم فیلم بسازی؟ این خیلی غم‌انگیزه. من هم گفتم به این موضوع این جوری نگاه نمی‌كنم این یك سوژه مفرح و جذابه.
این مرد به آدم احساس غرور می‌دهد و با مخاطب از دوران پس از مرگ صحبت می‌كند. من می‌توانستم هر چیزی كه می‌خواهم در این فیلم قرار بدهم. او مردی است كه هر جا بخواهد می‌تو‌اند برود. او می‌تواند مسافرت كند البته با زنانی كه دوست‌شان دارد. هر چیزی را كه آرزو كند می‌تواند داشته باشد.
به عنوان كارگردان فیلم معتقدم خود سوژه به تنهایی جذاب است، و واقعا درباره مردی در بیمارستان نیست. این سوژه درباره تقلای یك آدم برای زنده ماندن و زندگی كردن است. وقتی آدم‌ها این فیلم را ببینند، اگر بچه داشته باشند به خانه كه می‌روند، بچه‌هاشان را در آغوش می‌گیرند. به نظر من فیلمی مثل «پیرمردان وطن ندارند» كه فیلم خوبی هم هست آدم را بیشتر تشویق به مردن می‌كند. آن فیلم به نوعی نیهیلیستی است‌. من خوشبین‌ترم، این خوشبینی را زندگی به من ثابت كرده. اگر آدم‌ها به زندگی درونی خودشان دقت كنند به این نكته می‌رسند كه هیچ چیز محدود‌كننده‌ای وجود ندارد. وقتی كوه‌های یخ از دریا بیرون می‌آیند و خودشان را حفظ می‌كنند این حس به شما دست می‌دهد كه این بخشی از آن است كه قبل و بعد از آن وجود داشته است. به نظرم این فیلم از بعضی لحاظ یك فیلم بودایی است.
چرا پرستارهای بوبی اینقدر فرشته تصویر شدند، خیلی اغراق‌آمیزتر از كاركنان و پرستاران نوعی بیمارستان‌ها هستند.
وقتی دكتر به ژان می‌گوید دستت نینداختم این دخترها واقعا زیبا هستند، فكر كردم لازم است دخترهای زیبایی را نشان بدهم. واقعا مسخره بود وقتی چنین دیالوگی را دكتر می‌گوید ما پرستارهای زیبا و دوست داشتنی نبینیم. مثل دكتر كه زیاد جذاب نیست. یكی از بازیگران واقعا همسر خودم است. او یكی از افرادی بود كه بوبی را برای غسل تعمید به كلیسا برد.
از كجا می‌دانستی ژان در موقعیت كنونی‌اش چه چیزهایی را می‌بیند و اصلا چگونه آنها را تصور می‌كند؟
من خودم را در موقعیت او گذاشتم. اگر كسی در حال صحبت كردن با من بود، تصویر واضحی از آدم‌هایی كه در تمام مدت در حال صحبت كردن بودند، نداشتم. اگرچه الان من به جای نگاه كردن به شما، دارم به گوشه میز نگاه می‌كنم و به شكل مربع این میز فكر می‌كنم. و بعد چشمم بر می‌گردد و تو را می‌بینم....وای! عجب كاتی بود. و حالا شما فیلم را با دید دیگری نگاه می‌كنید. این برای من جذاب بود.
از چه ترفندهایی در فیلمبرداری برای اینكه حركت‌های چشم را خوب در بیاورید، استفاده كردید؟
ترفندی وجود نداشت. ما از دوربین مثل یك مرد یا زن نقاش استفاده كردیم. شما دوربین را در دست‌تان نگه می‌دارید و آن را می‌چرخانید و تصمیم می‌گیرید كه چطور از آن استفاده كنید. از لنزهای نوسانی استفاده كردم تا تصاویر را زیاد واضح نشان ندهد و این باعث شده تمام فیلم تار و پود و ساختار خاص خودش را پیدا كند. پرده نمایش شبیه بوم نقاشی است و به خاطر همین فیلم را مثل نقاشی كردن می‌دانم. یك لحظه چشم‌هایت را ببند. من را چه جوری می‌بینی؟
تار و نامشخص.
خب. حالا عینكت را كنار بگذار مثل این. آنها را اینجوری رها كن. این همان كاری است كه من می‌كنم. من عینكم را بر می‌داشتم و آن را به لنز می‌پیچیدم و جاهایی كه ژان پلك می‌زد به فیلمبردارم می‌گفتم كه انگشتش را جلوی لنز بگیرد. این كار همین جوری شكل می‌گرفت، نه مكانیكی یا دیجیتالی. و حداقل 50 نوع چشمك زدن را امتحان كردیم. همچنین تصمیم گرفتم یك مشمع سبز و سیاه كف اتاق پهن كنم تا این احساس به ژان دست بدهد كه در استخر است. بعد رنگ‌های سبز را با شكل‌های سیاه از بین بردم چون پای آدم‌ها آن را خراب كرده بود. این كار خودش فضای دیگری ایجاد كرده بود كه شبیه یك نقاشی آبستره بود. ولی تماشاگران اینجوری فكر نمی‌كنند. شما هم می‌دانید كه او خیلی خوب نمی‌توانست ببیند.
دوربین در این فیلم خیلی پویاست. من عاشق آن سكانسی هستم كه ژان صورت پدرش را اصلاح می‌كند.
من زیاد دوربین ثابت و یا دوربینی كه با دالی حركت می‌كند را دوست ندارم.
چطوری كارگردانی را یاد گرفتید؟
یاد نگرفتم. شما فقط با این مواد خو می‌گیرید. من عاشق بازیگرها هستم. همیشه یكی از علاقه‌مندان فیلم بودم. چیزی كه من خیلی زود یاد گرفتم این بود كه باید برای تمرین، مدام فیلمبرداری كرد. منتظر نباشید كسی بیاید و بگوید این عالیه و بعد دوربین را روشن كنید. اغلب بازیگرهای عالی در هر زمانی چیزهای متفاوتی می‌توانند به شما یاد بدهند.
نقاشی‌هایت چه تاثیری روی فیلمسازی‌ات داشت؟ نقاشی‌هایی با میلیون‌ها رنگ در هر تابلو.
من به نقاشی‌هایم عنوان میلیون رنگی نمی‌دهم. آنها بیشتر تكه‌هایی از یك دنیای بزرگ‌تر هستند.
متوجه شدم.
نه نه، نمی‌خواهم تو را متوجه چیزی كنم. وقتی ما امانوئل سینیه را می‌بینیم كه ژان را با صندلی چرخدار‌ حركت می‌دهد و وارد دیدرس او می‌شود و تكیه می‌دهد، حس می‌كنیم این زن باید خیلی بلندقد باشد و ما در برابرش مثل اهالی لی‌لی‌پوت هستیم.
پس شما دارید با اندازه‌ها بازی می‌كنید.
درست است. و این حس به شما دست می‌دهد كه پرده نمایش هم یك وسیله است. ما به تصاویر برای این نگاه نمی‌كنیم كه در آنها دقت كنیم، بلكه به تصاویر برای این نگاه می‌كنیم كه از آنها بگذریم و سراغ تصویر بعدی برویم. این چیزی است كه برای من به عنوان نقاش همیشه هیجان‌انگیز بوده است. و این حرف من دقیقا نشان می‌دهد كه با چه نگاهی فیلم می‌بینم. از طرفی من داستان‌نویسی و داستان‌گویی را هم دوست دارم. و فیلمسازی روشی است كه من بتوانم از بخشی از مغزم كه نمی‌توانم هنگام نقاشی كردن به كار بگیرم را مورد استفاده قرار دهم یا چیزی كه نمی‌توانم ضبطش كنم. مطمئن نیستم كه می‌توانم با خودم صحبت نكنم. یك روز در لس‌آنجلس، هری دین استانتون به من گفت: «من چیزی نیستم، تو هم چیزی نیستی.» من گفتم: «آره حق با توئه ولی من دوست دارم چیزی بسازم.»
این قضیه برعكس هم كار كرده؟ فیلمسازی روی كار شما به عنوان نقاش تاثیر گذاشته است؟
بله. در شروع فیلم شما اشعه‌های ایكسی را می‌بینید كه بعدها نقاشی‌هایی از این تصاویر كشیدم و نمی‌دانید این تابلوها چه هستند. تقریبا چهار متر بلندی دارند و شبیه نقاشی‌های آبستره هستند.
چرا در شروع فیلم، روی همین تصاویر اشعه‌های ایكس از آهنگ «دریا» استفاده كردی؟
من ناهمخوانی اشیا را خیلی دوست دارم. در لباس غواصی شما فكر می‌كنید موسیقی دریا موسیقی خواب انسانی است. این زیبا و شیرین است و هیچ ربطی به اتفاقی كه برای ژان در آن لحظه می‌افتد، ندارد. بعدا وقتی دوباره این موسیقی را روی صحنه تصادف می‌بینید یكهو می‌پرید. این همان لحظه‌ای است كه من درباره خواب انسانی صحبت می‌كنم. چنین چیزی را پیش از این به كسی نگفته بودم.
عاشق چه چیزی در فیلمسازی هستی یا از چه چیزی در این پروسه متنفری؟
چرا درباره چیزی كه عاشقش هستم حرف نزنم. من عاشق كار كردن با بازیگران و آدم‌هایی هستم كه ستایش‌شان می‌كنم.
و این هیچ شباهتی به تنهایی یك نقاش ندارد؟
من وقتی نقاشی می‌كشم تنها نیستم. نقاشی محرم اسرار من است. روشی است برای اینكه زندگی‌ام را كامل كنم. من وقتی خارج از دنیا هستم، تنهایم. وقتی نقاشی می‌كنم حس می‌كنم، می‌توانم همه چیز را كنترل كنم.
می‌توانم یك سوال شخصی بپرسم؟ چرا همیشه لباس گشاد می‌پوشی؟
به نظرم همه ما در یك بیمارستان زندگی می‌كنیم و من هم بیماری هستم كه از بیمارستان خارج شده.

لباس غواصی و پروانه
كارگردان: جولین اشنابل / فیلمنامه‌نویسان: رونالد هاروود (بر اساس رمان ژان دومینیك بوبی) / فیلمبردار: یانوس كامینسكی / تدوین: ژولین ولفینگ / بازیگران: متیو آمالریك، امانوئل سینیه، مكس فن سیدو، ماری كروز و...، محصول 2007 فرانسه و آمریكا، 112 دقیقه، رنگی.

چند خبر سینمایی

پیتر جکسون «هابیت» را می‌نویسد

 


سینمای ما - کارگردان مجموعه سینمایی «ارباب حلقه‌ها» و همکاران فیلمنامه‌نویس او فران والش و فیلیپا بوینز با همکاری گی‌یرمو دل تورو فیلمنامه پروژه «هابیت» و دنباله آن را می‌نویسند.
اسکرین دیلی اعلام کرد دل تورو مکزیکی دو فیلم «هابیت» را همزمان کارگردانی می‌کند و فیلمبرداری از اواخر سال 2009 در نیوزیلند آغاز می‌شود. «هابیت» و دنباله آن بر اساس رمان جی آر. آر. تالکین ساخته می‌شود و داستان حدود 60 سال بین «هابیت» و «یاران حلقه»، اولین قسمت سه‌گانه «ارباب حلقه‌ها» را دربر می‌گیرد.
رمان فانتزی «هابیت» در دنیایی پر از جادوگرها، کوتوله‌ها، الف‌ها و هابیت‌ها روی می‌دهد. بیلبو باگینز شخصیت اصلی داستان برای پیدا کردن یک گنجینه در سفری پرماجرا با گندالف همراه می‌شود و در نهایت حلقه را پیدا می‌کند. دو فیلم «هابیت» را نیولاین سینما و مترو گلدوین مه‌یر را با همکاری هم می‌سازند که قرار است سال‌های 2011 و 2012 به نمایش درآیند.
مجموعه فیلم‌های «ارباب حلقه‌ها» شامل «یاران حلقه‌»، «دو برج» و «بازگشت پادشاه» به کارگردانی جکسن در فاصله سال‌های 2001 تا 2003 نمایش داده شد و فروش جهانی آن در مجموع سه میلیارد دلار بود. فیلم آخر این مجموعه برنده 11 جایزه اسکار شد و جکسن، والش و بوینز اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی را دریافت کردند.
ساخت فیلم‌های «هابیت» برای چند سال به خاطر درگیری حقوقی میان استودیو نیولاین و جکسن بر سر سود فروش مجموعه فیلم‌های «ارباب حلقه‌ها» به تعویق افتاد. جکسن با شکایت از نیولاین خواستار دریافت باقیمانده سهم خود شده بود که اکنون این درگیری حقوقی خاتمه یافته است.
«استخوان‌های دوست‌داشتنی» فیلم جدید جکسن 47 ساله در مرحله پس از تولید است. او فیلمنامه را با همکاری والش و بوینز بر مبنای رمان آلیس سیبولد نوشت. مارک والبرگ، ریچل وایس و سوزان ساراندون در «استخوان‌های دوست‌داشتنی» بازی می‌کنند و داستان درباره دختری 14 ساله است که کشته می‌شود، اما روح او بازمی‌گردد و سراغ خانواده و قاتل خود می‌رود.

بازیگران تازه در فیلم تازه کوئنتین تارانتینو و خشم آلمانی‌ها


سینمای ما - بازیگر نقش بابی سندز در فیلم تحسین‌شده «گرسنگی» برای پیوستن به پروژه «لعنتی‌های بی‌آبرو» به کارگردانی کوئنتین تارانتینو در حال انجام مذاکره‌‌‌های نهایی است.
ورایتی اعلام کرد فیلم جدید تارانتینو احتمالا مهمترین حضور سینمایی میشائیل فاسبندر 31 ساله است که او را به لحاظ سختکوشی در کار با دانیل دی ـ لوئیس مقایسه می‌کنند. سایمن پگ، بازیگر بریتانیایی فیلم‌های «پاسبان عصبی» و «بدو چاقالو بدو» که قرار بود در «لعنتی‌های بی‌آبرو» نقش ستوان آرچی هیکاکس را بازی کند به دلیل تداخل کاری قادر به حضور در این پروژه نیست. براد پیت اخیرا برای بازی در نقش اصلی این فیلم قرارداد امضاء کرد.
او در «لعنتی‌‌‌های بی‌آبرو» به نقش یک دهاتی اهل ایالت تنسی ظاهر می‌شود که رهبری هشت سرباز آمریکایی یهودی را برای حمله به نازی‌ها به عهده می‌گیرد. مایک مایرز و الی راث از دیگر بازیگرانی هستند که حضورشان در این فیلم قطعی شده و تارانتینو با ناتاشا کینسکی، دیوید کرامهولتس و بی. جی. نواک نیز در حال مذاکره است.
فیلمنامه «لعنتی های بی‌آبرو» را خود تارانتینو نوشته و فیلمبرداری از 13 اکتبر (22 مهر) در آلمان آغاز می‌شود. «لعنتی‌های بی‌آبرو» فیلمی به سبک «دوازده مرد خبیث» رابرت آلدریچ و روایتی روزآمد از یک فیلم کمدی ایتالیایی به همین نام به کارگردانی انزو جی. کاستلاری است که سال 1978 ساخته شد.
داستان در جنگ جهانی دوم روی می‌دهد و درباره گروهی سرباز خلافکار است که قرار است اعدام شوند، اما در نهایت برای به سرقت بردن یک موشک متعلق به آلمانی‌ها در کنار نیروهای متفقین قرار می‌گیرند.
فاسبندر در فیلم «گرسنگی» که در بخش نوعی نگاه جشنواره کن به نمایش درآمد به نقش بابی سندز مبارز ارتش جمهوریخواه ظاهر شد که سال 1981 پس از 66 روز اعتصاب غذا در زندان درگذشت. این بازیگر بریتانیایی متولد آلمان به تازگی بازی در فیلم «نهر» به کارگردانی جوئل شوماخر را به پایان رساند.
او قرار است در درام عاشقانه «بلندی‌های بادگیر» بر اساس رمان معروف امیلی برونته به نقش هیتکلیف ظاهر شود، هرچند این پروژه در چند ماه اخیر با مشکلات بسیار مواجه شده است. جان می‌بری کارگردان فیلم اخیرا به خاطر اختلاف نظر درباره فیلمنامه از پروژه کنار کشید.
ناتالی پورتمن نیز قرار بود نقش شخصیت کاترین ارنشا را بازی کند، اما ماه مه پیش به خاطر تداخل کاری از پروژه کنار کشید و جای خود را آبی کورنیش استرالیایی داد. تهیه‌کنندگان «بلندی‌های بادگیر» امیدوار هستند تا چند هفته آینده کارگردان جدید پروژه را انتخاب کنند.

در ضمن خبر می‌رسد با اعلام ساخت فیلم جدید كوئنتین تارانتینو با موضوع كشتار سربازان نازی بدست، آمریكایی‌ها، خشم آلمانی‌ها را برانگیخته است.
به نقل از سایت خبری هالیوود ریپورتر، در پی انتشار خبر ساخت فیلم جنگی «لعنتی‌های بی‌آبرو» توسط كوئنتین تارانتینو، با موضوع كشتار وحشتناك سربازان نازی توسط آمریكایی‌ها، مقامات آلمانی ابراز نگرانی كرده‌اند. به گزارش هالیوود ریپورتر، در این فیلم كه گفته می‌شود به نوعی حمام خون است، برد پیت، بازیگر هالیوود، نقش ستوان آلدو رینی را بازی می‌كند كه فرماندهی یك گروه از سربازان یهودی آمریكایی را به عهده دارد، این گروه از سربازان در اروپای اشغال شده توسط نازی‌ها بدام افتاده‌اند و تمام تلاش خود را برای انتقام از آلمانی‌های انجام می‌دهند.
بنا براین گزارش، با توجه به قسمت‌هایی از فیلمنامه «لعنتی‌های بی‌آبرو» كه اخیرا منتشر شده است، در یكی از صحنه‌ها ستوان رینی به سربازان خود می‌گوید كه هر كدام از آنها، یكصد پوست سر یا جمجمه نازی‌ها را به او بدهكارند و یا باید اینكار را انجام دهند یا بمیرند. تارانتینو این فیلم را از ۱۳ اكتبر در برلین جلوی دوربین خواهد برد؛ این درحالی است كه بسیاری از آلمانی‌ها نسبت به این مسئله اعتراض كرد‌ه‌اند.
به گزارش هالیوود ریپورتر، این عده از آلمانی‌ها ابراز داشته‌اند كه می‌ترسند با نمایش چنین فیلم‌هایی، جنگ جهانی دوم در قالب یك حادثه در یك كمیك بوك به تصویر كشیده شوند و آنها دیگر نتوانند ارزش‌های ملی خود را رهایی بخشند. به عقیده آنها این فیلم در واقع یك تبلیغ ضد آلمانی است كه عواقب غیر قابل پیش‌بینی در بر دارد.

برادران کوئن «مردان جدی»‌شان را انتخاب کردند


سینمای ما - جوئل و ایتن کوئن چند بازیگر نسبتا ناشناس را برای نقش‌آفرینی در فیلم جدید خود یعنی کمدی سیاه «یک مرد جدی» انتخاب کردند.
ورایتی اعلام کرد میشائیل اشتولبارگ، بازیگر تئاتر نامزد دریافت جایزه تونی که در حوزه سینما چندان باتجربه نیست و ریچارد کایند، بازیگر نقش‌های مکمل که بیشتر برای بازی در مجموعه تلویزیونی Spin City شبکه ای‌بی‌سی شهرت دارد، در فیلم سینمایی «یک مرد جدی» نقش‌آفرینی می‌کنند.
داستان فیلم «یک مرد جدی» سال 1967 اتفاق می‌افتد و درباره لری گاپنیک (اشتولبارگ)، یک استاد دانشگاه اهل ایالات مرکزی آمریکاست که وقتی همسرش تصمیم به ترک او می‌گیرد و برادر به لحاظ اجتماعی بی‌عرضه‌ او (کایند) حاضر نمی‌شود خانه را ترک کند، زندگی‌اش از این رو به آن رو می‌شود.
فیلمنامه «یک مرد جدی» را خود برادران کوئن نوشته‌اند و فیلمبرداری از ماه آینده در مینه‌پلیس آغاز می‌شود. اشتولبارگ به عنوان بازیگر مهمان در دو مجموعه تلویزیونی «قانون و نظم» و «استودیو 60» حضور داشت و برای بازی در نمایش Pillowoman نامزد جایزه تونی شد و تابستان امسال نقش اصلی نمایش «هملت» را بازی می‌کند.
از فیلم‌های سینمایی کایند نیز می‌توان به «مامور ایستگاه» و «اعترافات یک ذهن خطرناک» اشاره کرد. برادران کوئن فیلم «پس از خواندن بسوزان» با بازی جرج کلونی و براد پیت را آماده نمایش دارند که فیلم افتتاحیه جشنواره ونیز است.
«پیرمردها کشوری ندارند» فیلم قبلی برادران کوئن پارسال برنده چهار جایزه اسکار از جمله جایزه بهترین فیلم شد. آنها سال 1997 برای «فارگو» برنده اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی شدند و سال 2001 نیز برای «ای برادر، تو کجایی؟» نامزد اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی بودند.
«تقاطع میلر»، «بارتن فینک»، «وکیل هادساکر»، «بیرحمی تحمل‌ناپذیر» و «مردی که آنجا نبود» از دیگر فیلم‌های برادران کوئن است.


«ویكی كریستینا بارسلونا»

 

 

 

خاویر باردم: وقتی فیلمنامه «ویكی كریستینا بارسلونا» را خواندم و با آن صحنه‌ای مواجه شدم كه شخصیت من با دو دختر فیلم دیدار می‌كند با خودم گفتم ایده‌ای بامزه‌ اما به شدت كلیشه‌ای است. در واقع تمام كلیشه‌ها در آن صحنه وجود داشتند: توریست‌های آمریكایی به مكانی رمانتیك در اسپانیا می‌آیند و دن ژوان خود را پیدا می‌كنند. اما وقتی ادامه فیلمنامه را خواندم متوجه شدم با چه اثر درخشانی مواجه هستم چون فیلمنامه در عین اینكه كلیشه‌های مختلف را یكی پس از دیگری به كار گرفته بود اولا آنها را به بازی می‌گرفت، ثانیا در نهایت آنها را نابود می‌كرد و ثالثا به ما نشان می‌داد ورای آن كهن الگو‌ها و كلیشه‌ها چه چیزی نهفته است؛ كهن الگوهایی كه به اشتراكات انسان‌ها در نیازها، وابستگی‌ها و ترس‌ها اشاره دارند و بر جست‌وجوی دائمی افراد برای رسیدن به عشق تاكید می‌كنند. جالب است كه این فیلم گرچه در ابتدا ظاهری شبیه كمدی‌ رمانتیك‌ها‌ دارد اما در نهایت به یك درام غم‌انگیز تبدیل می‌شود و شخصیت من سرنوشت تلخی پیدا می‌كند. البته شخصا وقتی قرار است در فیلمی بازی كنم كه كارگردانش استاد دیالوگ‌‌نویسی است هیچ ترسی به دل راه نمی‌دهم و با تمام وجود خود را در اختیار فیلم قرار می‌دهم. اصولا وقتی با كارگردان‌های كلاسیك كار می‌كنید لازم نیست زیاد به خودتان فشار بیاورید چون آدم بزرگی پشت صحنه نشسته است كه علاوه بر اینكه هوای همه چیز را دارد با راهنمایی‌های كوتاه و كوچك خود اشتباهات‌تان را تصحیح می‌كند.
دم را دریاب


اسكارلت جوهانسون: وودی استاد طراحی شخصیت‌های زن بی‌نظیر است، ریزه‌كاری ذهن زنان را كاملا می‌شناسد و به دلیل علاقه‌ای كه به زنان دارد در خلق شخصیت‌های آنها موفق می‌شود می‌تواند نمونه‌های ماندگاری خلق كند. با این حال وقتی با وودی آلن كار می‌كنم این چیزها برایم اهمیتی ندارند و بیشتر از این خوشحالم كه می‌توانم یكبار دیگر برایش بازی كنم، سر به سرش بگذارم و با او هم صحبت شوم. زن‌های وودی آلن كمتر شبیه هم هستند و مثلا شخصیتی كه من در این بازی می‌كنم اصلا با شخصیت مضحك «خبر داغ» شباهت ندارد. كریستینا در این فیلم از آن آدم‌هایی كه به ایده فلسفی «دم را دریاب» معتقد است و دوست دارد در عین اینكه شاهد اتفاقات روزمره است بخت خود را برای «زندگی كردن» بیازماید. وودی با اینكه دیالوگ‌نویس خوبی است اما در این فیلم گاهی اوقات دست ما را باز می‌گذاشت تا به سمت بداهه‌پردازی برویم. خصوصا برای نقش‌های خاویر و پنه لوپه كه قرار بود به زبان اسپانیایی با هم بحث و جدل كنند. در آن صحنه‌ها نه من می‌فهمیدم آنها چه می‌گویند و نه وودی!‌ اتفاقا فكر می‌كنم وودی با این كار باعث شد بعضی صحنه‌ها خیلی طبیعی از كار دربیایند.
تفاوت زندگی با فانتزی
ربكا هال: فكر می‌كنم هر بازیگر زنی دوست دارد روزی نقش یكی از قهرمان‌های زن فیلم‌های وودی آلن را بازی كند و من هم از این قاعده مستثنی نیستم. خصوصا اگر آن فیلم مانند «ویكی كریستینا بارسلونا» یك فیلم كاملا وودی آلنی باشد و علاوه بر عناصر همیشگی فیلم‌های وی عناصر دیگری مانند لوكیشن اسپانیا، شخصیت مردی مانند باردم و چیزهایی از این دست به آن اضافه شده باشد. رابطه پویای میان ویكی و كریستینا یكی از نكات كلیدی فیلم است كه فكر می‌كنم نباید به سادگی از كنارش گذشت. ویكی و كریستینا در این فیلم به نوعی همدیگر را تكمیل می‌كنند و در كنار هم شخصیت‌ واحدی را می‌سازند كه می‌تواند رفتارهای مختلفی از خود بروز دهد. به علاوه ویكی درگیر رابطه‌ای با نامزدش است و فكر می‌كنم این نكته هم یكی دیگر از نكات كلیدی درباره شناخت شخصیت‌های این فیلم است. اگر به این نكات توجه كنید آن‌وقت متوجه می‌شوید كه این فیلم حرفی ندارد جز به تصویر كشیدن تفاوت‌های موجود میان زندگی خیالی و فانتزی انسان‌ها و واقعیت‌هایی كه در زندگی روزمره باید با آنها كنار بیایند. جذابیت اصلی فیلم به همین ایده برمی‌گردد و چون همه عوامل فیلم به شگفت‌انگیز بودن آن اعتقاد داشته‌اند نتیجه اثر واقعا درخشانی از كار درآمده است.
حاشیه امن برای بازیگر


پنه لوپه كروس: در كمدی‌های وودی آلن شخصیت‌های گرفتار مصائب و مشكلاتی می‌شوند و در مواجهه با این مشكلات وضعیت خنده‌‌داری ایجاد می‌كنند. «ویكی كریستینا بارسلونا» یكی از همین فیلم‌هاست كه البته با مصائب و مشكلات بیشتری همراه شده است و به زندگی مردم عادی شباهت زیادی دارد و به همین دلیل رفته رفته از كمدی به درام متمایل می‌شود و لحن جدیدی به خود می‌گیرد. به علاوه این فیلم همانطور كه خود وودی گفته یك نامه عاشقانه به بارسلونا است و تصویری از بارسلونا كه در این فیلم نمایش داده می‌شود مانند واقعیت این شهر بسیار زیبا و چشم‌نواز است. شیوه كار وودی آلن به صورتی كه دست بازیگران را در اجرای نقش‌ها باز می‌گذارد و با فراهم كردن یك حاشیه امن برای وی سعی می‌كند به او نزدیك شود و كاری كند كه وی در راحت‌ترین وضعیت ممكن به ایفای نقش بپردازد. وودی عاشق بازیگران است و هر كسی كه تاكنون در فیلم‌های وی بازی كرده است آرزو دارد روزی دوباره شانس در خانه‌اش را بزند و بتواند باز هم وودی را در فیلمی همراهی كند. قبل از اینكه قبول كنم در «ویكی كریستینا بارسلونا» بازی كنم به سراغ چند نفر از بازیگران قبلی فیلم‌های وودی رفتم و همگی متفق‌‌القول بودند كه وودی دوستدار بازیگران است و به آنها عشق می‌ورزد و البته به همین دلیل بازیگران همیشه در فیلم‌های وی حضور تاثیرگذاری دارند.

 

 

آرامگاه شکسپیر بازسازی می‌شود

با وجود آن که بر سنگ مزار ویلیام شکسپیر شاعر و نمایشنامه نویس بلندآوازه انگلیسی، علیه کسانی که این سنگ را جابجا کنند نفرینی حک شده، قرار است آرامگاه او بازسازی شود.

مرمت آرامگاه شکسپیر بخشی از طرح کلی بازسازی کلیسای تثلیث مقدس در استراتفورد، زادگاه این شاعر است.

مرمت کنندگان گفته اند که سنگ گورشکسپیر جابجا نمی شود. بر این سنگ عبارات زیر نقش بسته است:

خوشبخت باد آن که از این سنگ بگذرد
نفرین بر او که خاک مرا زیر و رو کند

شکسپیر در کلیسای تثلیث مقدس غسل تعمید داده شد و در همانجا هم به خاک سپرده شد و تصور می شود که نوشته روی سنگ از گفته های او باشد.

جملات فوق باعث شده که از چهار قرن پیش تا کنون افراد کنجکاو به صرافت کاوش در گور معروف ترین ادیب بریتانیا نیفتند و معماران امروزی هم از دست زدن به چنین کاری چشم بپوشند.

شکسپیر در آوریل سال ۱۵۶۴ در کلیسای تثلیث مقدس غسل تعمید داده شد و ۵۲ سال بعد جسد او در آن محل دفن شد.

هرسال هزاران گردشگر از مزار شکسپیر دیدن می کنند.

یان استاینبرن از شرکت خدمات مهندسی و مشاوره ای در بازسازی بناهای تاریخی که مسوولیت این پروژه را عهده دار است با بیان این که "نمی خواهیم نفرین روی سنگ دامن گیر ما شود" تاکید کرد که استخوانهای شاعر از هر تعرض و جابجایی مصون خواهد بود و کسی کاری با آن ندارد.

او گفت که شرکت مهندسی وی فقط درصدد ترمیم و حفظ سنگهای موجود در بنای کلیساست. آقای استاینبرن گفت: "در طول چهار قرن، سنگهای این بنا فرسوده شده اند، لایه رویی آنها ور آمده و بر اثر رفت و آمد مردمی که در مراسم کلیسایی شرکت می کنند، سطح آنها ساییده شده است."

ميكل‌آنژلوآنتونيوني و آثارش

ميكل‌آنژلوآنتونيوني و آثارش

ميکل آنژلوآنتونيونی، 29/ سپتامبر/ 1912 در فراري ايتاليا متولد شد. سال 1935 در رشته اقتصاد و تجارت از دانشگان بولونيا فارغ‌التحصيل شد،وی علاوه بر تجربه‌هايي که با فيم 16 ميليمتري داشت، در روزنامه محلي ايل‌كوريره‌پادانو نقد فيلم مي‌نوشت دربین سال‌هاي 39-1935 یعنی همان زمان که كارمند بانك بود، تلاش كرد مستندي درباره بيمارستان‌هاي رواني بسازد كه موفق نشد. در 1939 به رُم مهاجرت كرد تا سينما را به طور جدي دنبال كند. در آن جا، نويسنده و منتقد مجلة معروف سينما- ارگان سينمائي حزب فاشيست، به سردبيري ويتوريوموسوليني- شد.
   آنتونيوني
در 1940 وارد «مركز تجربه‌هاي سينمائي رُم» - مشهورترين مدرسه سينمايي ايتاليا- شد و حدود دو سال در آن جا تحصيل و تجربه كرد و سرانجام در سي سالگي امكان نخستين تجربه حرفه‌اي سينما را يافت كه همكاري با روبرتوروسليني در نوشتن فيلم‌نامه خلبان باز مي‌گردد (1942) بود. در همين سال در نوشتن فيلم نامه دولال (فرانكو فولكينيوني) همكاري كرد و در همين فيلم، دستيار كارگردان هم بود سپس به عنوان نماينده سينماي ايتاليا به فرانسه رفت و در فيلم ميهمانان شب (مارس كارنه، 1942) كه محصول مشترك دو كشور بود، دستياري كارگردان را به عهده گرفت.

كارگرداني نخستين فيلم كوتاهش اهالي پو رادر 1943 آغاز كرد كه درباره ماهي‌گيران رودخانه پو بود، اما تا سال 1947 نتوانست آن را كامل كند. با جوزپه دسانتيس در نوشتن فيلم‌نامه شكار تراژيك (1947) همكاري داشت و طي سه سال بعدي چند مستند كوتاه ساخت و با فليني هم در فيلمنامه شيخ سفيد (1952) همكاري كرد.

آنتونيوني در 38 سالگي، سرانجام اولين فيلم بلندش وقايع يك عشق (1950) را ساخت كه نشانه‌ها و عناصر سبك و پرداخت او كه در فيلم‌هاي ديگرش تكامل يافت، در آن آشكار بود. در 1957 نيز دو نمايش با نام‌هاي رسوايي پنهان و من و دوربين را روي صحنه برد. در طول دهه 1950، آنتونيوني چهار فيلم ديگر ساخت: شكست خوردگان  (1952)- خانم بدون كامليا (1953)- رفيقه‌ها (1955) و فرياد (1957) . او هم چنين اپيزود قصد خودكشياز فيلم عشق در شهر، (1953) را كارگردان كرد.

آنتونيوني در 1959 با فيلم ماجرا به نخستين موفقيت بين‌الملي‌اش دست يافت و جايزه ويژه هيأت داوران جشنواره كن را دريافت كرد. اين فيلم، بلوغ زيبائي شناسي يگانه او و هم چنين جلوة بارز تم مورد علاقه و سبك استفاده‌اش از دوربين بود كه در دو فيلم بعدي‌اش- شب (1960) و كسوف (1962)- نيز ادامه يافت و سه گانة معروف‌اش شكل گرفت.
 فيلم بعدي
  -  صحراي سرخ (1964) - را كه نخستين فيلم رنگي‌اش بود نيز مي‌توان به نوعي پيوسته به اين سه فيلم، و  مجموعه  آن را يك چهارگانه  خواند. تم اصلي اين فيلم‌ها، خلأ  عاطفي  انسان در جهان  مدرن و جستجوي


 عناصر طبيعي و مصنوعي جهان پيرامون
 نيز براي القاي وضعيت روحي شخصيت‌ها
 و نمايش فشاري كه منجر به از خود
 بيگانگي و اضطراب رواني مي‌گردد، در
 فيلم‌هاي آنتونيوني به كار گرفته مي‌شود.

بيهوده‌اش براي يافتن و رها كردن خويش در دنياي ماشيني، و ناتواني خسته‌كننده در برقراري ارتباط با ديگران است. نماهاي ثابت و طولاني او تا عمق درون شخصيت‌ها نفوذ مي‌كند. سكون اين  نماها، فشاري را كه زمانه برروح و روان و عاطفة انسان‌ها چيره مي‌كند، نشان مي‌دهد و القا مي‌كند. عناصر طبيعي و مصنوعي جهان پيرامون نيز براي القاي وضعيت روحي شخصيت‌ها و نمايش فشاري كه منجر به از خود بيگانگي و اضطراب رواني مي‌گردد، در فيلم‌هاي آنتونيوني به كار گرفته مي‌شود. فيلم‌هاي او اغلب طرح مشخص و مرسوم و كلاسيك داستاني ندارد و ابهام روايت در آن‌ها، تقريباً به مرز راز مي‌رسد. او معمولاً برروي شخصيت‌هاي زن آثارش متمركز مي‌شود و مردان، اغلب حكم كاتاليزور را دارند.

ماجرا، هم چنين نخستين نقش آفريني مونيكاويتي به عنوان زن غير متعارف آثار او،هم باعث جلب توجه تماشاگران بيشتري به فيلم‌هاي آنتونيوني شدو هم به نظر مي‌رسد كه برانگيختگي عناصر عاطفي و احساسي در فيلم‌هاي بعدي اش را ناشی شد.

مهارت آنتونيوني در كار با زمان و فضا براي القاي دنياي دروني آدم‌ها، در صحراي سرخ جلوة ديگري يافت. اودر اين فيلم، حتي مكان‌هاي طبيعي فيلم‌برداري را نيز براي نمايش حالت‌هاي رواني شخصيت‌هايش رنگ‌آميزي كرد. فيلم بعدي‌اش، آگرانديسمان (1966)، گسست قابل توجه او با گذشته‌اش بود: اين فيلم به زبان انگليسي در انگلستان ساخته شدو شخصيت‌ اصلي‌اش يك مرد بود. پرداختِ با روح و مهيجي داشت اما عناصر راز و ابهام هنوز در آن موج مي‌زد و روابط بين آدم‌ها، هم چنان نفساني و تيره بود.

آنتونيونی فيلم زابريسكي پوينت را که ماجرای آن در غرب آمريكا مي‌گذشت،دز سال 1970 ساخت.او پس از يك غيبت طولاني، بار ديگر با حرفه: خبرنگار (1975) به سبك آشنايش در دهة 1960 و همان مشغلة ذهني- نااميدي، ناتواني و احساس بيقراري و كسالت- بازگشت. راز اُبروالد را چهار سال بعد( با استفاده از امكانات ويدئو و بر اساس نمايشنامة عقاب دوسر اثر ژان كوكتو )براي تلويزيون ساخت، كه به عنوان اثري از آنتونيوني قابل تشخيص نبود. در همين دهه مستندي دربارة چين ساخت. با هويت يك زن (1982) بار ديگر به همان زمينه‌هاي آشنايش برگشت كه جايزه ويژه سي‌وپنجمين سالگر جشنواره كن را برايش به ارمغان آورد.
 
طي دهه 1980 آنتونيوني كم كار و كم كارتر شد. سن بالا هم چنين دو سكته كه در اوايل دهه 90 رخ داد، او را عملاً زمين‌گير كرد. فقط چند فيلم كوتاه تبليغاتي، از جمله فيلمي براي كارخانه اتومبيل‌سازي رنو، و مستندي درباره رم به مناسبت برگزاري مسابقات جام‌جهاني فوتبال در ايتاليا (1990)
كه يك قسمت از مجموعه فيلم‌هايي بود كه چند كارگردان نامدار سينماي ايتاليا دربارة شهرهاي كه مسابقه‌ها در آن‌ها برگزار مي‌شد، ساخت.
 اعتبار جهاني آنتونيوني هم چنان ناشي از فيلم‌هاي او در نيمة اول دهه (1960) است؛ آثاري اصيل از يكي از برجسته‌ترين هنرمندان خلاق سال‌هاي پس از جنگ دوم جهاني. تقريباً در همة فيلم‌هاي او، نماها برخلاف توقع تماشاگر و قراردادهاي آشناي سينماي كلاسيك هاليوود عمل مي‌كنند. در بسياري از فيلم‌هايش به نظر مي‌رسد كه شخصيت‌هاي اصلي، بازتابي از خود او هستند؛ آدم‌هائي كه در كار خلق تصوير، داستان گويي و يا ساير اشكال هنري‌اند (فيلم‌ساز «خانم بدون كامليا»، معمار «ماجرا»، رمان نويس «شب»، عكاس «آگرانديسمان»، گزارشگر تلويزيوني «حرفه: خبرنگار»، نقاش «راز اُبروالد» و فيلم ساز «هويت يك زن».) اما اهميت خرفه اين شخصيت‌ها، تنها در روايت و داستان فيلم‌هاست، و نه تكنيك آن‌ها.

در اين فيلم‌ها، گويي هنرمندان در جهاني گرفتار شده‌اند كه بازتاباندن تصوير خودشان در آن ناممكن است. هر چند فيلم‌هاي آنتونيوني، آثار «تجربي»- به آن معنا كه به كارهاي هاليس فرامپتن، مايكل اسنو يا اندي وارهول


 تقريباً در همة فيلم‌هاي او، نماها برخلاف
 توقع تماشاگر و قراردادهاي آشناي سينماي
كلاسيك هاليوود عمل مي‌كنند.

اطلاق مي‌شود -  نيستند، اما شيوة  روايت تخت (يا به تعبير رولان بارت، «به طرز عجيبي مات») او باعث مي‌شود كه تماشاگر براي دست‌يابي سريع به تداوم روايت، به مانع برخورد كند. به دليل همين غرابت و پيچيدگر ساختار و روايت بود كه نخستين نمايش ماجرا در جشنوارة كن جنجال آفريد. هر چند بعدها طي سه دهه (در سال‌هاي: 82، 72، 1962) اين فيلم جزو ده فيلم انتخابي منتقدان در رأي گيري‌هاي مجلة «سايت اندساند» قرار گرفت.

آنتونيوني بارها گفته است كه جنبه‌هاي روايي و دراماتيك فيلم‌هايش- داستان گويي به شيوه ادبي- هر چه زمان مي‌گذرد اهميتش كم‌تر شده تا جايي كه در زابريسكي پوينت، حرفه: خبرنگار و راز اُبروالد به فقدان كامل جلوه‌هاي دراماتيك رسيده است. داستان‌هاي آنتونيوني، آغاز و پايان كلاسيك و مشخص ندارد؛ با اين حال، او براي هر دو مرحله، ايده‌هاي خاصي دارد. او خود در اين باره مي‌گويد: «داستان‌هاي امروزي همين‌اند، بي‌آغاز و بي‌پايان، بدون گره‌هايي دراماتيك و گره‌گشائي. قواعد نمايشي قديمي، ديگر به كار نمي‌آيند.»در ساختار دايره‌وار آثار آنتونيوني، شخصيت‌هاي تكرار شونده همواره به انتهاي يك راه مي‌رسند. آن چه آثار آنتونيوني را در اساس از نئورئاليسم جدا كرد، عدم توجه او به ارتباط شخصيت‌ها و اجتماع است. او بيشتر به فرديت و درون آدم‌هاو ارتباطشان با يكديگر مي‌پردازند و هم چنين احساس‌هايي كه جهان پيرامون (جامعه) در آن‌ها ايجاد مي‌كند. و اين همان نكته‌اي است كه برخي از منتقدان، به «رئاليسم دروني» آثار آنتونيوني تعبير كرده‌اند.

كلام در فيلم‌هاي او، اطلاعات زيادي دربارة روايت و داستان به تماشاگر نمي‌دهد بلكه خبر از درون آد‌م‌ها مي‌دهد؛ آن هم به شيوه‌اي غير مستقيم.  بدین نحو كلام و صداي شخصيت‌ها، همچون ساير صداهاي فيلم‌هايش، بيشتر جنبة آوايي و زيبايي‌شناسي صوتي دارد تا همان نقشي كه معمولاً كلام در فيلم‌هاي كلاسيك برعهده مي‌گيرد. در بيشتر فيلم‌هاي او، جمعيت يا غايب است و يا براي نمايش تنهائي شخصيت‌ها در ميان جمع به كار مي‌رود. همچنين در بيشتر فيلم‌ها، مكان‌هاي عمومي تقريباً خالي، و القا كنندة كيفيت خلأ است.

هر دو شكل استفاده از جمعيت و مكان‌ها در شب ديده مي‌شود- تقريباً به جز فيلم حرفه: خبرنگار كه از معدود فيلم‌هاي آنتونيوني است كه در آن از آفتاب داغ و فضاها و مكان‌هاي روشن و براق استفاده كرده است- نقطه‌هاي عطف آثار او، معمولاً در شب يا صبح زود رُخ مي‌دهد؛ بازهم مانند شب، كه شبش آگاه كننده و هشدار دهنده است؛ و سحرگاهش معلوم نيست كه يك پايان است يا يك آغاز.

 

 

فيلم‌شناسي:

به عنوان دستيار كارگردان:
     1-دو خيانتكار: همچنين دستيار كارگردان: انريكو فولكينيوني (1942)
     2-مهمان شب: كارگردان: مارسل كارنه (1942)

به عنوان فيلمنامه نويس:

1-بازگشت خلبان: كارگردان: روبرتو روسليني (1942)

2-شكار تأسف‌بار (شكار تراژيك): كارگردان: جوزپه دسانتيس (1947)

3-شيخ سفيد (طرح اوليه): كارگردان: فدريكو فليني (1952)

به عنوان كارگردان تئاتر:

1-من دوربين هستم. از نوشتة جان دان دروئن (1947)

فيلم‌هاي كوتاه:

1-مردمان پو (اهالي پو): ايتاليا، 9 دقيقه، سياه و سفيد، فيلمنامه: آنتونيوني (47-1943)

2-نظافت شهر، N.U. : ايتاليا، 9 دقيقه، سياه و سفيد، فيلمنامه: آنتونيوني (1948)

3-دروغ عاشقانه: ايتاليا، 10 دقيقه، سياه و سفيد، بازيگران، آناويتا- آني اوهارا- سرجوريموندي- تساندروروبرتي (49-1948)

4-خرافات: ايتاليا، 9 دقيقه، سياه و سفيد، فيلمنامه: آنتونيوني (1949)

5-دخترك يك سفيد پوست: ايتاليا، 10 دقيقه، سياه و سفيد (1949)

6-هفت چوبدست و يك دست لباس: ايتاليا، 10 دقيقه، سياه و سفيد (1950)

7-ويلاي هيولاها:‌ ايتاليا، 10 دقيقه، سياه و سفيد، فيلمنامه: آنتونيوني (1950)

8-خط آهن فلوريا: ايتاليا، 10 دقيقه، سياه و سفيد، فيلمنامه: آنتونيوني (1950)

9-تا حدودي دربارة يك آدم: ايتاليا، 10 دقيقه، سياه و سفيد، فيلمنامه: آنتونيوني (1950)

10-خودكشي‌هاي ناموفق (اپيزودي از عشق در شهر): ايتاليا، 20 دقيقه، سياه و سفيد، فيلمنامه: آنتونيوني بازيگران غيرحرفه‌اي (1953)

11-فيلم آزمايشي (اپيزود I  Tri Volti ) : ايتاليا، 33 دقيقه، رنگي، فيلمنامه: آنتونيوني، بازيگران: ثريا اسفندياري، ايوانو داوولي، جورجو سانتارللي، پي‌روتوزي. (فيلم آزمايشي از ثريا، ملكة سابق ايران، براي بازي در دو فيلم داستاني كوتاه به كارگرداني مائودوبولونيني و ايندووينا)- (1965)

فيلم‌هاي بلند:‌

1-خاطرات يك عشق: ايتاليا- 110 دقيقه- سياه و سفيد- فيلمنامه: آنتونيوني- بازيگران: لوچابوزه- ماسيموجيروتي- فرناندوسارلي- جينوروسي. (1950)

2-شكست خوردگان: (ايتاليا و فرانسه- 110 دقيقه- سياه و سفيد- فيلمنامه: آنتونيوني- بازيگران: برانكو اينترليني- آناماريا فره‌رو- ادي مالتالياتي- ژان پي‌يرموكي- آني نويل (1952)

3-بانوي بدون گل‌هاي كامليا: ايتاليا- 105 دقيقه- سياه و سفيد- فيلمنامه آنتونيوني- بازيگران: لوچابوزه- آندره آچه كي- جينوچروي- آلن كاني. (1953)

4-رفيقه‌ها: ايتاليا- 104 دقيقه- سياه و سفيد- فيلمنامه: آنتونيوني- بازيگران: والنتينا كورتز- ايون فورنو- اتوره مازوري- گابريل فوزتي- محصول (1955) (اين فيلم براساس نوشته‌اي از: چزاره پاوزه ساخته شد. كه در جشنوارة سينمائي ونيز در همان سال برندة شير نقره‌اي شد.)

5-فرياد: ايتاليا- 102 دقيقه- سياه و سفيد- فيلمنامه: آنتونيوني- بازيگران: آليداوالي- استيوكاكران- دوريان گري. (1957)

6-ماجرا: ايتاليا و فرانسه- 140 دقيقه- سياه و سفيد- فيلمنامه آنتونيوني- بازيگران: گابريلدفرزتي- مونيكا ويتي- له آماساري- دومينيك بلانشار- ونزوريچي (1960)- (اين فيلم در همين سال جايزة ويژة هيأت داوران جشنوارة كن را دريافت نمود).

7-شب: ايتاليا و فرانسه- 122 دقيقه- سياه و سفيد- فيلمنامه آنتونيوني- تونينوگوئه‌را- بازيگران: ژان‌مورو- مارچلوماستورياني- مونيكا ويتي- برناردويكي. (اين فيلم در سال 1961 برندة خرس طلائي، از جشنوارة برلين شد).

8-كسوف: ايتاليا و فرانسه- 125 دقيقه- سياه و سفيد- فيلمنامه: آنتونيوني- تونينوگوئه‌را- بازيگران: مونيكاويتي- آلن دلون- فرانسيسكورابال- لوئيس سينيد (1962) (اين فيلم در همان سال برندة جايزة ويژة هيأت داوران جشنوارة كن شد).

9-صحراي سرخ: ايتاليا و فرانسه- 120 دقيقه- رنگي- فيلمنامه: آنتونيوني- تونينوگوئه‌را- بازيگران: مونيكاويتي- ريچاردهريس- كارلوكيونتي- آلدوگروتي (1964). (برندة شير طلائي جشنوارة ونيز)

10-آگراند بسمان: انگلستان- 112 دقيقه- فيلمنامه: آنتونيوني- تونينوگوئه‌را- بازيگران: ونساردگريو- ديويدهمينگز- سارامايلز- جين بركين- جان كاسل- پيتربودلز (1966) (اين فيلم براساس رمان خوليوكورتازار ساخته شد و در سال 1967 برندة نخل طلائي جشنوارة كن گرديد).

11-قلة زابريسكي: آمريكا- 105 دقيقه- رنگي- فيلمنامه: آنتونيوني- بازيگران: مارك فله‌شت- دارياهالپرين. (1970)

12-چين: ايتاليا- 128 دقيقه- رنگي (مستندي در باره چين امروز. آنتونيوني در 1972 در پي دعوت چوئن‌لاي به چين سفر كرد، پنج هفته در آن جا ماند. سي‌هزار متر ( m 30000) نگاتيو سوپر 16 بكار گرفت، يعني چيزي حدود 9 ساعت فيلم.)

13-حرفه: خبرنگار (كه در آمريكا با نام مسافر به نمايش درآمد. (1974): ايتاليا، فرانسه، اسپانيا- 126 دقيقه- رنگي- فيلمنامه: مارك پپيلو. بازيگران: جك نيكلسون- ماريا اشنايدر- جني‌روناكر. (مارك پپيلو، برادر كلرپپيلو (همسر برناردوبرتوچي) به عنوان همكار فيلمنامه نويس، چند اثر معتبر در كارنامة كم ورقش دارد. وي براي فيلمنامة «آخرين امپراتور» ، اسكار بهترين فيلمنامة اقتباسي را دريافت كرد،)

14-راز اوبروالد: ايتاليا- 112 دقيقه- رنگي- فيلمنامه: آنتونيوني- تونينوگوئه‌را. بازيگران: مونيكا ويتي- فرانكو برانچاروسي- اليزابتاپوترني. (1980)‌ (براساس كتاب «شاهين دوسر»‌ اثر ژان كوكتو.)

15-هويت يك زن:‌ ايتاليا و فرانسه- 128 دقيقه- رنگي- فيلمنامه: آنتونيوني- بازيگران: توماس ميليان- كريستين بواسون- دانيلاسيلورو- مارسل بوزوفي (1982)
و فيلم رُم (مستند كوتاه
1990) همچنين از ميان ابرها (1995). 

 

میکل‌آنجلو آنتونیونی ۲۹ سپتامبر ۱۹۱۲ - ۳۰ ژوئیه ۲۰۰۷،

تمام فیلم‌های ونیز

تمام فیلم‌های ونیز/ جشنواره ونیز مثل همیشه پر و پیمان است

سینمای ما - دارن آرونوفسکی، تاکشی کیتانو، جاناتان دمی و هایائو میازاکی با تازه‌ترین ساخته‌های خود در بخش مسابقه شصت و پنجمین جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز برای دریافت جایزه شیر طلا رقابت می‌کنند.
برگزارکنندگان جشنواره ونیز امروز سه‌شنبه اسامی فیلم‌های پذیرفته شده در بخش‌های مختلف این دوره جشنواره شامل بخش مسابقه، خارج از مسابقه و افق‌ها را اعلام کردند.
21 فیلم در برای بخش مسابقه جشنواره ونیز امسال رقابت می‌کنند. از جمله فیلم‌های شاخص این بخش می‌توان به «کشتی‌گیر» دارن آرونوفسکی آمریکایی اشاره کرد که در آن در آن میکی رورک، ماریزا تومی و ریچل وود نقش‌آفرینی کرده‌اند. آرونوفسکی 39 ساله سازنده فیلم تحسین شده «مرثیه ای بر یک رویا» است. 
گی‌یرمو آریاگا، فیلمنامه‌نویس معروف مکزیکی با نخستین تجربه کارگردانی خود که «دشت سوزان» نام دارد به جشنوار ونیز می‌آید و انتظار می‌رود چارلیز ترون و کیم بیسینگر ستاره‌های فیلم گی‌یرمو آریاگا روی فرش قرمز جشنواره حاضر شوند. آریاگا 50 ساله بیشتر به خاطر همکاری با الخاندرو گونزالز ایناریتو فیلمساز معروف مکزیکی در فیلم‌های «آمورس پروس»، «21 گرم» و «بابل» شهرت دارد. او برای فیلم «بابل» نامزد اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی بود.
پوپی آواتی فیلمساز ایتالیایی برای دهمین بار در جشنواره ونیز حاضر می‌شود. امسال او با فیلم «پدر جووانا» در بخش مسابقه این جشنواره معتبر ایتالیایی حضور دارد. داستان فیلم جدید آواتی در بولونیا و در فاصله 1938 تا 1954 روی می‌دهد و درباره دختری جوان با بازی آلبا رورواچر است که بهترین دوست خود را با تیغ می‌کشد.
«آشیل و لاک‌پشت» تاکشی کیتانو فیلمساز ژاپنی از دیگر فیلم‌های بخش مسابقه جشنواره ونیز 65 است. او در این فیلم به نقش یک هنرمند بی‌استعداد اما متعهد نیز ظاهر شده است. کیتانو در 1997 برای درام پلیسی «هانا ـ بی» شیر طلا ونیز را برد. «افتخار یک فیلمساز!» سیزدهمین فیلم‌ او پارسال در ونیز نمایش داده شد و خود وی با دریافت جایزه‌ای ویژه مورد تقدیر قرار گرفت.
هایائو میازاکی انیماتور و فیلمساز صاحبنام ژاپنی نیز با انیمیشن «پونیو روی صخره کنار دریا» در بخش مسابقه حضور دارد. فیلم جدید میازاکی 67 ساله با الهام از قصه پریان قرن نوزدهمی «پری دریایی کوچک» هانس کریستیان آندرسن نویسنده دانمارکی ساخته شده و داستان درباره یک پری دریایی به نام پونیو است که سوار بر عروس دریایی از خانه خود در دریا می‌گریزد. «پونیو روی صخره کنار دریا» که تازه در ژاپن اکران شده در سه روز نخست نمایش 25/1 میلیون تماشاگر داشت. میازاکی سال 2003 برای «شهر اشباح» اسکار بهترین انیمیشن را برد که اولین اسکار یک فیلم بلند ژاپنی پس از نیم قرن بود. او در 2002 نیز با «شهر اشباح» خرس طلا برلین را از آن خود کرد و در 2005 برای یک عمر دستاورد سینمایی شیر طلا ونیز را گرفت.
تازه‌ترین ساخته امیر نادری با نام «وگاس: بر اساس یک داستان واقعی» دیگر فیلم بخش مسابقه شصت و پنجمین جشنواره فیلم ونیز است. این پنجمین ساخته نادری از زمان اقامت در آمریکاست. او فیلمنامه فیلم جدیدش را با الهام از یک ماجرای واقعی با همکاری سوزان برمن نوشت و فیلمبرداری آن پس از حدود 9 ماه در ژوئن 2007 به پایان رسید. نادری در فیلم تازه خود داستان یک خانواده فقیر آمریکایی را به تصویر می‌کشد که یک پسر 12 ساله دارند و در حاشیه شهر لاس وگاس زندگی می‌کنند. پدر می‌کوشد پسرش زندگی و آینده‌ای خوب داشته باشد. روزی کسی برای خرید خانه محقر آنها می‌آید، اما...
«The Hurt Locker» ساخته کاترین بیگلو از آمریکا، «ریچل ازدواج می‌کند» جاناتان دمی و سازنده فیلم برنده اسکار «سکوت بره‌ها»، «شیر» به کارگردانی سمیح کاپلان‌اوغلو از ترکیه و کارگردان فیلم تحسین‌شده «تخم مرغ»، «یک روز عالی» فرزان اوزپتک از ایتالیا و «Inju, la Bete dans l Ombre» باربه شرودر فرانسوی دیگر فیلم‌های مطرح بخش مسابقه ونیز هستند.
برگزارکنندگان ونیز 14 فیلم را نیز برای نمایش در بخش خارج از مسابقه انتخاب کرده‌اند که در میان آنها آثار فیلمسازانی سرشناس چون عباس کیارستمی، جوئل و ایتن کوئن، جیا ژانگ‌‌-‌که، ماریو مونیچلی، مانوئل دی اولیویرا و آنیس واردا دیده می‌شود.
کیارستمی فیلم «شیرین» را در این بخش دارد. او این فیلم را پس از فیلم کوتاه و سه دقیقه‌ای «گریه‌ها» ساخت که آن را به مناسبت شصتمین سال برگزاری جشنواره کن تولید کرده بود. کیارستمی در «شیرین» واکنش 90 بازیگر زن را به مجموعه‌ای از تصاویر ثبت کرده است.
کمدی سیاه «پس از خواندن بسوزان» به کارگردانی جوئل و ایتن کوئن دیگر فیلم مطرح بخش خارج از مسابقه و در عین حال فیلم افتتاحیه جشنواره امسال است. این اولین فیلم برادران کوئن پس از فیلم برنده اسکار و بسیار موفق «پیرمردها کشوری ندارند» است و در آن براد پیت، جرج کلونی، جان مالکوویچ، تیلدا سوئینتن و فرانسیس مکدارمند نقش‌آفرینی کرده‌اند.
چهار فیلم نیز برای نمایش در بخش رویدادهای ویژه خارج از مسابقه در نظر گرفته شده‌ که «La rabbia» پی‌یر پائولو پازولینی یکی از آنهاست. در بخش افق‌ها نیز 20 فیلم به نمایش درمی‌آید که «خداحافظ سولو» رامین بحرانی از آمریکا در این بخش است. بحرانی قبلا با «مرد گاریچی» در ونیز و «اوراقچی» در کن و برلین حضور داشت.
شصت و پنجمین جشنواره فیلم ونیز 27 اوت (ششم شهریور) با کمدی سیاه «پس از خواندن بسوزان» برادران کوئن آغاز می‌شود و تا ششم سپتامبر ادامه دارد. ریاست هیئت داوران بخش مسابقه بین‌الملل جشنواره را ویم وندرس فیلمساز آلمانی به عهده دارد و جایزه شیر طلایی افتخاری به ارمانو اولمی، فیلمساز شهیر ایتالیایی اعطا می‌شود.

فهرست فیلم‌های بخش رسمی شصت و پنجمین جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز به شرح زیر است:

* بخش مسابقه:
«کشتی‌گیر»، دارن آرونوفسکی، آمریکا
«دشت سوزان»، گی‌یرمو آریاگا، ایتالیا
«پدر جووانا»، پوپی آواتی، ایتالیا
«پرنده شناس آماتور»، مارکو بکیس، ایتالیا
«دیگر»، پاتریک ماریو برنار، پی‌یر تریویدیک، فرانسه
«The Hurt Locker»، کاترین بیگلو، آمریکا
«بذر اختلاف»، پاپی کورسیکاتو، ایتالیا
«ریچل ازدواج می‌کند»، جاناتان دمی، آمریکا
«شبنم»، هایلی جریما، اتیوپی، آلمان و فرانسه
«سرباز کاغذی»، الکسی جرمن جونیر، روسیه
«شیر»، سمیح کاپلان‌اوغلو، ترکیه، فرانسه، آلمانی
«آشیل و لاک‌پشت»، تاکشی کیتانو، ژاپن
«پونیو روی صخره کنار دریا»، هایائو میازاکی، ژاپن
«وگاس: بر اساس یک داستان واقعی»، امیر نادری، آمریکا
«The Sky Crawlers»، اوشی مامورو، ژاپن
«یک روز عالی» فرزان اوزپتک، ایتالیا
«Jerichow»، کریستیان پتسولد، آلمان
«Inju, la Bete dans l Ombre، باربه شرودر، فرانسه
«سگ شب»، ورنر شروتر، فرانسه، آلمان، پرتغال
«داخلی»، طارق ثقیه، الجزایر، فرانسه
«شهر پلاستیکی»، یو لیک - وای، برزیل، چین، هنگ کنگ، ژاپن

* بخش خارج از مسابقه:
«پوچینی و دوشیزه»، پابلو بنونوتی، ایتالیا
«یوپی دو»، آدریانو سلنتانو، ایتالیا
«پس از خواندن بسوزان»، جوئل و ایتن کوئن، آمریکا
«35 Rhums»، کلر دنی، فرانسه و اسپانیا
«یک رودخانه برایم گریه کن»، جیا ژانگ‌‌-‌که، چین، اسپانیا، فرانسه (کوتاه)
«شیرین»، عباس کیارستمی، ایران
«موسیقی همه چیز»، 1963، دومنیکو مودانو، ایتالیا
«Vicino al Colosseo...c e Monti»، ماریو مونیچلی، ایتالیا، کوتاه
«از دیدنی نادیدنی»، مانوئل دی اولیویرا، برزیل، پرتغال، کوتاه
«Orfeo 9»، تیتو شیپا جونیر، ایتالیا
«ساحل‌های آنیس»، آنیس واردا، فرانسه
«Vinyan»، فابریس دو ولز، فرانسه، بریتانیا، بلژیک
«Encarnacao do demonio»، خوزه موژیکا مارینز، برزیل
«پرواز»، پی‌یرو تلینی، ایتالیا

منبع: خبرگزاری مهر

فیلم تازه دیوید فینچر آماده نمایش شد

فیلم تازه دیوید فینچر آماده نمایش شد

سینمای ما - جدیدترین پروژه سینمایی دیوید فینچر باعنوان «مورد عجیب، بنیامین باتون» برای نمایش در ۱۹دسامبر (اواخر آذرماه) آماده می شود.
این فیلم كه درحال گذراندن مراحل فنی است ازحضور بازیگرانی چون برادپیت، كیت بلانشت و تیلدا سوینتون بهره برده است. بنا به اعلام پایگاه اطلاع رسانی این فیلم، «مورد عجیب بنیامین باتون» براساس داستانی از اریك روث در قالب فیلمنامه ای فانتزی و اسرار آمیز توسط خود روث به نگارش در آمده است. این فیلم داستان زندگی مردی را به تصویر می كشد كه زندگیش را به جای نوزادی از پیری آغاز كرده و زندگی وارونه ای را تجربه می كند؛ او به مرور زمان هرروز جوان تر و تواناتر می شود. دیوید فینچر خالق آثاری چون «هفت» و «باشگاه مشت زنی» چندی پیش فیلم «زودیاك» را با موضوع قتل های سریالی بر پرده سینماهای جهان داشت.

منبع: ایسنا

یادداشت جی هابرمن -ویلیج ویس- بر فیلم پارانوید پارک


پوستر فیلم


مثل شعرهای ناب و درخشان قدیمی

 بازگشت رضایت‌بخش و دلنشین گاس ون‌سنت با فیلم خوش‌ساخت و استادانه «پارانوید پارک» نه تنها در کارنامه هنری وی که به لحاظ داستان و ساختار نقطه عطفی محسوب می‌شود که حتی نشان از بازگشت وی به علاقه‌ها و ریشه‌هایش دارد. معدود فیلمسازانی هستند که دیدن دوباره آثاری از آن‌ها مورد توجه علاقه‌مندان قرار بگیرد و شور و شعفی دوباره به پا کند و وان سنت یکی از آن‌هاست.
ون‌سنت نخستین فیلمش Mala Noch را در سال 1985 ساخت که تصویری تاثربرانگیز از محله میخواران و ولگردان شهر پورتلند، مدیر و صاحب مایوس و ناامید یک فروشگاه شبانه‌روزی و یک جوانک خیابان‌گرد مکزیکی بود. در کارنامه ون‌سنت می‌توان هم فیلم‌های برجسته و هوشمندانه‌ای را یافت که فقط با 25هزار دلار ساخته شده‌اند اما جوایز مهم بین المللی را دریافت کرده‌اند یا تا آستانه دریافت جایزه اسکار پیش رفته‌اند و هم بازسازی صحنه به صحنه «روانی» هیچکاک. سرانجام و به طور غیرمنتظره ون‌سنت با اثری مینی‌مالیستی، کم‌هزینه و شورانگیز «پارانوید پارک» به عرصه سینما بازگشته است.
«پارانوید پارک» اقتباسی ست اندیشمندانه و وفادارانه از رمان «گذر از روزهای جوانی» بلک نلسون. اما ون‌سنت در شرح داستان پسر نوجوان اسکیت بازی که از سر اتفاق گرفتار حادثه و اتفاقی که منجر به مرگ فجیع یکی از ماموران راه‌آهن پورتلند شده، زبان تصویری جدید، عجیب و تاثیرگذار در فیلم‌اش ابداع کرده است. فیلم به لحاظ زمانی تاریخ و زمان دقیقی ندارد، داستان به صورت کشویی به عقب و سپس به زمان حال برمی‌گردد و فیلمی کاملا شخصی و امپرسیونیستی ست. «پارانویدپارک» به لحاظ ساختار، فیلمی آزاد و رها و به شدت روان و سیال است. فیلم به شکل انعطاف‌پذیری به صورت 35میلیمتری، سوپر8 و ویدئویی توسط کریس دویل فیلمبرداری و با تدوین سرخوشانه ، پر از کات و بریده بریده به اثری چشمگیر و خیره‌کننده تبدیل شده است. فیلم‌های کوتاهی که به هنر ناب سینما نزدیک می‌شوند، در عین حال که فرم و ساختار مشخصی ندارند اما هرگز شکلی آبستره و انتزاعی به فیلم نمی‌دهند. لزلی شاتز صداگذار فیلم هم با ترکیب و تلفیق خلاقانه موسیقی‌های نینو روتا، بتهوون، موسیقی پاپ1974 لحظه‌های شنیداری و صوتی موزائیک‌واری را طراحی و ابداع کرده است.
برای گاس ون‌سنت، دبیرستان مکانی ست بیکران و لایتناهی از دورانی فراموش‌نشدنی و خاطره‌انگیز. «پارانویدپارک» هم با الهام گرفتن از «فیل»_و حادثه کلمباین_ نشان‌دهنده میزان احساسات ون‌سنت به دبیرستان و دوران نوجوانی ست. «پارانویدپارک» آکنده است از حس سپاسگذاری شخصی از خرده‌فرهنگ‌ها، پژواک سیمای کنت آنجر سنت‌شکن، آمیزه‌ای از موتورسواراران بروکلین، ساختمان‌های عالی و محشر و سر به فلک کشیده وترانه «طالع برج عقرب». اسکیت‌سواران ون‌سنت در تصاویری شبه مستند مثل شرکت‌کنندگان پرشر و شور در مسابقات المپیک به نظر می‌رسند: پسرهای خوش قیافه‌ای که بر روی تخته اسکیت‌های‌شان به شکلی مارپیچ بالا و پائین می‌پرند و در فضای خالی و به هنگام پرش با دست کشیدن به تخته اسکیت‌های زیر پای‌شان ضمن نشان‌دادن مهارت و اعتماد به نفس‌شان، علاقه خود را به ورزش زیبای اسکیت سواری هم نشان می‌‌دهند. هر پرش قوسی شکل آن‌ها به آسمان عرض اندام، سرپیچی، تمرد و مقاومتی ست در مقابل نیروی جاذبه زمین که با حرکات اسلوموشن و آهسته در عین قابل لمس بودن در سالن پارانویدپارک به صورت غیرمجرد و انتزاعی نمود پیدا می‌کند (در جمع ساکنین و تجمع کنندگان غیرقانونی در استادیوم). فیلم به همان خوبی که از نام آن پیداست از علاقه و تنها چیز مورد توجه شخصیت اصلی داستان الهام گرفته شده، در پایان نیز به وی تقدیم شده است.
Mala Noch فیلمی بود درباره یک عشق یک طرفه و ناکام و «پارانویدپارک» هم شرح و ترجمانی ست از وسوسه و عشقی به همان اندازه قابل مقایسه. وان سنت نه تنها مجذوب ساکن پارانویدپارک است که حتی شیفته دلمشغولیات وی و آنچه که ذهن او را به خود مشغول کرده نیز هست. چنان‌که قهرمان فیلم آلکس (جاب نوینس) هم نوجوانی ست خوش چهره و جذاب با نگاه‌های خیره و سرد. ون‌سنت با وفاداری به رمان «عبور از دوره نوجوانی» آلکس را سمبل پاکدامنی، طراوت و تازگی قرار داده. آلکس در پس نگاه‌های خیره و به ظاهر سردش مشتاق شور و احساسات بیشتری در روابطش با تنها دوست دخترش جنیفر (تایلور مومسن) است. در حین عزیمت‌هایش به پرانویدپارک با پسری به مراتب بزرگ‌تر و باتجربه‌تر به اسم اسکراچ (اسکات گرین) آشنا می‌شود. اسکراچ از او دعوت می‌کند که سوار قطارهای باری در حال حرکت شوند. در حین سوار شدن شبانه‌شان به قطار و در حالی‌که هنوز به واگن قطار باری آویزان مانده‌اند به طور اتفاقی باعث مرگ یک مامور راه آهن می‌شود. آن‌ها شاهد سقوط مرد بر روی ریل راه آهن و عبور قطار از روی بدنش و مرگ فجیع او به علت به دو نیم شدن بدن‌اش هستند. آلکس فرار می‌کند اما فردای همان روز اخبار تلویزیون مثل میهمانی ناخوانده او را هرچه بیشتر به وحشت می‌اندازد. آلکس با نوعی احساس تردید توام با تنبلی اخبار را از طریق خواندن روزنامه دنبال می‌کند نه تلویزیون. بازی راحت، بی تکلف و بدون اغراق جاب نوینس حکایت از روابط دوستانه و حس تفاهم میان ون‌سنت و بازیگرانش دارد. از این رو تعدادی از صحنه‌های فیلم گویی که به شکل فی‌البداهه کار شده‌اند مثل صحنه بازجویی طولانی اما دوستانه و صمیمی افسر پلیس (دان لیو) از یک اتاق پر پسرهای اسکیت‌باز.
آلکس پس از قطع رابطه‌اش با جنیفر با دختر دیگری (لورن مک کینوی) که از زیبایی کمتری برخوردار اما به طور قابل ملاحظه‌ای زرنگ‌تر، هوشیارتر و زبل‌تر است دوست می‌شود. او در صحبت‌هایش با آلکس به جنگ در عراق و کشته شدن بی‌دلیل انسان‌ها اشاره می‌کند که اشاره‌ای ست به قلب فیلم و مرکز اصلی رخدادها و حوادث تلخ فیلم. آلکس ناخواسته و به شکل غیرمنتظره یک ضربه روحی شدید را تحمل کرده که می‌بایست رنج و عذاب ناشی از آن را تحمل کند. او در طول این مصایب روحی دستخوش تغییر می‌شود و افسون و سحر و جادوی نوجوانی او به سوسو زدن می‌افتد. او ممکن است فردی شکست خورده و بازنده باشد که برای تماشاگر چیز خوشایندی نیست، اما «پارانویدپارک» اثری ست شگفت‌انگیز مثل شعرهای ناب و درخشان قدیمی.


بهترین فیلم‌های ورزشی تاریخ سینما

بهترین فیلم‌های ورزشی تاریخ سینما

سینمای ما - سینمای ورزشی یکی از ژانرهای محبوب تاریخ سینماست و در این بین تعدادی از فیلم‌‌ها از جمله «گاو خشمگین» مارتین اسکورسیزی به خاطر ارزش‌های هنری در فهرست بهترین فیلم‌های ورزشی تاریخ سینما جای دارند.
یکی از دلایل مهجور ماندن ژانر فیلم‌های ورزشی در ایران را شاید بتوان دوری فیلمسازان و بازیگران صاحبنام از ورود به این عرصه دانست. اتفاقی در که در سینمای جهان عکس آن به وفور اتفاق می‌افتد و فیلم‌های موفق ورزشی با حضور کارگردانان برجسته و ستارگان سرشناس تولید می‌شوند. نگاهی به چند فیلم موفق این عرصه موید این ادعاست:

● «گاو خشمگین» (۱۹۸۰). هر فهرست جدی از بهترین فیلم‌های ورزشی تاریخ سینما با «گاو خشمگین»، حماسه سیاه و سفید مارتین اسکورسیزی آغاز می‌شود. داستان درباره جیک لاموتا، یک مشت‌زن میان‌وزن آشفته است که پارانویا، احساس ناامنی و خشم او را از پا درمی آورد. «در بارانداز» به اضافه «راکی» منهای هر چیز اضافه. نقطه اوج رابطه چند ساله اسکورسیزی، پل شریدر فیلمنامه‌نویس و رابرت دنیرو. دنیرو برای بازی در نقش لاموتا برنده اسکار شد.

‌● «هوسیرز» (۱۹۸۶). خیلی‌ها این را بهترین فیلم بسکتبالی تاریخ سینما می‌دانند. فیلم بر مبنای داستان واقعی یک تیم کوچک دبیرستانی در ایالت ایندیانا ساخته شد که در دهه ۱۹۵۰ به مقام قهرمانی رسیدند. فیلمی با بازی‌های زیبا، فیلمبرداری بسیار خوب و موسیقی دلنشین جری گلدسمیت. جین هکمن نقش مربی جدید تیم را بازی می‌کند و باربارا هرشی و دنیس هاپر دیگر بازیگران فیلم هستند.

● «راکی» (۱۹۷۶). راکبی بالبوا با بازی استالونه به نقش یک مشتزن درجه چندم و گمنام که به مقام قهرمانی می‌رسد ثابت می‌کند صرفا یکی ولگردان محله نیست. او قلب تماشاگران را به دست می‌آورد. فیلمنامه را خود استالونه نوشت و فیلم را جان جی. آویلدسن کارگردانی کرد.
«راکی» تنها با ۲/۱ میلیون دلار و در ۲۸ روز ساخته شد، اما ۲/۱۱۷ میلیون دلار فروخت، برنده سه جایزه اسکار از جمله اسکار بهترین فیلم شد و استالونه را که تا آن زمان بازیگری درجه چندم بود به اوج شهرت رساند. پنج دنباله بر فیلم ساخته شد: «راکی ۲» ( استالونه، ۱۹۷۹)، «راکی ۳» (استالونه، ۱۹۸۲)، «راکی ۴» (استالونه، ۱۹۸۵)، «راکی ۵» (آویلدسن، ۱۹۹۰) و این اواخر «راکی بالبوا» (استالونه، ۲۰۰۶).

● «ترانه برایان» (۱۹۷۱). فیلمی بسیار تاثیرگذار درباره زندگی برایان پیکولو (با بازی جیمز کان)، یک بازیکن فوتبال که با سرطان مبارزه می‌کند و دوستی او با گیل سیرز (بیلی دی ویلیامز) هم‌تیمی خود در شیکاگو بیرز. فیلمی گریه‌آور که روابط بین‌نژادی را به بهترین شکل ترسیم می‌کند. این فیلم تلویزیونی به قدری موفق بود که بعدها در سینماها نیز نمایش داده شد.

● «میدان رویاها» (۱۹۸۹). کوین کاستنر نقش مردی کشاورز را بازی می‌کند که تحت تاثیر صدایی از غیب تصمیم می‌گیرد وسط مزرعه ذرت خود یک زمین بیسبال بسازد با این امید که یک قهرمان افسانه‌ای بازگردد و بار دیگر بازی کند.
فیلم «میدان رویاها» را فیل آلدن رابینسن بر مبنای رمان «جو بی کفش» دبلیو. پی. کینسلا کارگردانی کرد و ایمی مدیگان، جیمز ارل جونز، ری لیوتا و برت لنکستر دیگر بازیگران فیلم هستند. فیلم نامزد سه جایزه اسکار شد و برای تماشاگران آمریکایی حکم نامه‌ای عاشقانه به گذشته خود را داشت.

● «مرد سیندرلایی» (۲۰۰۵). روایت پرشور ران هوارد از جیمز براداک، مشتزنی در دوران رکورد اقتصادی که بر اثر فشارهای اقتصادی به رینگ باز می‌گردد و به پیروزی دست می‌یابد. نقش اصلی را راسل کرو بازی می کند و رنی زلوگر نقش همسر او را دارد. پل جیاماتی به نقش مدیر برنامه‌های براداک نامزد اسکار شد. فیلمی ۸۸ میلیون دلاری که فروش جهانی آن ۵/۱۰۸ میلیون دلار بود.

● «دانشجوی سال اول» (۱۹۲۵). اولین کمدی ورزشی بسیار خوب سینما. هارولد لوید نقش هارولد اسپیدی لمب، یک دانشجوی سال اول دست و پا چلفتی را بازی می‌کند که با پیوستن به تیم راگبی دانشگاه می‌کوشد محبوب شود. یکی از بهترین فیلم‌های لوید که شوخی‌های آن پس از حدود ۸۰ سال هنوز تازگی دارد.

● «بیلیاردباز» (۱۹۶۱). اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته والتر تویس. پل نیومن به نقش ادی فلسن بیلیاردباز جوان، اما ماهر که برای مسابقه سلطان این ورزش به نیویورک می‌آید، عالی است. یکی از بهترین فیلم‌های آمریکا در دهه ۱۹۶۰ و روایتی از قدرت نابودگر طمع. سکانس اولین بازی ادی با جکی گلیسن عالی است. پایپر لوری و جرج سی. اسکات دیگر بازیگران این فیلم به کارگردانی رابرت راسن هستند.

● «ارابه‌های آتش» (۱۹۸۱). تحلیلی بسیار هوشمندانه از آنچه به یک قهرمانی وقتی پای پول در میان نیست، اهمیت می‌بخشد. فیلم به کارگردانی هیو هادسن بر مبنای داستان واقعی دو قهرمان انگلیسی ساخته شد که خود را برای حضور در مسابقات المپیک تابستانی سال ۱۹۲۴ آماده می‌کنند. «ارابه‌های آتش» نامزد هفت اسکار شد و چهار جایزه از جمله بهترین فیلم را برد. موسیقی ونجلیس فراموش‌ناشدنی است.

● «وقتی سلاطین بودیم» (۱۹۹۶). روایتی مستند از مبارزه تاریخی سال ۱۹۷۴ محمد علی و جرج فورمن در زئیر که به "مبارزه قرن" معروف شد. فیلم، حاصل صدها ساعت تصاویر مستند از آن مسابقه بزرگ و گفتگوهای جدید است. ضرب‌آهنگ و ریتم فیلم آن قدر فوق‌العاده است که تماشاگر را یکسره جذب می‌کند و وقتی علی، مشتزن افسانه‌ای در مرکز صحنه است، امکان ندارد بتوانید روی خود را برگردانید.

● «فرار به سوی پیروزی» (۱۹۸۱). فیلمی به کارگردانی جان هیوستن و به جرات مطرحترین فیلم فوتبالی تاریخ سینما. اسرای جنگی برگزاری مسابقه ای میان تیم زندانی‌ها و تیم ارتش آلمان را بهترین فرصت برای فرار از زندان می‌بینند، اما در نهایت ترجیح می‌دهند بازی را به پایان برسانند.
حضور ستاره‌های دنیای فوتبال مانند پله، بابی مور و آردیلس در کنار چهره‌های شاخص سینما همچون مایکل کین، ماکس فن سیدو و سیلوستر استالونه بر جذابیت فیلم افزوده است. با وجود سوراخ‌های داستانی حاصل کار دلنشین و بخصوص شیرین‌کاری‌های پله به یادماندنی است.

● «المپیا» (۱۹۳۶). اولین و شاید بهترین فیلم مستند تاریخ سینما درباره بازی‌های المپیک. لنی ریفنشتال فیلمساز محبوب هیتلر مانند «پیروزی اراده» فیلم ۱۹۳۴ خود، رویدادی واقعی را به رویدادی هنری تبدیل می‌کند و برای این کار بازی‌های المپیک ۱۹۳۶ برلین را دستمایه قرار داده است. اینکه «پیروزی اراده» ریفنشتال تبلیغی برای نازی‌ها بود غیرقابل تردید است، اما تبلیغاتی بودن «المپیا» همیشه مورد بحث بوده است.


منبع: خبرگزارى مهر

«آلیس در سرزمین عجایب»




سینمای ما - تیم برتن فیلمساز آمریکایی پس از مدت‌ها جستجو میا واسیکوسکا استرالیایی را برای نقش اصلی فیلم سینمایی «آلیس در سرزمین عجایب» انتخاب کرد که فیلمبرداری آن نوامبر امسال آغاز می‌شود.
هالیوود ریپورتر اعلام کرد واسیکوسکا برای بازی در نقش آلیس در اقتباس سینمایی تیم برتن از رمان فانتزی و کودکانه لوئیس کارول در حال انجام مذاکرات پایانی است. فیلمنامه را لیندا وولورتن نوشته که یکی از فیلمنامه‌نویسان انیمیشن موفق «شیرشاه» بود و فیلمبرداری از نوامبر امسال آغاز می‌شود. داستان درباره دختری است که به دنبال خرگوشی سفید می‌رود و پس از سقوط در یک حفره، با مجموعه‌ای حوادث عجیب و غریب روبرو می‌شود.
واسیکوسکا 18 ساله با بازی در مجموعه تلویزیونی All Saints‌ (پرستاران) به شهرت رسید و درام «مقاومت» ادوارد زوئیک را آماده نمایش دارد که در آن با دانیل کریگ همبازی است. او به تازگی در فیلم زندگینامه‌ای «آملیا» ساخته میرا نائیر به نقش جوانی آملیا ایرهارت خلبان زن آمریکایی ظاهر شده و در آن با یوان مگرگور، هیلاری سوانک و ریچارد گیر همبازی است.
برتن 50 ساله و خالق قصه‌های پریان ترسناک نظیر «ادوارد دست‌قیچی»، «عروس مرده» و «چارلی و کارخانه شکلات‌سازی» پارسال با دریافت جایزه ویژه یک عمر دستاورد هنری در جشنواره فیلم ونیز مورد تقدیر قرار گرفت.
«بیتل جوس»، «بتمن»، «بتمن بازمی‌گردد»، «اد وود»، «مریخ حمله می‌کند!»، «اسلیپی هالو»، «سیاره میمون‌ها» و «ماهی بزرگ» از دیگر ساخته‌های اوست. فیلمساز متولد کالیفرنیا پارسال موزیکال ترسناک «سوئینی تاد: آرایشگر شیطان‌صفت خیابان فلیت» را روی پرده داشت که جانی دپ برای آن نامزد اسکار شد.

منبع: خبرگزاری مهر


در سال‌روز ۹۰ سالگی اینگمار برگمن

اینگمار برگمن، كارگردانی فقید سوئدی و از بزرگ‌ترین فیلم‌سازان سینمای جهان كه ‌٩ بار نامزد جایزه اسكار بود، ‌٩٠ سال پیش در چهاردهم جولای ‌١٩١٨ چشم به جهان گشود.
اینگمار برگمن متولد شهر «اوپسالا» سوئد بود كه در طول شش دهه فعالیت هنری، از كارگردانان بزرگ سینما، تئاتر و اپرا محسوب می‌شد. او در توصیف شرایط زندگی انسانی از مایه‌های كمدی، امید، یاس و ناامیدی بهره می‌گرفت.
«برگمن» طی سال‌ها فعالیت سینمایی درمجموع ‌٦٢ فیلم ساخت كه فیلم‌نامه بسیاری از آنان را نیز خودش نوشته بود. كارگردانی ‌١٧٠ نمایش تئاتر از او یك چهره درخشان در عرصه این هنر نمایشی ساخته بود.
او بیش از ‌٦٠ سال در سطح اول فیلم‌سازی جهان قرار داشت، اما پس از آن‌كه به او اتهام فرار از مالیات زدند، در سال ‌١٩٧٦ خود را به آلمان تبعید كرد و به مدت هشت سال از دنیای سینما كناره گرفت، هرچند در عرصه تئاتر هم‌چنان فعال بود.
«برگمن» با بازی گرفتن از چهره‌هایی چون «بی‌بی اندرسون» و «لیو اولمن»، موضوعاتی چون مرگ، بیماری، خیانت و جنون را در فیلم‌هایش به‌تصویر می‌كشید. وی كودكی خود را در خانواده‌ای گذراند كه پدری كشیش و محافظه‌كار، او را مقید به انجام اعمال مذهبی می‌كرد، به طوری‌كه به گفته خودش، در هشت‌سالگی اعتقاد خود را از دست داده بود.
«برگمن» در ‌١٩ سالگی برای تحصیل در رشته هنر و ادبیات وارد دانشگاه استكهلم شد، اما بیشتر وقت خود را به نگارش نمایش‌نامه مِی‌گذراند. در سال ‌١٩٤٢، وی این فرصت را یافت تا یكی از نمایش‌نامه‌های خود به‌نام «مرگ كاسپار» را كارگردانی كند.
سال ‌١٩٧٦ یكی از تاریك‌ترین دوران زندگی «برگمن» بود. در سی‌ام ژانویه این سال، دو مأمور پلیس به اتهام فرار از پرداخت مالیات، او را دستگیر كردند. تأثیر این واقعه بر «برگمن» آن‌چنان وحشتناك بود كه او را دچار افسردگی شدید كرد و او در بیمارستان بستری شد. اگرچه او بعدها از این اتهام تبرئه شد، اما ترس از این‌كه نتواند به عرصه فیلم‌سازی بازگردد، او را ناامید كرده بود.
او به‌رغم درخواست نخست‌وزیر وقت سوئد و مقامات بلندپایه صنعت فیلم این كشور، اعلام كرد كه دیگر در سوئد فیلم نخواهد ساخت. «برگمن» پس از تعطیلی استودیو فیلم‌سازی‌اش، دو پروژه فیلم درحال ساخت را به حالت تعلیق درآورد و خود را به مونیخ آلمان تبعید كرد. هرچند در سال‌روز ‌٦٠ سالگی‌اش به سوئد بازگشت و دولت این كشور به افتخار او، جایزه فیلم سالانه «اینگمار برگمن» را برای تقدیر از بهترین‌های سینما راه‌اندازی كرد.
«برگمن» در دسامبر ‌٢٠٠٣ از دنیای فیلم‌ كناره گرفت و روز سی‌ام جولای ‌٢٠٠٧ در سن ‌٨٩ سالگی در «فارو» درگذشت؛ در همان روز كه «میكلانجلو آنتونیونی»، كارگردانی فقید سینمای ایتالیا درگذشت.
«برگمن» برای اولین‌بار به صورت جدی در سال ‌١٩٤٤ با نگارش فیلم‌نامه‌ «شكنجه/جنون» وارد دنیای سینما شد و اولین فیلمش را یك سال بعد به‌نام «کریس» ساخت. اولین موفقیت بین‌المللی او در سال ‌١٩٥٥ با فیلم «لبخندهای یك شب تابستانی» بدست آمد كه در جشنواره كن همان سال علاوه بر كسب جایزه بهترین اثر طنز شاعرانه، تا آستانه كسب نخل طلا نیز پیش رفت.
موفقیت «برگمن» در جشنواره معتبر كن سال‌های بعد از آن نیز ادامه یافت. او با «مهر هفتم» جایزه ویژه هیأت داوران را كسب كرد و «توت‌فرنگی‌های وحشی» نیز در بسیاری از جشنواره‌ها مورد استقبال منتقدین قرار گرفت.
«برگمن» هم‌چنان در عرصه فیلم‌سازی عملكرد فوق‌العاده‌ای را به ثبت می‌رساند. او با ساخت سه‌گانه‌ «همچون یك آینه» (‌١٩٦١)، «چراغ زمستانی» (‌١٩٦٢) و «سكوت» (‌١٩٦٣)، باورهای مذهبی خود را به‌تصویر كشید.
در سال ‌١٩٦٦ «برگمن» فیلم «پرسونا» را كارگردانی كرد كه به عقیده خودش، یكی از بهترین ساخته‌های او بود. این فیلم با كسب جوایز متعدد، شاهكار «برگمن» و یكی از بهترین ساخته‌های تاریخ سینما نام گرفت و او خود آن را در كنار «فریادها و نجواها» (‌١٩٧٢) دو فیلم برتر كارنامه سینمایی‌اش می‌دانست.
پس از تبعید خود به آلمان، «برگمن» اولین و تنها فیلم انگلیسی خود را در سال ‌١٩٧٧ با نام «تخم مار» ساخت كه محصول مشترك آلمان و آمریكا بود. او در سال ‌١٩٧٨ با فیلم «سونات پاییزی» محصول مشترك انگلیس و نروژ كارنامه سینمایی خود را پربارتر ‌ساخت.
در سال ‌١٩٨٢ «برگمن» با بازگشت به سوئد، اعلام كرد كه فیلم «فانی و الكساندر» آخرین ساخته او خواهد بود كه البته از نگاه منتقدین، یك فیلم تجاری و سطحی تلقی ‌شد. اما همین فیلم در جشنواره‌های بزرگ اروپایی، بویژه كن بسیار خوش درخشید. این فیلم درباره دوران كودكی «برگمن» و عشق او به سینماست كه «برگمن» آن را خلاصه زندگی‌اش می‌دانست.
«برگمن» در سال‌های اولیه فیلم‌سازی، با همكاری برخی نویسندگان، آثارش را براساس نمایش‌نامه‌هایش می‌ساخت و در فیلم‌های آخرین او، آزادی بازیگران در استفاده از دیالوگ‌های اضافی نمود بیشتری پیدا كردند. برگمن بارها اعلام كرده بود كه فیلم «سكوت» پایان دوره‌ای بوده است كه پرسش‌های مذهبی، محوریت اصلی فیلم‌های او بوده است.
كارگردانان بسیاری آثار «برگمن» را الهام‌بخش حیات سینمایی خود دانسته‌اند كه از آن جمله می‌توان به «روبرت آلتمن»، «وودی آلن»، «آتوم اگویان»،‌ «استنلی كوبریك»، «دیوید لینچ»، «پل شرادر»، «آندره تاركوفسكی» و «فرانكو اوزون» نام برد.
اگرچه بسیاری «برگمن» را به جهت فعالیت‌های درخشان‌اش در سینما می‌شناسند، اما او در عرصه تئاتر نیز بسیار فعال بود. به طوری‌كه در ‌٢٦ سالگی جوان‌ترین كارگردان تئاتر در اروپا نام گرفت.
گوشه‌گیری «برگمن» در سال‌های پایانی عمرش به‌اندازه‌ای بود که حتی زمانی‌که پنجاهمین جشنواره فیلم کن او را به‌عنوان بزرگ‌ترین کارگردان تمام دوران سینما انتخاب كرد، شخصاَ در مراسمی که به این منظور برگزار شده بود، شرکت نکرد.
برگمن در سال ‌١٩٧١ جایزه یادبود «اروینگ تالبرگ» را از آكادمی اسكار به‌دست آورد. سه فیلم او شامل «چشمه باكرگی» (‌١٩٦١)، «همچون یك آینه» (‌١٩٦٢) و «فانی و الكساندرا» (‌١٩٨٤) موفق به كسب جایزه اسكار بهترین فیلم غیرانگلیسی شدند.
«برگمن» سه بار برای فیلم‌های «توت‌فرنگی‌های وحشی» (‌١٩٦٠)، «همچون یك آینه» (‌١٩٦٣) و «فریادها و نجواها» (‌١٩٧٤) نامزد اسكار بهترین فیلم‌نامه اصلی شد و با «فریادها و نجواها» تا آستانه كسب اسكار بهترین فیلم و بهترین كارگردانی نیز پیش رفت.
درخشش او در جوایز اسكار در سال ‌١٩٧٧ با فیلم «چهره به چهره» ادامه یافت كه نامزد بهترین كارگردانی اسكار شد. سپس با فیلم «فانی و الكساندر» نامزد بهترین كارگردانی و بهترین فیلم‌نامه اصلی اسكار شد. او در سال ‌١٩٧٩ با فیلم «سونات پپاییزی» تا آستانه كسب اسكار نیز رفت.
«برگمن» در جوایز آكادمی فیلم انگلیس (بافتا) نیز در سال ‌١٩٦٠ برای فیلم «جادوگر» نامزد بهترین فیلم و در سال ‌١٩٨٤ با فیلم «فانی و الكساندر» نامزد بهترین فیلم غیرانگلیسی شد.
«برگمن» در جوایز سینمایی «سزار» فرانسه نیز درخشش زیادی داشت. او علاوه بر آن‌كه در سال ‌١٩٨٤ برای فیلم «فانی و الكساندر» جایزه بهترین فیلم غیرانگلیسی را كسب كرد، در سال ‌١٩٧٦ برای فیلم «فلوت جادویی» و در سال ‌١٩٧٩ برای فیلم «سونات پاییزی» نامزد بهترین فیلم غیرانگلیسی شد. او در سال ‌٢٠٠٥ با «ساراباند» نامزد بهترین فیلم اروپایی جوایز سزار شده بود.
اما بیشترین درخشش «اینگمار برگمن» در عرصه سینمای جهان مربوط به جشنواره معتبر كن است كه ركورد دست‌نیافتنی برجای گذاشت. او در سال ‌١٩٥٥ با فیلم «لبخندهای یك شب تابستانی» جایزه بهترین طنز شاعرانه را كسب كرد. دو سال بعد با فیلم «مهر هفتم» جایزه ویژه هیأت داوران كن را گرفت كه البته با همین فیلم نامزد نخل طلا هم بود.
در سال ‌١٩٥٨ «برگمن» برای فیلم «آستانه زندگی» جایزه بهترین كارگردانی كن را دریافت كرد كه با همین فیلم تا آستانه كسب نخل طلا نیز رفت. در سال ‌١٩٦٠ برای فیلم «چشمه باكرگی» تقدیر ویژه شد؛ در سال ‌١٩٧٢ با فیلم «فریادها و نجواها» جایزه بهترین دستاورد فنی را از جشنواره كن به‌دست آورد و در سال ‌١٩٩٧ در مراسم ویژه بزرگداشت خود در كن، «نخل نخل‌ها» را به‌دست آورد.
در جشنواره فیلم برلین نیز «برگمن» در سال ‌١٩٥٨ برای فیلم «توت‌فرنگی‌های وحشی» خرس طلایی را به خود اختصاص داد و در سال ‌١٩٧١ شیر طلایی افتخاری جشنواره ونیز را برای یك عمر دستاورد سینمایی كسب كرد.
از دیگر فیلم‌های برجسته «برگمن» می‌توان از «مردی با یک چتر» (‌١٩٤٦)، «سرزمین آرزو» (‌١٩٤٧)، «آینده با من است» (‌١٩٤٨)، «زندان» (‌١٩٤٩)، «رازهای زنان» (‌١٩٥٣)، «تابستانی با مونیکا» (‌١٩٥٣)، «درسی در عشق» (‌١٩٥٤)، «چشم شیطان» (‌١٩٦٠) و «صحنه یک ازدواج» (‌١٩٧٣) نام برد. 

 

جزییات تازه فیلم تارانتینو

       

کوئنتین تارانتینو و صفحه اول فیلمنامه‌اش


جزییات تازه فیلم تارانتینو

سینمای ما - جزئیات آخرین فیلمنامه كوئنتین تارانتینو با نام «لعنتی‌های مفتضح» منتشر شد.
سایت خبری هافینگتون پست، ضمن انتشار عكس‌هایی از برخی از صفحات فیلمنامه آخرین پروژه «كوئنتین تارانتینو»، برخی از جزئیات این فیلمنامه را منتشر كرد. هافینگتون پست نوشت: روی جلد این نسخه از فیلمنامه «تارانتینو» با دستخط خود تارانتینو عنوان فیلم «INGLOURIOUS BASTERDS» (لعنتی‌های مفتضح) به اشتباه نوشته شده، البته این غلط‌های املایی به كرات در دیگر صفحات فیلمنامه نیز به چشم می‌خورد كه به نظر می‌رسد همه آنها ناشی از عجله تارانتینو برای رساندن این فیلم به دوره بعدی از رقابت‌های كن باشد.
در ادامه این گزارش آمده است: این فیلمنامه شامل ۶۵ صفحه است كه داستان آن درباره یك جوخه از سربازان آمریكایی به سرپرستی ستوان آلدو رین است كه تارانتینو امید دارد كه نقش آن را برد پیت بازی كند، داستان فیلم در سال ۱۹۴۴ و در زمان اشغال فرانسه به دست حزب نازی به وقوع می‌پیوندد، در این فیلم قرار است، رهبران و فرماند‌هان ارشد آلمانی از جمله هیتلر نیز به تصویر كشیده شوند.
به گزارش هافینگتون پست، فیلمنامه «لعنتی‌های مفتضح» شامل پنج فصل زیر است:
فصل اول: یكی بود یكی نبود ... فرانسه اشغال شده به‌دست نازی‌ها
فصل دوم: لعنتی‌های مفتضح
فصل سوم: شب آلمانی در پاریس
فصل چهارم: عملیات كینو
فصل پنجم: انتقام صورت بزرگ
بنا براین گزارش، فصل اول در سال ۱۹۴۱ به وقوع می‌پیوندد و شامل معرفی یك نوجوان فرانسوی یهودی به نام شوسانا و یك افسر نازی به نام آندا مشهور به شكارچی یهود است.
فصل دوم شامل معرفی جوخه سربازان آمریكایی معروف به Bastards و تاكتیك‌های نظامی آنهاست: آنها در یك چشم به هم‌ زدن نیروهای نازی را می‌كشند و پوست سر آنها را می‌كنند و در این میان تنها یك نازی را در حالی كه یك صلیب شكسته روی پیشانیش حك كرده‌اند، آزاد می‌كنند.
فصل سوم كه داستان آن در سال ۱۹۴۴ به وقوع می‌پیوندد، ‌بار دیگر به معرفی شوسانا كه هم‌اكنون در پاریس زندگی می‌كند، می‌پردازد.
فصل چهارم، به توصیف یكی از صحنه‌های عملیاتی جوخه سربازان آمریكایی اختصاص دارد و در فصل پنجم نیز تارانتینو به سرعت تمامی اتفاقات فیلمنامه را جمع‌بندی می‌نماید.
«لعنتی‌های مفتضح» پنجمین پروژه سینمایی تارانتینو است كه هنوز بازیگران آن انتخاب نشده‌اند ولی نام براد پیت به عنوان یكی از بازیگران احتمالی آن مطرح است، این فیلم قرار است از ماه اكتبر به كارگردانی تارانتینو جلوی دوربین برود.

منبع: خبرگزارى فارس